سلی لباس عروسی اش را می پوشد و برای ازواج آماده می شود حملات اخیر به کلیساهای قطبیهای مصر یکبار دیگر خطراتی را که این اقلیت مسیحی با آن مواجه هستند برجسته کرد. اما در میان نوبیها - یک اقلیت قومی باستانی که ساکن کرانههای رود نیل هستند- مسلمانان و مسیحیان در صلح زندگی میکنند.
اکرم با چشمانی که از شادی برق میزنند میگوید:"همه به من میگفتند باید با دختری از جامعه خودمان ازدواج کنم. ولی این امکان نداشت. من نمیتوانستم از او جدا شوم."
صبح روز عروسی اکرم در روستایی در کرانه غربی رود نیل است. سر او حسابی شلوغ است چون باید به زودی به مسجد برود و مراسم عقد را به جا بیاورد.
عروسی آنها یک مراسم سنتی نخواهد بود. اکرم به تنهایی سوگند خواهد خورد و همسر آیندهاش سلی نیز به تنهایی در خانهاش دعای خود را میخواند.
سلی علنی اعلام نخواهد کرد که مسیحی است چون احساس امنیت نمیکند. اما او یک کشیش دارد، سنتها و آیین مسیحیت را به جا میآورد و میگوید بچههایش را غسل تعمید خواهد کرد.
اکرم میگوید:"ما اولین کسانی هستیم که اینجا با فردی خارج از دین خود ازدواج میکنیم. و این خیلی سخت است بخصوص برای والدین من."
این زوج هفت سال حق دیدن یکدیگر را نداشتند و این تصمیم توسط والدین دو طرف گرفته شده بود. اعضای هر یک از دو جامعه و رهبران مذهبی سعی کردند مانع دیدار و تماس آنها شوند ولی با این وجود آنها توانستند حدی از تماس را حفظ کنند.
اکرم میگوید:"ما موافقت کردیم که مراسم عروسی را در شب برگزار کنیم که موجب شرمساری دو خانواده نشویم."
برای زوجهای نوبی ازدواج خارج از حریم دین خود ممنوع یا حرام نیست ولی یک تابوی اجتماعی است. بنابراین آنها عروسی را که همیشه در طول روز برگزار میشود در شب جشن خواهند گرفت، در تاریکی شب با یکدیگر ملاقات خواهند کرد و اولین لحظات زندگی مشترک خود را با یک رقص اعلام خواهند کرد.
اکرم و سلی هفت سال پیش در اسوان واقع در ساحل شرقی رود نیل، جایی که جوانها میچرخند، بستنی میخورند و با هم معاشرت میکنند همدیگر را دیدند. جایی که با شدید، روستای محل زندگی آنها، با قایق فاصله بسیار کوتاهی دارد.
اکرم با حالت شیطنت آمیزی میگوید:"او از لطیفه های من خوشش آمد. و من هم همیشه در آرزوی دیدن مجدد او بودم. رابطه ما آسان نبوده ولی بالاخره به اینجا رسیدیم."
در نقاط دیگر مصر ازدواج زوجی مثل اکرم و سلی کار پرخطری خواهد بود. از انقلاب ۲۰۱۱ میزان حملات به مسیحیان قبطی افزایش یافته است. در سال گذشته حداقل ۵۴ مورد از حملات خشونت آمیز علیه اقلیتهای مذهبی ثبت شده است و به همه اینها باید حمله انتحاری به کلیسای قبطیها در شهر قاهره چند روز قبل از کریسمس را نیز باید افزود.
چندی پیش در سال ۲۰۱۷ بر اثر دو بمب گذاری در کلیساهای قبطیها در اسکندریه و شهر تانتا واقع در دلتای رود نیل ۴۵ نفر کشته و دهها نفر دیگر زخمی شدند.
اما اکرم ظاهرا نگران این مسایل نیست. او با آرامش زیر سایه یک درخت خرما نشسته و مشغول خوردن فلافل است.
او هفته گذشته وقتی که برای دعوت همسایهها به مراسم عروسی به تمام خانههای روستا سر میزد در مورد این موضوع صدها بار صحبت کرده است. این یک سنت مردمان نوبی است. ارسال دعوتنامه کتبی برای عروسی حکم توهین را دارد و کسی آنرا نخواهد پذیرفت.
او با تعارف کردن فنجانی جبانا، قهوه مخلوط با هل و دارچین میگوید:"برای ما عروس و داماد معاشرت و صحبت با همسایهها، آواز خواندن، غذا خوردن و رقصیدن خیلی مهمتر از بخش دینی مراسم روز عروسی است."
بعد از چند فنجان قهوه دوستانش به سراغش میآیند و او را به سمت مسجد میبرند. وقتی از یک باغ مانگو عبور میکنیم اکرم به یک کلیسای ویران اشاره میکند و میگوید:"تعدادی از ساختمانهای مسیحیان اینجا توسط غریبهها مورد حمله قرار گرفته ولی ما همه دست به دست هم دادیم و آنها را بیرون کردیم."
در گوشهای از مسجد، محمد صبحی امام جماعت مسجد مشغول جارو کردن پله ها است. او فردی با مطالعه و فروتن به نظر میرسد که علاقمند است کتابخانه بزرگ خود از کتابهای دینی اسلامی، مسیحی و سایر متون مذهبی را نشان دهد.
محمد صبحی با اشاره به دوران قبل از گسترش اسلام در این مناطق، حدود یک هزار سال پیش میگوید:"قبل از آن مسیحیت حدود ۸۰۰ سال در این مناطق رواج داشت. از نظر من ازدواج بین پیروان دو دین موضوع مهمی نیست. من میخواهم که مردم یکدیگر و باورهای دیگران را بپذیرند. مسلمانان و مسیحیان میتوانند در صلح زندگی کنند"
او به پشت شانه اکرم میزند و ادامه میدهد:" در جامعه ما طلاق معمول نیست و ازدواج با بیش از یک زن ممنوع است. مسیحیت بر مردان جوان ما تاثیر مثبتی داشته است."
در آن سوی روستای شدید، سلی در منزل والدینش با فضای پر سرو صدای روز عروسی دست و پنجه نرم میکند. تمام دوستانش با صدای بلند صحبت میکنند، مرتب مشغول تماشا کردن خود و سلی در آینه هستند و یا با تلفن سلفی میگیرند اما سلی سعی میکند آرامش خود را حفظ کند. اکرم (وسط) با دوستانش خانه به خانه میرود و مردم روستا را برای مراسم عروسی دعوت میکند گردنبندهایی شبیه تسبیح دور گردن او آویختهاند و بر سر در هر یک از درگاههای منزل یک صلیب آویخته شده است.
او با خنده و در حالی که میتوان دید کمی نگران است میگوید:"من فقط باید در جشن شرکت کنم، با مردم صحبت کنم، برقصم. بعد مردم به ما تبریگ میگویند و ما خواهیم رفت. برای من موضوع عقد مهم نیست. برای مردم مهم است و نه برای خود ما. این اولویت من نیست."
برای عروس آینده رسیدن به این مرحله سالها طول کشیده و در این سالها او بی سر و صدا مشغول تماس با اکرم و مشغول دعوا و مشاجره با خانوادهاش بوده است.
"من همیشه او را دوست داشته ام ولی فکر نمیکردم اجازه پیدا خواهیم کرد ازدواج کنیم. پدرم مدتها میگفت نه ولی اکنون امام جماعت مسجد و کشیش محل موافقت کردهاند و ازدواج ما برای پدرم دیگر چندان بد نیست."
با فرا رسیدن شب زنان با قایق با عبور از نیل به آرایشگاه میروند. سلی در میان دوستانش در حالیکه چین لباسهای او را جمع کرده و چند صد سلفی دیگر میگیرند وارد آرایشگاه میشود.
بعد از چند ساعت سلی از آرایشگاه بیرون میآید و به نسبت دختر ۱۸ سالهای که در طول روز دیده بودم خیلی تغییر کرده است.
او با اعتماد به نفس میگوید:"خیلی راضی هستم . الان خیلی خوشگل شدم" او بسیار زیبا و بسیار آرایش شده است، روسری و جامه بلند و پرچین او با تورهای سفید تزیین شده و چشمانش را سرمه غلیظی کشیدهاند.
درست قبل از نیمه شب و با کلی تاخیر بالاخره اتومبیل اکرم به سالن میآید.
سلی با وجودیکه بشدت عصبانی است و سر دوستانش فریاد میکشد سعی میکند آرامش خود را حفظ کند و میگوید:"او سه ساعت تاخیر دارد." سلی صبح روز عروسی بیرون سالن اکرم گره کراوات و موهای خود را مرتب میکند و با خروج سلی و دوستانش از آریشگاه صدای شادی و هلهله بلند میشود و اکرم نیز به جمع میپیوندد.
اکرم میگوید:"این اولین باری است که من کت و شلوار میپوشم. اصلا راحت نیست. منتظرم بعد از رقص این را از تنم دربیاورم و دوباره دشداشهام را بپوشم."
در بین دوستانش دهل تقسیم میکنند و آنها منظم دایره وار حلقه میزنند. هنگام ورود اکرم به سالن برای یک لحظه سکوت برقرار میشود و بعد که او با سلی دست در دست خارج میشوند دوباره شادی و هلهله شروع میشود.
ابتدا رقص جداگانه است. مهمانان عروس دور او حلقه میزنند، مواظبند که دایره به هم نخورد و یا چینهای توری لباس عروسی را لگد نکنند. دستها و بازوان سلی از قبل طبق رسوم منطقه با حنا تزیین شدهاند در کنار آنها اقوام و دوستان اکرم او را روی شانه بلند میکنند و با ضرب دهل او را به هوا پرتاب میکنند.
اکرم با شادی فریاد میزند:"این بهترین قسمت مراسم است."
و بعد جمعیت جا باز میکند تا عروس و داماد بتوانند چهره به چهره برقصند. دستهای آنها از یکدیگر جداست و آنها با حرکات رقص دور یکدیگر میچرخند، به چهره یکدیگر خیره میشوند و دلبری میکنند ولی هیچگاه یکدیگر را لمس نمیکنند.
پنج دقیقه بعد صدای دهلها قطع میشود و عروس و داماد ساکت میایستند و به یکدیگر نگاه میکنند.
اکرم با شور و حرارت میگوید:"اکنون می توانیم به شدید برگردیم، شام بخوریم و زندگی مشترکمان را شروع میکنیم."
سلی هم خجولانه در کنار او لبخند میزند. از او میپرسم آیا مشتاق رسیدن مراحل بعدی زندگی مشترک است؟
"بله، من برای تشکیل خانواده آمادهام. میخواهم بچههای زیادی داشته باشم." یک لحظه چشمانش را رو به بالا میکند و به سمت همسرش نگاه میکند و میافزاید:"امیدوارم اکنون همه ازدواج ما را بپذیرند و زندگی برای ما هم سادهتر بشود." جمعیت جا باز میکند تا عروس و داماد بتوانند چهره به چهره برقصند. دستهای آنها از یکدیگر جداست و آنها با حرکات رقص دور یکدیگر میچرخند، به چهره یکدیگر خیره میشوند و دلبری میکنند ولی هیچگاه یکدیگر را لمس نمیکنند
+25
رأی دهید
-6
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.