لارا بوش، عضو انجمن دفاع از کودکان در لایدن میگوید: "این دقیقا نکته اصلی داستان است: پیشرفتهای تکنولوژی باعث شده است که موضوعات اخلاقی پیرامون هویت پدرها و مادرها از بین برود."
زمانی که پسر ایستر لوییزهیج، از او درباره امکان پیدا کردن پدر ژنتیکی اش پرسید، در او جدالی آغاز شد بر سر اینکه آیا دکتر کاربات که متهم به داشتن حدود ۲۰۰ فرزند از بیمارانش است، او را فریب داده است یا خیر.
به گزارش فرادید و به نقل از گاردین، بیست و پنج سال پیش، در حالیکه ۳۵ سال داشت، ایستر لوییز هیج، دو تصمیم بزرگ گرفت که تمام زندگی اش پس از آن بر پایه آنها شکل گرفت. اولین تصمیم دقیقا آنطور که پیش بینی کرده بود، پیش رفت: او مدت زیادی بود که در آرزوی یک بچه بود و حالا بچه دار شده بود. اما دومین تصمیم با یک پیشامد عجیب و غریب که او هرگز تصورش را هم نمیکرد، گره خورد؛ پیشامدی که کل خانواده او را در دریایی از اندوه فرو برد.
هر دوی این تصمیمها که او بسیار مصمم به انجام آنها بود، در ۲۵ سال پیش گرفته شدند. ابتدا، تصمیم گرفت که با وجود اینکه مجرد بود و به تازگی به رابطه عاطفی ۱۲ سالهاش پایان داده بود، به وسیله لقاح مصنوعی با اسپرم اهدایی، مادر شود. سپس در خواست کرد که مطمئن شود که فرزندانش هر زمان که خواستن قادر به رهگیری پدر ژنتیکی شان باشند.
او گفت: "در آن زمان، خرد جمعی مبنی براین بود که فرزندان ژنتیکی نیازی به شناختن پدرشان ندارند، اما من احساس کردم که این حق آنهاست که از این موضوع مطلع باشند. اینکه اهل کجا هستند، و پدر و مادر واقعی آنها کیستند. این چیزها در زندگی هر شخصی مهم هستتد و طبیعتا من مایل بودم که فرزندانم نیز آگاه به آنها باشند. "
او درباره درمانگاهی در نزدیکی روتردام شنیده بود که مدیرش فرد آینده نگری است. پس برای مشاوره به آنجا رفت و بسیار تحت تاثیر قرار گرفت.
"دکتر آنجا فردی به نظر میرسید که بسیار مسلط به کارش است، او در رابطه با نگرش هایش در رابطه با لقاح مصنوعی، فردی پیشگام بود. او در این رابطه که چطور خودم به تنهایی میتوانم فرزندانم را بزرگ کنم، با من صحبت کرد؛ و به نظر فردی بسیار جدی و حرفهای میآمد. "
همچنین از این مساله که فرزندان قادر به شناسایی پدرشان باشند، بسیار استقبال کرد. "او مرا در رابطه با این مساله مطمئن کرد که فرزندانم قادر به شناسایی پدرشان میباشند. او یک دکتر مهم در لباس کت سفید (لباس دکترها) بود. من به او اطمینان کردم؛ به هیچ وجه به مغرم خطور نمیکرد که نمیتوانم به او اطمینان کنم. "
دکتر یان کاربات به هیج گفت که برایش اهداکنندهای را که مطابق با خصوصیات فیزیکی خانواده اوست، پیدا خواهد کرد. "او از من، عکسهای خویشاوندانم را درخواست کرد تا بتواند گزینه مناسبی را که با آنها مطابقت دارد، انتخاب کند. دکتر اضافه کرد که او از این مطمئن خواهد شد که اهدا کننده با این مساله که فرزندان در آینده مایل به پیدا کردن او باشند، مشکلی نخواهد داشت. "
مردی که بطور مخفیانه ممکن است پدر 200 کودک باشد
خانواده هیجهیج و فرزندانش در جنوبیترین قسمت هلند زندگی میکنند: روستای آنها، آنطور که او با افتخار بیان میکند، بر فراز تنها کوه موجود در کشور است. در حالیکه ما در راه رفتن به خانه او، با ماشین از تپهای در حال بالا رفتن بودیم، او گفت: "شما در هیج جای هلند نمیتوانید چنین منظرهای را مشاهده کنید. " قله این تپه در مکان بسیار مناسبی قرار داشت، چرا که به خوبی تانکرهای آب خانواده هیج را پر میکرد.
