یکسری بازیکن زمان برانکو به تیم ملی آمدند که فقط در زمان وی در تیم ملی بوده و بعد محو شدند... بله. ستار زارع، ابراهیم میرزاپور، ناجی بداوی، محمد علوی و کمال کاملی مفرد و بازیکنانی از این دست که تنها در تیم ملی برانکو مهره ثابت بودند. البته همین اتفاق در تیم ملی کروش هم افتاده است. استیون بیت آشور یا امید نظری و بازیکنانی از این دست. در اینجا باید بگویم برخی مواقع مربیان اعتقاد دارند بازیکنانی شاید بینام و نشان و متوسط میتوانند بهتر در خدمت تیم باشند تا ستارگان.
چرا مربیانی مثل برانکو و کیروش هیچکسی را جز خودشان قبول ندارند؟ کیروش فوقالعاده آدم جاه طلبی هست و برای موفقیت تیم ملی که موفقیت خودش هم میباشد، دست به هرکاری میزند. او رابطه خوبی با خبرنگاران ندارد اما مردم بسیار دوستش دارند. او به عواقب کارش فکر نکرده و برایش اهمیتی هم ندارد. یکی از دلایلی که بسیار مخالف دارد همین است. در بهترین روزهای بازیشان مجتبی جباری و هادی عقیلی و مهدی رحمتی را از تیم ملی کنار گذاشت و نشان داد میتواند موفق هم باشد. مربیانی از این دست برای رسیدن به هدفشان هرکاری میکنند حتی تغییرات فراوان در کادر فنی.
حرف دیگر این است که نزدیک دو میلیارد به برانکو و نزدیک به ده میلیارد برای کیروش خرج کردهایم. آیا این هزینه منطقی و معقول است؟ مربی بزرگ که با آدمهای بزرگ کار کردند، دستمزد زیادی هم میگیرد. این پول به تجربه و کارنامه کیروش داده شده. وی یک برند است که شاید ده نفر هم مثل وی در دنیا نباشد و باید وی را با آن ده نفر قیاس کرد. پس با این حساب وی پول خیلی زیادی نمیگیرد. نگاهی به چین بیندازید که چه بازیکنان و مربیانی را گرفته اما نتیجه نتوانست بگیرد. این رقمی که خرج میشود برای موفقیت فوتبال و ساختن آینده فوتبال ایران است و باید بیشتر از این هم خرج کنیم.
یک نام مشترک بین کی روش و برانکو به چشم میخورد به نام رامین رضاییان. گفته میشد که رضاییان فرزند کیروش است و برخی از حواشیهای رضاییان به کیروش برمی گردد اما من در این زمینه حرفی ندارم. رامین رضاییان میتوانست فوق ستاره فوتبال ایران شود. تجربه سالهای بازیام را میگویم. یک بازیکن بین اعضای تیم منفور است. یک بار اشتباه کند، مربی میبخشد. بار دوم مربی و بازیکن اما وقتی این اشتباهات سریالی باشد دیگر نه اعضای کادر فنی و نه بازیکنان دوست ندارند با چنین بازیکنی در یک تیم حضور داشته باشند. رامین رضاییان بازیکن کوچکی نبود و همه دوستش داشتند، پس کنار گذاشتند این بازیکن سخت است اما وقتی از لحاظ اخلاقی دچار مشکل شد، برانکو او را کنار گذاشت. شنیدم برانکو منتظر پادرمیانی بزرگان پرسپولیس بود اما هیچکدام از بازیکنان پا پیش نگذاشتند و ترجیح دادند رضاییان در تیم پرسپولیس حضور نداشته باشند تا تیم به حاشیه نرود. هر مربی دیگری هم جای برانکو بود رضاییان را کنار میگذاشت اما اینکه بگوییم به تحریک کیروش پرسپولیس را به حاشیه برد را شاید نتوان قبول کرد چون در تیم ملی هم او را بازی نداد و وریا غفوری که خصوصیت تدافعی بیشتری داشت در ترکیب بود و به رضاییان بازی نرسید. پس کروش هم خیلی در حواشی رضاییان تأثیرگذار نبوده است.
حرف از رامین رضاییان میشود، همه یاد شیث رضایی میافتند. این قیاس درست است؟ (کمی فکر میکند) چقدر کارهایشان شبیه هم هست. تا به حال به این قضیه فکر نکرده بودم. من از تیم ملی نوجوانان با شیث همبازی بودم. قبل از جام جهانی نوجوانان ترینیداد شیث چنین حواشی درست کرد و هیچ بازیکنی دوست نداشت وی در تیم ملی باشد اما علاقه فراوان حمید درخشان به شیث باعث شد که همراه تیم باشد. حتی بازیکنان نمیخواستند او در ترکیب باشد و میگفتند اگر او بازی کند ما بازی نمیکنیم اما باز هم علاقه درخشان باعث شد در جام جهانی هم بازی کند. شیث هم از این حواشی زیاد داشت و سرانجام هم بسیار زود فوتبال حرفهای را کنار گذاشت. رامین هم اگر نگاهی به شیث بیندازد، شاید مسیر زندگیاش را تغییر دهد.
جالب اینکه برخی بازیکنان وقتی از پرسپولیس میروند در تیمهای دیگر به چشم نمیآیند. نمونهاش شیث. درست است؟ دنیای پرسپولیس و استقلال از همه تیمهای دیگر جداست. فردی که در پرسپولیس بازی کرده و بازوبند این تیم را میبندد و جلوی دهها هزار تماشاگر فوتبال بازی میکند به یکباره مجبور است به تیمی مثل صبای قم برود که هر بازی صد نفر هم تماشاگر ندارد. این بازیکن دیگر انگیزهای برای تمرین کردن و بازی ندارد. به همه چیزی که بازیکن بزرگ صبا آرزو دارد برسد، شما قبلتر رسیدهاید. در پرسپولیس برای فیکس بودن باید بسیار سعی و تلاش کنی اما در یک تیم کوچک بدون تمرین هم فیکس بازی میکنید. متأسفانه بازیکنان ما اینگونه فکر میکنند و به همین دلیل به سرعت در تیمهای دیگر فید میشوند. شما نگاهی به روبرتو باجو بیندازید، وقت به برشا رفت محبوبیتش بیشتر و بیشتر شد اما در ایران بازیکن بزرگ وقتی از تیم استقلال یا پرسپولیس جدا شوند، به کل محو خواهند شد.
امروز احسان خرسندی در ردههای پایه مشغول مربیگری است. وضعیت فوتبال پایه ایران را چگونه میبینید؟ اسفبار، اسفناک، اصلاً لغتی برای شرح وضعیت فوتبال پایه سراغ ندارم! اول اینکه هیچ استعدادی نداریم، خیلی کم و انگشت شمار. شاید از صد نفر سه یا چهار بازیکن که بتواند بغل پا بزند داریم. دوم اینکه همه زندگی بچهها شده کامپیوتر و موبایل که مشکل بزرگی برای این ردهسنی به حساب میآید. به طور حتم سالهای بعد فوتبال ایران به مشکل میخورد.
این همه مدرسه فوتبال پس برای چیست؟ علاقه بین بچهها هست اما علاقه بدون استعداد بینتیجه است. مهدی مهدویکیا تمام ایران را گشت اما 20 بازیکن هم نتوانست پیدا کند. از سوی دیگر برخی پدر و مادرها هم دوست دارند فرزندشان فوتبالیست شوند و به اجبار آنها را به مدارس فوتبال میبرند.
از 77 تا 87 در پرسپولیس بودید و در تمام ردهها بازی کردید. این یک دهه را باهم مرور کنیم. شما از همان ابتدای نونهالان در تیم ملی حضور داشتید. متأسفانه حضور در تیم ملی برای من خیلی خوب نبود! اکثر مواقع در اردوهای طولانی مدت بودیم و مربیان باشگاه هم بازیکنانی را در ترکیب میگذاشتند که در تمرینات همراهشان باشند. به همین دلیل بسیاری از بازیهای مهم را از دست دادم. از سوی دیگر اردوهای طولانی بسیار خستهکننده بود. زمانی که تیم ملی نوجوانان بودم، اول مهر وارد اردو شده و آخر شهریور سال بعد اردو تمام شد. هر یک ماه یک یا دو روز به ما مرخصی میدادند. نمیخواهم بگویم این اردوها خیلی بد بودند اما خیلی هم خوب نبودند. زمانی که در تیم ملی امید بودم برای بازی پرسپولیس و استقلال دنیزلی به من گفت باید حضور داشته باشی اما چون دو روز قبل با تیم ملی امید در آزادی بازی داشتیم، وینگو گفت حق نداری اردو را ترک کنی! دوست داشتم در آن بازی حضور داشته باشم اما بخشنامهای نشانم دادند که اگر اردو را ترک کنم دو سال از حضور در فوتبال محروم میشوم! به همین دلیل خیلی از بازیهای پرسپولیس را از دست دادم.
در چند جام جهانی حضور داشتید؟ یک جام جهانی نوجوانان که البته بازی هم به من نرسید. تیم بسیار خوب و قوی داشتیم که بازی کردن در آن بسیار سخت بود.
همان تیم ملی معروف که بازیکنانش بزرگسال بودند؟! (باخنده) بله، همان تیم ملی معروف!
واقعاً چنین حرفی درست بود یا شایعه است؟ درست بود! آن زمان ابرار ورزشی هم به این مسئله پرداخت. آن تیم چهار بازیکن نوجوان داشت. بقیه بازیکنان امید و بزرگسال بودند. اکثر بچههای تیم ملی دو اسم داشتند و ما نمیدانستیم به کدام اسم صدایشان کنیم!
اما مربی تیم ملی میگفت که اصلاً از این قضیه خبر نداشته که شناسنامه تقلبی آوردهاند. شاید در نگاه اول متوجه نشوید اما وقتی یک سال با شما در اردوهای بیست و چهار ساعته حضور دارند میتوانند متوجه شوند که بازیکن تیمش چند ساله است؟! بدون شک میدانستند که چه اتفاقی افتاده و از آن کاملاً آگاه بودند. اگر آن تیم بزرگسالان نبود، من میتوانستم فیکس تیم ملی باشم. البته یک نکته باید بگویم که در آسیا تمام تیمها این کار را میکردند. بازیها در عمان برگزار میشد که بازیکنانش بدون شک از بزرگان تیم ما هم بزرگتر بودند.
در تیم ملی جوانان هم نتیجه نگرفتید اما در مسابقات آسیایی دوحه با رنه سیموئز سوم شدید. رنه فوقالعاده بود. شخصیت و بار فنی این آدم بینظیر بود و مانند وی در ایران ندیدم. وی خیلی دوست داشت ساختار فوتبال ایران عوض شد. میگفت برای تیم ملی نوجوانان یک مربی برزیلی میآورم که بازیکنان را تربیت کرده و به تیم ملی جوانانی تحویل دهد که مربیاش برزیلی است. یعنی قصد داشت تمام ردههای پایه ایران را برزیلی کند. میگفت در تیم ملی بزرگسالان احتیاج به مربی برزیلی نیست چراکه بازیکنانی به شما میدهیم که برزیلی هستند! ایده وی فوقالعاده بود اما فدراسیون با این ایده مخالفت کرد. اگر یادتان باشد آن زمان فدراسیون به خاطر دخالت سیاسیون تعلیق شده و حتی قرار شد تیم ملی به دوحه اعزام نشود. ما در اردو رفتیم و اردویمان لغو شد. پس از مدتی گفتند مشکل حل شده و تیمی که قرار نبود برود بدون کمترین امکانات و تمرین و اردو وارد مسابقات شد. در مسابقات روز به روز بهتر شدیم و در نیمهنهایی به قطر میزبان رسیدیم. هر بازی که برنده میشدند رئیس فدراسیون جلوی در ورودی میایستاد و به آنها پاداش میداد. ما این تیم را میدیدیم و نگاهی به خودمان میانداختیم. به هرحال به قطر باختیم و در ردهبندی برابر کرهجنوبی قرار گرفتیم که شش بازیکنش از جام جهانی به این تیم اضافه شده بودند. آن بازی واقعاً رؤیایی بود که در ردهبندی توانستیم شکستشان دهیم و سوم شدیم. این عنوان سومی تنها و تنها به رنه سیموئز تعلق داشت. شاید تلخ باشد بگویم اما تیم ما بدون بدرقه رفت و حتی وقتی سوم شد هیچ فردی برای استقبال در فرودگاه نبود. خیلی دلسرد شدیم.
و بعد برای مقدماتی المپیک حاضر میشدید که سیموئز رفت... سیموئز نرفت، کاری کردند که وی ایران را ترک کند! با عربستان و استرالیا و اردن همگروه شدیم و بسیار به رنه امیدوار بودیم که تیم را به المپیک ببرد اما فدراسیون به نوعی عذرش را خواست. به او گفته بودند از این گروه یک تیم بالا میرود و نمیتوانی این تیم را بالا ببری. من جستجو کردم و متوجه شدم دو تیم صعود میکند و متوجه شدم فدراسیون فوتبال دروغ گفته و علاقهای به همکاری ندارد. به همین سادگی یکی از بزرگترین مربیان فوتبال را رد کردیم تا وینگو بگوویچ سرمربی تیم ملی امید شود. رفتن سیموئز ناراحتکننده بود اما آمدن بگوویچ ناراحتکننده تر!
رنه چرا به تیم امید آمد؟! او دوست داشت با تیم امید نتیجه بگیرد که تیم بزرگسالان هم به او بدهند. با امیر قلعهنویی وخردجمعی 13 نفرهاش رابطه خوبی داشت و چند نفر از ما را به تیم ملی بزرگسالان داد تا با شرایط و جو بازیهای ملی آشنا شویم. دلیلش هم این بود که میگفت با فضا آشنا شوید که وقتی با خودم در تیم ملی بزرگسالان قرار شد بازی کنید، شرایط را درک کرده باشید! فقط نمیدانست مربیگری در ایران شرایط خاص تری میخواهد که وی از آنها بیبهره بود. ولی وینکو...
جالب آنکه گفتید مربی مثل برانکو نمیتواند با بازیکنان بزرگ روی نیمکت کار کنند اما آن تیم پرسپولیس علی آقا پرستاره بود. چطور علی پروین توانست این همه بازیکن بزرگ را جمع کند؟! مگر کسی جرات داشت روی حرف علی آقا حرف بزند؟! در ضمن آن زمان بازیکنان حجب و حیا داشتند، احترام بزرگتر و کوچکتر را رعایت میکردند که امروز کمتر در فوتبال چنین چیزی مشاهده میکنید. اجازه نمیدادند یک بازیکن جوان حتی در رختکن اصلی لباس عوض کند. کسی جرات نداشت اعتراض کند به مربی. جوری در تمرین روی پای ما تکل میزدند که یک هفته نمیتوانستیم راه برویم. علی آقا لذت میبرد که در تمرین بزرگهای تیم جوانان را بزنند! کیف میکرد! بهروز رهبریفرد روزی دو سه نفر را باید میزد. یک مدتی تیم نتیجه نمیگرفت، علی آقا گفت چرا تیم نتیجه نمیگیرد؟ً بهروز گفت علی آقا سه تا بازی هست یه کارت قرمز نگرفتیم، معلومه وقتی کسی رو نزنیم تیم هم نتیجه نمیگیره! در آن شرایط و جو کسی میتوانست اعتراضی کند؟!
بعد علی آقا با اشمیت و سوبل کار کردید. میگویند سوبل هم مربی کوچکی نبود. شاید باورتان نشود اما سوبل به ما فوتبال پایه یاد میداد! میگفت شما بغل پا بلد نیستید بزنید و در تمرینات کلاس آموزشی اصول پایه فوتبال داشتیم. به برخی از بزرگان تیم گفت شما بروید پشت دروازه و تمرین بغل پا داشته باشید تا بعد به تمرین اصلی اضافه شوید. اینگونه بود که دو دستگی در تیم شکل گرفت و علی آقا تحمل دیدن چنین اتفاقاتی نداشت و به همین دلیل سوبل هم رفتنی شد. البته از مصاحبه معروف و داماد علی آقا هم نگذریم!
بعد چه شد؟ تیم نتیجه نمیگرفت و علی آقا باز مربی شد. ما هفت بازی در آزادی داشتیم و طبق محاسبه علی آقا باید حداقل 18 امتیاز میگرفتیم. یعنی شش برد و یک باخت که تیم دقیقاً برعکس عمل کرد و شش باخت و یک مساوی داشتیم. بعد اتفاقاتی روی سکوها افتاد که علی آقا سرتمرین نیامد و روز به روز حال پرسپولیس بدتر شد.
یک دعوای معروف هم شنیدم در رختکن داشتید. بله، ناصر ابراهیمی سرمربی موقت تیم شد که به اصفهان رفته و با ذوبآهن بازی کردیم. ابراهمی اسدی دقیقه ده اخراج شد و نیمه اول سه گل خوردیم. در رختکن اتفاقات بدی افتاد و رختکن تیم با رینگ بوکس فرقی نکرد. دعوایی بود که تا به حال در زندگیام ندیده بودم! من هم کوچکترین عضو تیم که در رختکن فقط نظارهگر بودم. پس از این اتفاق آری هان سرمربی تیم شد.
یک مربی بزرگ... تا با حال مربی با چنین نام و اعتباری در فوتبال ایران نیامده بود. برای اولین بار فهمیدم نظم در تمرین یعنی چه؟! وی معتقد بود بازیکن باید بیست دقیقه قبل تمرین در رختکن باشد و اگر این اتفاق نمیافتاد اول جریمه نقدی و سپس محرومیت از حضور در تمرین و مسابقه! نظم شدید و از لحاظ فنی هم مربی بزرگی بود اما یک مشکل وجود داشت. او آمده بود که در تیم ملی جای برانکو را بگیرد و زمانی که متوجه شد این اتفاق نمیافتد، از ایران رفت! طلب زیادی هم از پرسپولیس داشت.
بعد آری هان که آمد؟! دنیزلی! دنیزلی، سیموئز، آری هان، کروش، ایویچ و برانکو جز افرادی بودند که فوتبال ایران را متحول کردند. دنیزلی بسیار خوب بود. داشتن توپ اولویت اول تیم بود و تمرینات تنها حفظ توپ بود. تا آن زمان سابقه نداشت تیمی اینقدر پاسکاری کند. البته تیم به شدت هجومی بود و نفر برای دفاع نداشتیم. با دنیزلی هم موفق نشدیم چراکه او هم نشان داد مرد روزهای بزرگ نیست. هرچه حمله میکردیم، در دفاع مشکل داشتیم و به همین دلیل او هم موفق نشد در پرسپولیس.
بعد دنیزلی هم قطبی و دل شیر آمد. میگویند قطبی آن چیزی نبود که نشان میداد... خیلی درست میگویند! متأسفانه مردم هنوز باور ندارند که قطبی چگونه شخصیتی داشت. تیم پرسپولیس آن سال را حمید استیلی و علیرضا مرزبان بستند. تیم اردوی کیش رفت. چهار و نیم صبح لب ساحل میدویدیم، ده صبح در سالن وزنه میزدیم و شش عصر در چمن کیش تمرین داشتیم. یک تیم که از لحاظ بدنی فوق آماده بود را استیلی دو روز مانده به شروع لیگ تحویل قطبی داد. برای من هم سؤال بود که چرا این تیم تحویل قطبی داده شد. قطبی بعد از مدتی نشان داد که خیلی با آنچه نشان میداد متفاوت است. قطبی از لحاظ فنی ضعیف نبود و البته آن تیم بسیار رؤیایی بود. واعظی، نصرتی، آقایی، بادامکی، نیکبخت واحدی، کریم آقا باقری و محسن خلیلی. کم ستاره در این تیم نبود. پس از لحاظ فنی نمیشد به این تیم چیزی اضافه کرد اما تیم با یک فوتبال دفاعی و میشود گفت ترسو با هشت بازیکن در دفاع و خلاقیت بازیکنانش به موفقیت رسید. تیم از لحاظ بدنی آنقدر آماده بود که چهار بازی را دقیقه 90 به بعد بردیم. این یعنی کار استیلی و مرزبان فوقالعاده بودند. تماشاگران از نتایج راضی بودند اما از فوتبالمان نه.
