من ۳ مادر و ۲۷ خواهر و برادر دارم

حدود ١٤٠ کیلومترى شمال شرق گرند کنیون، وسط بیابانى برهوت که دور تا دورش صخره‌هاى سرخ است و دره‌هاى عظیم، جایى است به نام شورت کریک یا آبراه کوتاه. اینجا مقر کلیساى بنیادگراى عیسى مسیح قدیسان متاخر است (یا به اختصار اف.ال.دى.اس)، شاخه‌اى از مورمونیسم که اوایل قرن بیستم از بقیه مورمون‌ها جدا شد. پیروان کلیساى اف.ال.دى.اس محافظه کار و سنتى‌اند.
 
اینجا نه تلویزیون هست نه اینترنت. زنان لباس‌هاى یک سره و بلند مى‌پوشند و مردها مى‌توانند باهر تعداد زنی که بخواهند ازدواج کنند. چندی پیش رسوایى‌هایى بار آمد و وارن جفس، رهبر مذهبى این مردم، به زندان افتاد. اما پیروان او همچنان در دو شهر هیلدیل و کلرادو سیتى با همان راه و رسمى که صد سال پیش بنا شده زندگى مى‌کنند.
 
آنچه بیش از هر چیز در زندگى این مردم جلب نظر مى‌کند چند همسرى است که با گذر زمان مشکلات ژنتیکی جدى ایجاد کرده است. در این گزارش می‌خواهیم ببینیم زندگى پیروان اف.ال.دى.اس چگونه است. با یکى از ساکنان سابق شورت کریک که ترک مذهب کرده و از آنجا گریخته گفتگویى کردیم، نامش فیث بیستلاین است.
از خانواده‌ات بگو
 من سه مادر دارم و ٢٧ خواهر و برادر. بزرگ‌ترین‌شان ٤٢ ساله است و کوچک‌ترین‌شان باید ١٠ ساله باشد، چون فکر مى‌کنم وقتى فرار مى‌کردم ٤ ساله بود. وقتى من ١٣ ساله بودم پدرم را از آنجا بیرون کردند. شش ماه بعد براى مراسم عزادارى پدربزرگم برگشت، ولى خیلى از بچه‌هایش را نمى‌شناخت. خیلى عجیب بود.
 