در زمان زندگی مشترک هیج که ۱۲ سال به طول انجامیده بود، او دو بار حامله شد که هر دوبار منجر به تولد نوزاد مرده شدند. هنگامیکه او مصر به انجام لقاح مصنوعی به وسیله دکتر کاربات شد، قبل از آن ۹ تلاش ناموفق داشت که پس از همه آنها سرانجام پاسخ مثبت دریافت کرد. دخترش لوته که حالا ۲۳ ساله است، در سال ۱۹۹۴ به دنیا آمد. تقریبا دو سال پس از آن در سال ۱۹۹۵ دومین فرزند او، یاناتان نیز به دنیا آمد؛ دکتر کاربات او را مطمئن ساخته بود که هر دو اسپرم از یک اهدا کننده دریافت شده اند.
یک مادر تنها (بی هیچ پدری) بودن برای دو فرزند طبیعتا بسیار دشوار است، اما این زندگیای بود که خود او میخواست و هیچ اعتراضی به این موضوع نداشت. او یک فیزیوتراپ بود و از این طریق خانواده اش را از جنبه مالی تامین میکرد. آنها ابتدا در روستایی در جزیرهای در شمال هلند و پس از آن در جزیرهای در نروژ زندگی کردند.
او سعی میکرد که تا جای ممکن در رابطه با ریشههای فرزندانش با آنها صادق باشد. "من به آنها گفتم که یک مرد بذرش را داد و شما اینگونه متولد شدید، چنانچه شما در صدد برآیید که او کیست، میتوانید روزی این شانس را داشته باشید که در این زمینه تحقیق و پرس و جو نمایید. "
بچههای زیادی در همسایگی ما وجود داشتند که با پدر و مادرهایشان (همزمان و در یک مکان) زندگی نمیکردند؛ اما مردم بعضی اوقات سوالاتی از ما میکردند که به خصوص برای یاناتان خیلی راحت نبود. "اونها میگفتند، پدرت کجاست؟ من یک داستانی در رابطه با پدرشان ساخته بودم که پدرشان مردی است به نام پیتر که اهل روتردام است، او کاپیتان یک کشتی است و به همین خاطر است که هیچ وقت این اطراف پیدایش نمیشود. "
یکی از مسایلی که باعث شد آنها مجددا به هلند بازگردند، پیشرفت تحصیلی یاناتان بود: او تیزهوش بود و معلم هایش در مدرسه کوچک او در نروژ احساس میکردند که نمیتوانند به قدر کافی او را به چالش علمی بکشند. به واقع در هلند، او استعدادهایش شکوفا شد، البته همانگونه که لوته نیز پی به استعدادهایش برد.
زمانیکه لوته ۱۶ ساله شد، احساس کرد که اشتیاق فراوانی برای تماس با پدرش ندارد. دو سال بعد، یاناتان دیدگاه متفاوتی پیدا کرد. "برای یک پسر، بزرگ شدن بدون داشتن یک پدر که بتواند با او صحبت کند مساله بغرنجی است. پدر به خصوص برای پسران بسیار دارای اهمیت است. من میخواستم پی ببرم که او کیست: چیزهایی بود که من مایل بودم که از او بپرسم؛ و میخواستم بیشتر در رابطه با بعضی از خصوصیات اخلاقی فرزندانم بدانم، مثلا من فردی کاملا خونسرد و بی استرس بودم در حالیکه فرزندانم این گونه نبودند. "
در سال ۲۰۱۱، یاناتان و مادرش به سازمانی مراجعه کردند که میتوانست در رهگیری اطلاعاتی که منجر به پیدا شدن پدر یاناتان و لوته شود، کمکشان کند. اما اطلاعاتی که آنها از آن سازمان دریافت کردند، بسیار نگران کننده بود: فایلها به صورت آشفته واری مرتب شده بودند، اسناد ثبت شده به درستی بایگانی نشده بودند، و عملا یافتن شخص اهدا کننده بسیار دشوار بود. چیزی که در ابتدا بسیار ساده به نظر می رسید، در عمل به یک فرآیند دشوار تبدیل شده بود؛ اما آنها عقب نکشیده و بر عکس با سماجت بیشتری از طریق تماسهای تلفنی، پر کردن فرمهای مختلف، و درخواست کردن اطلاعات گوناگون به جست و جو پرداختند.