در تمرین چگونه بود؟! قطبی فراتر از کرواتها به یازده بازیکن ثابت اعتقاد داشت. فکر کنید ما جمعه بازی داریم، شنبه قبل ترکیب تیم را مشخص میکرد و خودش با آنها تا روز مسابقه کار میکرد و بقیه تیم تحویل دستیارانش بود. بیانگیزگی و اختلاف در تیم بیداد میکرد. حبیب کاشانی، استیلی و مرزبان قهر کردند و رفتند. قبل بازی با استقلال لپ تاپ قطبی در رختکن تیم خورد شد که مشخص نشد کار کدام بازیکن بوده. شیث، مامانی، نیکبخت و آقایی با او مشکل داشتند. خودش با همه مشکل داشت. فحش و ناسزای فراوان در تمرین به بازیکنان میداد اما بازیگر بسیار خوبی بود و جلوی دوربین خوب نقش بازی میکرد. وی با همین رویه مربی تیم ملی شد و گفت از کره شناخت دارم و آخر هم نتیجه نگرفت و جام جهانی هم نرفتیم. به هرحال باید قبول کرد با افشین قطبی قهرمان شدیم و پاداش قهرمانی ما پنج سکه بود!
بعد افشین قطبی رفت... بله، افشین رفت و متأسفانه برگشت. پرسپولیس در حال تمرین بود و همه بازیکنان را خواستند به جز من! فکر کنید بازیکنی که ده سال در تمام ردهها بازی کرده و کاپیتان بوده و فصل قبلش 21 بازی برای تیم انجام دادم را در لیست خروجی گذاشتند. افشین پیروانی سرمربی پرسپولیس شد و من را در لیست مازاد قرارداد. او در زمانی که همبازی بودیم با من مشکلی داشت که گفت بعداً تلافی خواهد کرد و تلافیاش هم این بود که مرا از پرسپولیس بیرون انداخت! تنها بازیکن مازاد تیم قهرمان من بودم. رضایتنامه هم به من نمیدادند. قرار بود دنیزلی سرمربی دوباره شود که قطبی دوباره بازگشت. من هم رضایتنامهام را گرفتم و به ابومسلم رفتم.
چرا ابومسلم؟! روز آخر نقل و انتقالات بود. مشاوری نداشتم و اصلاً نمیدانستم مدیربرنامهچی هست. خبر نداشتم برای موفقیت باید با دلال کار کرد! قرار بود با صباباطری صحبت کنم و فیروز کریمی من را میخواست. در حال رفتن به باشگاه بودم که شمارهای ناشناس با من تماس گرفت. گفت سردار بنی اسد هستم، مدیرعامل ابومسلم. خوشحالم برای بازی مشهد را انتخاب کردید، به فرودگاه مهرآباد برو و به مشهد بیا. البته تأکید کرد که نامجو مطلق مربی تیم شده و از ما خواسته با تو قرارداد ببندیم. من هم در میانه راه باشگاه صباباطری به فرودگاه رفته و ماشین را پارک کردم و رفتم مشهد! سرتمرین استقبال گرم از من شد و هیأت فوتبال قرارداد بستم. به همین سادگی بزرگترین اشتباه زندگیام را کردم.
چرا بزرگترین اشتباه؟! اصلاً آن چیزی نبود که فکر میکردم. ما در یک فصل 11 مربی و چند مدیرعامل عوض کردیم! همان روزی که قرارداد بستم، مشخص شد نامجو مطلق استخاره گرفته و بد آمده و از حضور در تیم انصراف داد. علی حنطه شد سرمربی تیم. مدیرعاملی داشتیم که گفت تیگانا قرار است بین ابومسلم و تیم ملی فرانسه یک تیم را انتخاب کند و گفته اولویت من ابومسلم هست! فکر کنید با چه نوابغی سروکله میزدیم! من هم در پست تخصصی نبودم. از دفاع راست و یارکوب تا هافبک دفاعی! یک بازی هم مهاجم نبودم. گل نزدم اما پاس گل کم ندادم. بعد هم که سلسله تغییرات سرمربی. حنطه دوست داشت هافبک وسط باشم. برگی زر من را دفاع راست بازی میداد. مرحوم حجازی من را هافبک آزاد گذاشت که بهترین بازیام را برای وی انجام دادم. امیر پیروانی در سیستم سه دفاعه من را دفاع راست میگذاشت! اکبر میثاقیان من را پشت مهاجم میگذاشت. آقای جهانداری که مربی موقت بود من را هافبک راست بازی میداد!
