«صدای قاتلهای اعدامی تا زیرزمین زندان میآمد. از اولیای دم میخواستند بهشان فرصت بدهند یا از خونشان بگذرند، اما ناگهان صدای ضربهای شنیده شد و لرزش التماسها را قطع کرد. سرنوشت آنها در انتظار من هم بود. زمانی که مرتکب قتل شدم، فقط 15 سال داشتم و نمیدانستم قتل و قصاص چیست.
تصویر از یک قدمی مرگ میآیم
همیشه فکر میکردم قاتلها خیلی از من دور هستند، اما حالا فقط چند ساعت مانده بود تا مرا هم بالای دار بکشند. قرنطینه زندان، همانجا که اعدامیها را قبل از اجرا نگه میدارند در زیرزمین است و چوبه دار درست بالای آن قرار دارد. من و یک زندانی دیگر در قرنطینه منتظر اعدام بودیم و صدای التماسها را میشنیدیم. دم دمای صبح، زندانبان در قرنطینه را باز کرد و داخل آمد. به چشمهای آن یکی اعدامی چشمبند زد، اما سمت من نیامد. خورشید بالا زد. فهمیدم امروز، روز اعدام من نیست و حتما اولیای دم فرصت دادهاند تا مبلغ درخواستیشان را جور کنم. آن موقع پدر و مادرم پشت در زندان منتظر بودند.»
اینها بخشی از حرفهای پیمان است که هفت سال پیش در یک نزاع دستهجمعی مرتکب قتل پسری 17 ساله شد. اولیای دم برای بخشش، مبلغی درخواست کرده بودند اما خانواده پیمان با وجود فروش خانه و گرفتن قرض، در تامین آن ناتوان بودند تا این که جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی(ع) و خیرین به کمکشان آمدند و مبلغ درخواستی را جور کردند. پیمان، دو روز پس از گرفتن رضایت از اولیای دم، با لهجه شیرازی از داخل زندان به جامجم میگوید: کاکو! هنوز باورم نشده که قرار است آزاد شوم. نمیدانم با چه زبانی از اولیای دم و اعضای جمعیت تشکر کنم. وقتی از زندان بیرون بیایم، اول از اولیای دم حلالیت میطلبم و بعد کاری برای خودم دست و پا میکنم.
حادثه چطور اتفاق افتاد؟ تابستان بود. آن موقع 15 ساله بودم. با دو سه نفر از دوستانم مشروب خورده بودیم و حالت عادی نداشتیم. سوار موتور شدیم و به یکی از خیابانهای شیراز رفتیم. ناگهان دوستم با مقتول چشم در چشم شد و درگیری پیش آمد. من دور از دعوا ایستاده بودم، اما دوستانم صدایم کردند و گفتند چاقوکشی شده. وارد درگیری شدم و با چاقو یک ضربه به مقتول زدم.
مقتول چند سالش بود؟ در خیابان چه کار میکرد؟17 ساله بود. از مهمانی برگشته و منتظر تاکسی بود که درگیری رخ داد.
پس از قتل فرار کردی؟ نه، من در درگیری چند ضربه چاقو خورده و دو ماه در بیمارستان بستری بودم. چند عمل جراحی هم رویم انجام شد. بعد از این که زخمهایم خوب شد، همراه پدرم به کلانتری رفتم و خودم را معرفی کردم.
باورت شده بود مرتکب قتل شدهای؟ من آن موقع بچه بودم و درک درستی از این چیزها نداشتم. همیشه فکر میکردم قاتلها خیلی با ما فرق میکنند. هیچوقت فکر نمیکردم برای خودم این اتفاق بیفتد. مدام میگفتم یعنی میشود همه چیز خواب باشد و من این جرم را مرتکب نشده باشم.
تو را به کانون منتقل کردند. آنجا چه جور جایی بود؟ در کانون 80-70 نفر بیشتر نبودیم و جرم بچهها بیشتر سرقت و این جور چیزها بود. جرم قتلی فقط من و یکی دیگر بودیم. خیلی کم درگیری میشد. آنجا همه بچه بودیم.
چه فعالیتهایی در کانون انجام میدادی؟ آنجا کلاسهای تعمیر موبایل، سیمکشی ساختمان و آرایشگری داشت که من در کلاس آرایشگری شرکت کردم. الان هم وقتی زندانی جدید میآید، من سرش را میتراشم! البته زیاد بلد نیستم، اما کار راه میافتد.
روزی که برای محاکمه به دادگاه رفتی یادت هست؟ آن روز دعوا شد. خانواده مقتول داغدار بودند و وقتی من را از زندان به دادگاه آوردند، عصبانی شدند و برادرش با مشت مرا زد.
به قتل اعتراف کردی؟ اول اعتراف نکردم،اما بعدا پیش خودم گفتم من کاری کرده ام که باید چوبش را بخورم. بعد همه چیز را گفتم. هر وقت هم رفتم دادگاه، اولیای دم گریه میکردند. حال و روز پدر و مادر خودم هم این طوری بود. خیلی ناراحت میشدم.
آن موقع میدانستی چه حکمی در انتظارت است؟ من بچه بودم. تصوری از قصاص و اعدام نداشتم.
و وقتی به قصاص محکوم شدی؟ فهمیدم زیر تیغ هستم.
کی به زندان منتقل شدی؟ سه سال در کانون بودم و بعد مرا به زندان عادلآباد شیراز منتقل کردند.
آنجا چه شرایطی دارد؟ مثل کانون نیست. سن همه زندانیها از من بیشتر است. دعوا و ضرب و جرح پیش میآید. من را هم در بندی انداختهاند که جرم همهشان قتل است.
در زندان به حادثه فکر میکنی؟ مدام یاد آن روز میافتم. میگویم ای کاش مشروب نخورده بودم. ای کاش من جای مقتول بودم.
چه تلاشهایی برای جلب رضایت اولیای دم انجام دادی؟ خانوادهام دنبال کارهایم بودند. اولیای دم اول قصاص میخواستند، اما مدتی که گذشت گفتند برای بخشش مبلغی میخواهیم، اما پرداخت آن در توان ما نبود.
کسی از خیرین یا انجمنها دنبال کارهایت نبود؟ چرا، جمعیت امام علی دنبال گرفتن رضایت بود و خیلی تلاش کرد تا پول را جور کند.
اما پول جور نشد. چند بار پای چوبه دار رفتی؟ یک ماه پیش، هفت سال بعد از قتل، اسمم را برای اجرا صدا کردند و مرا با چشم بند به قرنطینه بردند.
ترسناک بود؟ وقتی اسمم را صدا کردند، خیلی راحت از جایم بلند شدم، چون نمیدانستم حکمم آمده. خانوادهام هم نمیدانستند چون آدرس خانهمان عوض شده بود و اجرای حکم به آدرس قبلی رفته بود. وقتی چشم بند زدند و مرا به قرنطینه بردند پرسیدم چه شده، گفتند برای اجراست.
باورت شد؟ شوکه شده بودم. از زندانبان خواستم با پدر و مادرم تماس بگیرم. با آنها حرف زدم و خواستم پیش اولیای دم بروند و فرصت بگیرند. اعضای جمعیت هم دنبال کارهایم بودند.
از همبندیهایت کسی قصاص شد؟ در این هفت سال، چند نفر از دوستانم را قصاص کرده بودند. چند سال با آنها زندگی کرده بودم، اما یک روز آمدند بردنشان قرنطینه و دیگر برنگشتند. موقعی که آنها را میبردند، شوکه بودند.
کسانی که موفق شده بودند رضایت بگیرند چطور؟ چند نفر زیر 18 سال بودند که با رضایت اولیای دم یا با استفاده از ماده 91 از قصاص رها شده بودند، اما اوضاع من فرق میکرد. من باید مبلغ درخواستی اولیای دم را میدادم، اما در توانمان نبود.
در قرنطینه تنها بودی؟ نه یک مجرم دیگر هم بود که قرار بود به جرم تجاوز اعدامش کنند.
آنجا چه شرایطی را تجربه کردی؟ قرنطینه زندان در زیرزمین است و چوبه دار را درست بالای آن ساختهاند. چوبه دار یک دستگیره دارد که وقتی آن را میکشند، صدایی میآید و ناگهان التماسها قطع میشود و یک سکوت کامل همه جا را میگیرد.
در این شرایط بیشتر به چه چیزی فکر میکردی؟ به خانوادهام. از خدا خواستم اگر قرار است قصاصم کنند، پدر و مادرم زیاد زجر نکشند. آنها روز آخر اجرا آمدند ملاقاتم. گریه میکردند. بعد هم پشت در زندان مانده بودند تا ببینند تکلیف چه میشود.
به خودت فکر نمیکردی؟ دعا میکردم خانوادهام و اعضای جمعیت بتوانند رضایت بگیرند.
کی متوجه شدی اولیای دم فرصت دادهاند؟ نزدیکهای سحر، در قرنطینه باز شد و همبندیام، همان که جرمش تجاوز بود را با خود بردند، اما با من کاری نداشتند. چند ساعت بعد حدود 11 ظهر زندانبان آمد، در قرنطینه را باز کرد و گفت شاکی یک ماه فرصت داده است.
باورت شد؟ نه، وقتی مرا به بند منتقل کردند، از ذوق و شوق رفتم زیر دوش آب یخ. به خدا گفتم کاش همه چیز جور شود و بتوانم به زندگی برگردم.
پول درخواستی اولیای دم چگونه تامین شد؟ ما خودمان یک خانه داشتیم که فروختیم. مقداری هم قرض گرفتیم. جمعیت امام علی(ع) هم خیلی کمک کرد تا بخش بیشتری از پول جور شد. از آنها خیلی ممنونم.
چگونه از جور شدن پول باخبر شدی؟ در زندان بودم که از جمعیت آمدند و خبرم کردند. باورکردنی نبود. هنوز هم باور نکردهام.
حرفی با اولیای دم داری؟ نمیدانم چطور باید از آنها تشکر کنم. فرصت دوباره زندگی به من دادند.
برای آزادیات برنامهای داری؟ روز اول آزادیام، پیش شاکی میروم و حلالیت میطلبم. بعد وام میگیرم و با اجاره یک مغازه، مشغول کار میشوم.