تقریبا همه جمعیت بزرگسال کلرادو سیتى زندگى چندهمسرى دارند. معتقدند مردى که کمتر از سه زن بگیرد به بهشت نمى‌رود. البته همه نمى‌توانند سه زن یا بیشتر بگیرند. باید به نظر رهبر مذهبى آدم حسابى باشى که بتوانى سه زن بگیرى. خیلى‌ها یک یا دو زن بیشتر ندارند.
 زندگى روزمره چطور بود؟
 پنج صبح بیدار مى‌شدیم. کلاس درس خانوادگى داشتیم. پدرم از خطابه‌هاى پیامبرمان می‌خواند. بعد همه زانو می‌زدیم دعا مى‌کردیم. یکى از مادرها صبحانه درست مى‌کرد و پدر مى‌رفت سر کار. بعضى از مادرها هم کار مى‌کردند. ولى همیشه یکی خانه مى‌ماند که بچه‌ها را نگه دارد. بچه‌هایى که سن مدرسه بودند مى‌رفتند مدرسه و عصر برمى‌گشتند. بعد شام دوباره کلاس خانوادگى داشتیم و بعدش می‌خوابیدیم. برنامه هر روز همین بود.
اگر مانده بودى باید ازدواج مى‌کردى؟
 بله قطعا، ازدواج هم روش مشخصی داشت. پدرت مى‌رفت پیش وارن جفس و مى‌گفت پسرم یا دخترم آماده است. او هم تعیین مى‌کرد با کى ازدواج کنى. اگر شوهرت زن نداشت، قاعدتا مدتى بعد زن دیگرى به او مى‌دادند.
 اگر بعضى مردها چند همسر دارند، معنی‌اش این است که بعضى مردها بی‌همسر می‌مانند؟
 اینطور می‌شود که خیلى از پسرهاى نوجوان را از جامعه بیرون مى‌کنند. مثلا به خاطر این‌که فیلم تماشا کرده‌اند، یا اینجور چیزهایی که اجازه‌اش را ندارند، این باعث می‌شود که تعداد دخترها از پسرها بیشتر باشد.
پدر تو را چرا بیرون کردند؟
 هیچ‌وقت نگفتند چرا. بعد از اینکه وارن جفس دستگیر شد، پلیس همه اسناد و مدارکش را منتشر کرد. جفس همه چیز را یادداشت می‌کرد. توی یکی از یادداشت‌هایش نوشته بود خواب دیده پدرم به اف‌بی‌آی تحویلش داده است. فکر می‌کنیم به این خاطر بیرونش کردند.
از برادرهایت هم کسی اخراج شده؟
 بله. سه تا از برادرهایم. یکی‌شان بعد از چند سال که بیرون بود رفت سراغ درس و مهندسی بیوفیزیک خواند. بزرگ‌تر از ما بود. دو برادر دیگرم هم لس‌آنجلس‌اند. یکی‌شان که همچنان سعی می‌کند توبه کند و برگردد. آن یکی هم مدتی سعی می‌کرد برگردد، اما کم‌کم دارد به دنیای بیرون عادت می‌کند. کسی که اخراج می‌شود حق ندارد با خانواده‌اش تماس بگیرد. همه این ماجراها را بعد از اینکه خودم فرار کردم فهمیدم.
هیچ‌وقت به اعتقادات مذهبی‌ات شک نمی‌کردی؟
 همیشه به ما می‌گفتند سؤال‌هایتان را بگذارید روی تاقچه. منظورشان این بود که نگران چیزی نباشید چون وارن جفس می‌داند چه کار می‌کند. کسی حرف یواشکی نمی‌زد. اگر هم می‌زد معمولا لو می‌رفت. آن موقع‌ها فکر می‌کردم چقدر خوشبخت‌ام که در اف.ال.دی.اس به دنیا آمده‌ام. از بچگی در گوش‌مان خوانده بودند که بیرون همه چیز بد است. فکر می‌کردم بقیه مردم بیچاره‌ و بدبخت‌اند.
 
وقتی فکر فرار به سرم زد، به یکی از برادرهایم که شش سال قبل از من رفته بود زنگ زدم. گفتم پشیمان نیستی؟ گفت نه، بهترین تصمیم زندگی‌ام بوده است. آن موقع بود که کم‌کم به همه چیز شک کردم.
فیث بیستلاین، قبل (سمت راست) و بعد از فرار از اف‌.ال.دی.اس کی تصمیم گرفتی فرار کنی؟
 پسری که الان دوست‌پسرم است، قبل از اینکه با هم آشنا بشویم الکی گفته بود ما با هم‌ایم. من خیلی شاکی شدم. اینجور دوستی پسر و دخترها خلاف قانون بود. شماره تلفنش را گرفتم که دعوا کنم. آن موقع از اف.ال.دی.اس رفته بود، ولی گاهی برمی‌گشت کلرادو سیتی که دوست‌هایش را ببیند. خلاصه بعد از مدتی بالاخره دیدمش.
 
دور خانه ما یک دیوار آجری بلند بود. ماشینش را پشت دیوار پارک کرده بود که دیده نشود. من یواشکی رفتم بیرون، اما خانواده‌ام فهمیدند. پنج تا از برادرهایم با ماشین آمدند دنبال‌مان. دوست‌پسرم خیلی ترسیده بود.
 