بعد هم که به داماش رفتید. تیم بسیار خوبی داشتیم و خیلی به روزهای اوجم در پرسپولیس نزدیک شدم. تیم بسیار خوبی آقای عابدینی جمع کرده بود و تا آستانه صعود هم رفتیم.
سال 88 شد و اتفاقاتی که برای شما پس از انتخابات افتاد. مدتی به کل از دسترس خارج شدید. چندماه نبودید؟ دو ماه به کل نبودم! بعد از دو ماه اجازه دادند در تمرینات شرکت کنم اما اجازه بازی ندادند. سال بعد داماش توانست مجوز بازی در لیگ یک را برای من بگیرد اما باز هم مشکلات زیادی باعث شد تا در لیگ یک کم بازی کنم.
چه مشکلاتی؟! مثلاً برای بازی با آبادان بلیت پرواز برای من صادر نشد! گفتند شما اجازه ندارید به آبادان بروید! من به اهواز رفتم و از آنجا با تاکسی خود را به آبادان رساندم. در دیدار با تیمهای پرتماشاگر به گونهای برخورد میشد که در ترکیب تیم حضور نداشته باشم. نمیتوانستم این مسائل را درک کنم. من هم یک جوان 25 ساله که به شدت از لحاظ روحی تحت فشار بودم.
به شما نگفتند که فوتبال بازی نکن؟! خیر این حرف را نزدند. به من گفتند که 5 سال حق حضور در لیگ برتر را نداری! سال 90 تصمیم گرفتم بازی نکنم. نیمفصل هم کنار بودم تا یک روز گسترش فولاد تحت هدایت آقای ضیایی برای بازی دوستانهای به کرج آمد و من را دید. گفت چه کار میکنی؟! گفتم هیچی! گفت میایی بازی کنی؟! گفتم شما به من کمک کنید بازی کنم، من هم همه کار برایتان میکنم. فردایش به تبریز رفتم. برایتان نگویم چگونه قرارداد امضا شد اما با تأکید آقای ضیایی با مبلغ بسیار کمی قرارداد بستم. چند بازی خوب برای گسترش در لیگ یک داشتم و فهمیدم هنوز در 28 سالگی میتوانم فوتبال بازی کنم.
بعد باز هم حاجی عابدینی... بله، پس از پایان فصل به پارسه رفتم که مدیرش حاجی عابدینی بود. در آن فصل برای پارسه خیلی خوب بازی کردم، هم گلزنی و هم پاس گل. تیم کاندیدای سقوط به دسته دو شد و بعد هم دیگر بازی نکردم و فوتبال را کنار گذاشتم. البته پیشنهاد از تیمهای یکی داشتم اما دیگر انگیزهای برای فوتبال نداشتم.
شما متولد 64 هستید و در 25 سالگی به اجبار از فوتبال حرفهای دور شدید. در حالی که قرار بود کاپیتان تیم پرسپولیس هم باشید. فکر کنم 8 سال از زندگی شما کاملاً از بین رفت. هیچ وقت به این قضیه فکر نمیکنم چراکه بسیار آزارم میدهد. باید قبول کنم پس از انتخابات 88 بازنشسته شدم. نمیگویم من فوق ستاره بودم اما هنوز میتوانستم در سطح اول فوتبال ایران حضور داشته باشم. امروز هم به جز فوتبال کار دیگری بلد نیستم و خرج زندگیام از آکادمی فوتبال و مربیگری تأمین میشود. اگر امروز فوتبال بازی میکردم دو برابر تمام سالهای فوتبال بازی کردنم را در یک فصل میتوانستم بگیرم اما... خیلی به این اما و اگر فکر نمیکنم. به هرحال زندگی در جریان است.