در زمانهای قدیم، جنگلی بود خوش آبوهوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. بنا بر یک رسم دیرین در جینگیل، حیوانات هر سال بهار دستهجمعی جشنوارهای برگزار میکردند که همه با هر شغلی در آن شرکت میکردند و شغلشان را وسط جینگیل جلوی چشم بقیه انجام میدادند و در اختتامیه هم به برترین غرفه جایزه تعلق میگرفت؛ مثلا خانم گرگه که گردن کلفت بلامنازع جینگیل بود (برخلاف بقیه جنگلها اینجا خانم گرگه کارش درست بود، نه آقاشون)، هر سال هنگام جشنواره میآمد وسط میدان و بین تشویق حیوانات آنها را شکار میکرد و میدرید. یا دارکوب که شغلش کندهکاری روی چوب بود، وسط جینگیل بساطش را پهن میکرد و همه تکنیکهای دارکوبی را اجرا میکرد. یا گرازها در باتلاق با هم کشتی میگرفتند. در پایان فستیوال هم بنا به انتخاب حیوانات بهترین شغل انتخاب میشد و جایزه را بهش میدادند. یک سال شغال که شیرین میزد و شغل ثابتی هم نداشت، تصمیم گرفت هرطور شده کاری کند تا موردتوجه حیوانات قرار گیرد و برنده شود و جایزه آن دوره را بگیرد. به این نتیجه رسید که بهترین شغل نجات حیوانات از دست گرگ بلاست. غافل از اینکه حیوانات خودشان شکار گرگ شدن را دوست داشتند و با علاقه از او طرفداری میکردند، نه از روی ترس.