برادرهایم به موبایل من زنگ زدند گفتند بزنید بغل. گفتم می‌خواهید چه کار کنید. گفتند گردنش را می‌شکنیم. خلاصه گازش را گرفتیم و آمدیم. هوا داشت تاریک می‌شد. یک جا سر یک پیچ هم نزدیک بود تصادف کنیم. خیلی ترسیده بودم. گفتم آرام‌تر برود که از ماشین بپرم بیرون. همین کار را کردیم. برادرهایم سوارم کردند برگشتیم خانه.
 
فردای آن روز، مرا با خودشان بردند سر کار که کمک کنم. دوست‌پسرم را پیدا کردم - البته آن موقع دوست‌پسرم نبود، کلا دو بار دیده بودمش. خلاصه یواشکی موبایلی بهم داد که با آن شماره حرف بزنیم. موبایل را توی لباسم قایم کردم. شب توی خانه یواشکی روشن‌اش کردم. تا روشن کردم یک پیامک آمد که "دوستت دارم".
بالاخره چه جوری فرار کردی؟
 چند ماه بعد از کلیسا اخراجم کردند - ولی از دین طرد نشدم. کلا آدم‌ها را این‌جوری تنبیه می‌کنند. خانواده‌ام دیگر با من کاری نداشت. خیلی سخت بود. دیدم نمی‌شود ادامه داد، باید بروم.
 
یک شب نصفه شب دوست‌پسرم باز با ماشین آمد پشت دیوار آجری پارک کرد. چراغ‌های ماشین را هم خاموش کرده بود. ماشین کوچکی بود. پنج نفر دیگر هم توی ماشین بودند. به زور چند تا کیف هم توی صندوق‌عقب جا دادیم. همه دفتر خاطراتم را آورده بودم، یک جعبه نامه‌هایم،‌ سه دست شلوار جین و سه تا بلوز. لباس‌های سنتی‌‌مان را برنداشتم. فقط همان که تنم بود. آن‌قدر توی مغزمان کرده بودند که فکر می‌کردم موقع خارج شدن از شهر صاعقه می‌زند. تعجب کردم که چیزی نشد.
سخت ترین قسمت تطبیق با زندگی خارج چه بود؟
 همه چیز متفاوت بود، ولی من سعی می‌کردم خودم را وفق بدهم. به نظر خنده‌دار می‌آید ولی مدت‌ها طول کشید تا بفهمم با موهایم چه کار کنم. آنجا همیشه موهای‌مان را از پشت می‌بستیم. بیرون که آمدم با خودم می‌گفتم این دخترها چه کار می‌کنند که موی‌شان این‌قدر قشنگ است.
 
یک چیز دیگر آرایش بود. هر کار می‌کردم نمی‌توانستم درست در بیاورم، خراب می‌کردم. آها! شلوار هم بود. فکر کنم یک سال طول کشید تا به شلوار عادت کنم. احساس می‌کردم ناگهان خیلی جذاب شده‌ام - پا داشتم!
با چند همسری موافقی؟
 به هیچ وجه. به نظرم اصلا عادلانه نیست. در چندهمسری‌هایی که من دیدم، مرد همیشه رئیس بود و زن‌ها به نوعی زیردست بودند. چنین چیزی با عقل من جور در نمی‌آید. من به برابری جنس‌ها معتقدم. در چندهمسری دو جنس برابر نیستند.
+27
رأی دهید
-3

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۶۳
    Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا

    تو آمریکا مورمون هست, آمیش هست, گاومیش! هست, خلاصه اینجا هم شلم شوربایی هست که نگو!
    1
    21
    ‌چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۰
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۳
    Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
    میگه دزدکی موبایل داشتم ولی برادر هام زنگ زدن بهم که بکش کنار!
    1
    14
    ‌چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۱
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۳
    Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا

    یا من دیوانه شدم, یا مترجم مست بوده! میگه موقع فرار سه تا جین با خودم برداشتم ولی سه سال طول کشید که به شلوار پوشیدن عادت کنم! لابد تو شهرشون جین رو جای حوله حمام استفاده میکردند!
    0
    23
    ‌چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۹
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.