پسرجوانی که در درگیری بر سر یک جرعه آب دست به جنایت زده و به افغانستان گریخته بود پس از گذشت یک سال به خاطرعذاب وجدان و کابوسهای شبانه به ایران برگشت و خودش را معرفی کرد.
این پسر جوان که اهل افغانستان است روز شنبه به کلانتری 145رفت و به مأموران گفت: من پارسال در شهرستان سراوان سیستان وبلوچستان دست به جنایت زدهام. وی گفت: در آن زمان به همراه 199افغان دیگر قاچاقی وارد ایران شدیم. در کوهستان که بودیم با یکی از هموطنانم بر سر یک جرعه آب درگیر شده و او را به قتل رساندم اما در این مدت عذاب وجدان لحظهای رهایم نمیکرد و هر شب کابوسهای وحشتناک میدیدم تا اینکه تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم و به این عذاب وجدان پایان بدهم.
پس از اظهارات این پسرجوان، گزارش این حادثه در اختیار کشیک جنایی پایتخت قرار گرفت و با دستور وی تحقیقات در این خصوص آغاز شد. در چنین شرایطی، کارآگاهان با استعلام از پلیس سیستان و بلوچستان پیبردند که گفتههای این جوان افغان حقیقت دارد و سال گذشته جسد پسری جوان در کوهستان کشف شده بود که هویت آن بهدست نیامده بود.
آنطور که تحقیقات نشان میداد مشخصاتی که جوان افغان از مقتول اعلام کرده بود با مشخصات جسد کشف شده که در کوهستان توسط چوپانی پیدا شده بود مطابقت داشت. بدینترتیب پسر جوان بازداشت شد و روز یکشنبه برای تحقیق به شعبه ششم دادسرای جنایی تهران منتقل شد. متهم 19ساله پیش روی قاضی محسن مدیر روستا به جنایت اقرار کرد و با قرار قانونی بازداشت شد.
متهم در گفتوگوی با همشهری انگیزه خود از جنایت را شرح داد.
چه شد که دست به جنایت زدی؟
با مقتول درگیر شدم. آن هم بهخاطر یک جرعه آب اما اصلا قصد کشتن او را نداشتم.
او را میشناختی؟
نه. درسته که هموطنم بود اما من حتی اسم او را هم نمیدانستم. او همراه کاروان ما بود که بهصورت غیرقانونی به ایران آمده بودیم. 200نفر بودیم که قاچاقی از مرز عبور کرده تا به ایران مهاجرت کنیم. میخواستیم در ایران برای خودمان کاری دست و پا کنیم. همین شد که یک گروه 200نفره شدیم و خودمان را به ایران رساندیم.
از روز جنایت بگو؟
آن روز وقتی به ایران رسیدیم خیلی خسته بودیم. از مسیر کوهستانی عبورکردیم و به سراوان رسیدم. هوا خیلی گرم بود تابستان بود و با اینکه آنجا کوهستان بود اما گرمای طاقت فرسایی داشت. همه تشنه بودیم. مقتول یک بطری آب از یکی از افراد تیم گرفت. به سمت او رفتم. میخواستم از او خواهش کنم تا مقداری از آب را هم به من بدهد. چون واقعا تشنه بودم اما او بطری آب را سر کشید و همین شد که با هم درگیر شدیم. آنقدر عصبی شدم که هلش دادم او هم پایش لیز خورد و از کوه به پایین دره پرتاب شد.
هیچکس متوجه این حادثه نشد؟
نه. فقط من و مقتول بودیم. مابقی در حال استراحت بودند.
از کسی برای نجات او کمک نخواستی؟
نه مقتول به اعماق دره سقوط کرده و ارتفاعش آنقدر زیاد بود که مطمئن بودم پس از سقوط جان باخته است.
خب کسی متوجه نشد که یک نفر از اعضای گروهتان کم شده است؟
فردای آن روز در سرشماری مشخص شد که یک نفر از ما کم است. یعنی 199نفر شده بودیم. سرگروه تصور کرد که شاید بهخاطر فرار از پرداخت پول برای مهاجرت غیرقانونی به قاچاقچیان انسان، پنهانی متواری شده است. اما فقط من در آن جمع بودم که میدانستم او فرار نکرده اما رازم را فاش نکردم.
چه شد که تصمیم گرفتی پس از گذشت یک سال رازجنایت را فاش کنی؟
از ترس اینکه مبادا لو بروم و در ایران نتوانم برای خودم کاری دست و پا کنم و به زندان بیفتم فردای همان روز به افغانستان برگشتم.اما عذاب وجدان لحظهای رهایم نمیکرد. مدام خواب صحنه جنایت را میدیدم.
کابوسهای وحشتناک میدیدم. مقتول را در خواب میدیدم که از اعماق دره به سوی من دست دراز کرده و کمک میخواست اما نمیتوانستم نجاتش بدهم و از خواب میپریدم. تمام این یکسال با عذاب زندگی کردیم. احساس میکردم دیگر نمیتوانم زندگی کنم و یکی از همین شبهاست که روح مقتول به سراغم بیایید و جانم را بگیرد همین شد که تصمیم گرفتم به ایران برگردم و خودم را معرفی کنم تا از این کابوسها خلاص شوم.