یاناتان و لوته در حال صحبت با خبرنگاران قبل از آغاز دادگاه در ماه گذشتههمزمان با ادامه این تحقیقات آنها متوجه موارد مشکوکی درباره درمانگاه دکتر کاربات شدند. یاناتان میگوید: "شایعات زیادی وجود داشت. " داستان هایی وجود داشت مبنی بر اینکه اهداکنندگان اسپرم، از خود دکترهای درمانگاه، و دانشجویان پزشکی هستند؛ اما بزرگترین نگرانی حول شایعاتی میگشت که میگفتند دکتر یان کاربات، بیشتر اسپرمها خودش اهدا کرده است".
"ما در شوک بودیم – دقیقا در حالتی از بی اعتمادی کامل به سر میبردیم. کاربات یک دکتر بود، و اینکه بخواهد از اسپرم خودش استفاده کند، بسیار وقیحانه بود. به واقع درک این موضوع برای ما بسیار دشوار بود. اما در یک لحظه من به این موضوع فکر کردم که این مرد (دکتر کاربات) میتواند پدر من باشد. من با نگاه کردن به عکسش، به دنبال شباهتهای مشترک بودم. "
یاناتان دچار یک آشفتگی احساسی شده بود. پیش تر، او در نامهای به دکتر کاربات خواهان اطلاعاتی درباره پدرش شده بود، و نامهها بدون اینکه باز شده باشند، برگشت خورده بودند. "من با خودم فکر کردم که واقعا او هیچ اهمیتی به این موضوع نمیدهد؟ او بسیار انسان سردی به نظر میرسید، در عین حال که بسیار متکبر نیز مینمود؛ و این مرد میتواند پدر من باشد – جملهای که بر زبان آوردن تک تک کلماتش بسیار برایم دشوار بود. "
سرانجام پخش یک مستند تلویزیونی از تلویزیون هلند درباره این درمانگاه این احتمال آزار دهنده را بیشتر و بیشتر تقویت کرد. در این مستند گفته شد که احتمال این وجود دارد که ۲۰۰ کودک توسط یک اهدا کننده اسپرم، دارای یک پدر واحد باشند.
هیج میگوید: "یاناتان در حالیکه تلویزیون را تماشا میکرد، گفت که تمام اینها ممکن است برادران و خواهران ما باشند. دقیقا مانند او (یاناتان)، بسیاری از آنها نیز خیلی باهوش هستند و من به این فکر میکردم که آیا آنها نیز شبیه یاناتان و لوته هستند؟ "
حال، خانواده در یک موقعیت حیرت انگیزی گرفتار شده بودند و خود را در مرکز یک جنجال عمومی پیدا کردند: سرانجام هر دوی فرزندانم با دادن نمونههای دی انای خود، در صدد برآمدند تا به این مساله پی ببرند که آیا به دیگر فرزندانی که از طریق آن درمانگاه متولد شده اند مربوط میشوند یا خیر.
توسط این آزمایشات، دستههای مختلفی از افراد پیدا شدند که با یکدیگر خواهر و برادر بودند، ولی هیچ برادر یا خواهری برای یاناتان و لوته یافت نشد. یاناتان میگوید: "ناامید کننده بود. من امیدوار بودم که حداقل چند خواهر و برادر پیدا کنم. هر چند که هنوز هم میخواهم بدانم که پدرم کیست. بعضی میگویند که اگر پدر تو دکتر کاربات بود، با توجه به اینکه فردی بسیار گستاخ و دروغگو است شاید بهتر نبود که از همان اول چنین چیزی را نمیدانستی. اما من در جواب میگفتم که خیر، من هنوز هم میخواهم بدانم. هر چقدر هم که بد باشد، بالاخره میتوان خصوصیات خوبی در او پیدا کرد. این مانند بخشی از هویت من بود که گم شده بود. من میدانستم که نیاز به درک حقیقت دارم. "
در ۱۸ ماه گذشته، گروه هایی از خانواده هایی که فرزندانشان به وسیله لقاح مصنوعی در درمانگاه دکتر کاربات متولد شده اند، به دنبال راهکارهای قانونی برای انجام آزمایش دی انای توسط سلولهای درمانگاه دکتر کاربات بوده اند.
هر چند که دکتر کاربات با این حرکت مخالف بود، ولی آوریل امسال در سن ۸۹ سالگی درگذشت. پلیس وسایل شخصی او را مانند مسواکش از منزلش برداشت و گفت که نتیجه دی ان ایهای گرفته شده از آنها، به زودی به اطلاع خانوادهها خواهد رسید. در همین حال، خانواده هیج پس از انجام آزمایشات دی ان ای، متوجه شدند که یاناتان و لوته خواهر و برادر کاملا تنی هستند و پدرشان به احتمال زیاد از اروپای مرکزی است.
خانواده هیجیاناتان میگوید: این موقعیت به طور مرتب در حال تغییر است: اخیرا یکی از فرزندان دکتر کاربات آزمایش دی انای داده و نتایج آن آزمایش نشان میدهند که پدر فرزندان خانم هیج به احتمال زیاد، دکتر کاربات نیست، اگر چه هنوز هیچ چیزی قطعیت پیدا نکرده است.
او اضافه میکند: "همه چیز در حد حدس و گمان است. ممکن است که من همین فردا تماس تلفنی را دریافت کنم که بگوید پدر من کیست و ممکن هم هست که من مجبور باشم که ۲۰ سال برای پی بردن به این موضوع صبر کنم. دقیقا مانند حسی است که شما با علم به اینکه میدانید برنده یه قرعه کشی بالاخره میشوید، ولی باز هم باید برای نیل به این موضوع صبر کنید. "
براساس اظهارات لارا بوش، عضو انجمن دفاع از کودکان در لایدن – سازمان قانونی که به دنبال احقاق حقوق خانواده هیج و دیگر خانوادهها است – این دقیقا نکته اصلی داستان است: پیشرفتهای تکنولوژی باعث شده است که موضوعات اخلاقی پیرامون هویت پدرها و مادرها از بین برود.
"وجود یک پایگاه داده دیای ان عظیم به این معنی است که بسیار آسانتر میتوان به دنبال پدر یا مادر اهدا کننده گشت. – دیگر کسی حق ندارد بگوید که هویت اهدا کنندگان بایستی که ناشناس باقی بماند. من مصرانه میگویم که در هر شرایطی این حق کودک است که از هویت پدر و مادرش مطلع باشد. هر چند که نگرشها به این موضوع در حال تغییر است و دیگر مساله مطرح شدن هویت اهدا کننده به صورت ناشناس مطرح نیست. "
وزیر بهداشت هلند، ادیت شیپرز، از مردانی که قبل از سال ۲۰۰۵ اسپرم هایشان را اهدا کرده بودند، در خواست کرده که دومین عمل خوبشان را نیز انجام دهند و با معرفی هویت خود به وزارت بهداشت، باعث این شوند که فرزندانشان به راحتی بتوانند آنها را پیدا کنند.
با تمام این اوصاف، این آشفتگی احساسی تاثیرش را بر خانم هیج ۵۸ ساله گذاشته است. تاثیری که او را بسیار خسته نشان میدهد، و هر بار که با او در این باره بحث میکنیم، چشمانش پر از اشک میشود. اما هر بار که از دکتر کاربات سخن میگوییم، او محکوم کردن او را درست نمیداند. او به سادگی گفت: "او مرا مادر کرد. او به من این فرزندان شگفت انگیز را داد. هر چند درست است که او مردی متکبر و خودشیفته بود. به نظر میآید دلیل اینکه او اسپرم خودش اهدا می کرد این بود که او خود را از دیگر اهدا کنندگان بهتر میدانست. "
از طرفی برای یاناتان این داستان دراماتیک منجر به اتخاذ یک تصمیم غافلگیر کننده شد. او میگوید: "من تصمیم گرفتم که خود یک اهدا کننده اسپرم بشوم. "
زمانیکه او در رابطه با این مساله توضیح میدهد، به نظر ایده جالبی میآید. "من مطمئن هستم که هر فرزندی که از طریق اسپرم من به دنیا بیاید، به راحتی میتواند که مرا در آینده پیدا کند؛ و من احساس میکنم که بتوانم کمکشان نمایم، چرا که من برخلاف بسیاری از اهدا کنندگان، خودم از این طریق به دنیا آمده ام و به خوبی وضعیت این کودکان را درک میکنم. طبعا میتوانم به خوبی با آنها ارتباط برقرار نمایم. "
درباره دکتر کاربات نیز، احساسات او ترکیبی از موارد مختلف است. "او مردی باهوش بود، اما این بسیار خطرناک است که به فردی اجازه دهید هر کاری که میخواهد (بی هیچ ترمزی) انجام دهد؛ او قدرت بسیاری داشت، و یک مغرور به تمام معنا بود. او با مادر من یا دیگر بیمارانش صادق نبود – او تمام حقیقت را برایشان بازگو نکرد. من فکر میکنم که او مقاصد خوبی داشت هر چند روشهای او درست نبودند – او کارهایش را آنطور که باید انجام میشدند عملی نکرد و بهتر بود که بعضی از اعمال را هیچ گاه انجام نمیداد.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان