خاتون خیدر یک خواننده ایزدی محبوب بود. اما حالا فرمانده یکی از واحدهای مبارزه با داعش شده است.
به گزارش فرادید به نقل از گاردین، مدتها قبل از اینکه خاتون خیدر اسلحه به دست بگیرد، با خواندن آوازی درباره زنی که به جنگ رفت، معروف شد؛ قهرمانی که بالباسهای مبدل به دنبال مردی که عاشقش بود، به میدان جنگ رفت. خاتون خیدر حتی سالها قبل از ظهور داعش و حملهی وحشیانه این گروه به زادگاهش، با خود میاندیشید آیا زمانی مجبور میشود به جنگ برود؟
خیدر بر روی چانه و گونه هایش خالکوبی های آبی کوچکی دارد و در اقلیت ایزدی عراق متولدشده است. جمعیت کم ایزدیها، و دین غیر رایجشان با نشان "ملک طاووس" ، برای آنها قرنها آزار و اذیت به ارمغان آورده است. به همین دلیل موسیقی ایزدیها غالبا داستان جنگ، قتل عامل و کشتار است. زندگی خودش نیز سرشار ازاینگونه تجارب بوده است.
او که اکنون در پادگانی در شمال کوه سنجار زندگی میکند، در این باره گفت: "ما بدون هیچ دلیلی تمام زندگیمان را در جنگ سپری کرده ایم. پدرش چند ماه قبل از تولدش به جنگ رفت و اسیر شد. او به مدت ده سال پدرش را ندید و معتقد است این دوری، سبب شد خوانندگی در او ریشه کند.
خیدر گفت: "زمانی که بچه بودم مادر و مادربزرگم همیشه گریه میکردند و منتظر بازگشت پدرم از اسارت بودند. این مسئله باعث میشد ناراحتیام را ابراز کنم. هرگز دوران خوشی در زندگی را تجربه نکردم. به همین دلیل خواننده شدم."
خانواده خیدر چوپان و نوازنده بودند. او در مراتع تابستانی کوه سنجار متولد شد و آوازهای چوپانی زیادی را میشنید. خانوادهاش چند ماه در سال آنجا قشلاق میکردند.
خیدر و دیگر زنان گروه درباره انگیزه خود میگویند: "خانه و داراییها اهمیتی برایمان ندارد. این چیزها در برابر جان یک کودک هیچ ارزشی ندارد." خیدر مجبور شد پس از کلاس ششم مدرسه را ترک کند و دریکی از مزارع محلی بهعنوان کارگر روزمزد مشغول به کار شود. تحریمها علیه رژیم صدام حسین قیمت مواد غذایی را بالابرده بود و خانوادهاش به پول نیاز داشتند. درهرصورت نمیتوانست به تحصیل ادامه دهد، زیرا در شهرشان دبیرستان نداشتند. هنگام کار در مزرعه آهنگهای کودکی را در سرش مرور میکرد و از شوهر خواهرش خواست برایش یک تنبور پیدا کند و خودش نواختن را آموخت. مدت زیادی نگذشت که اعضای فامیل جمع میشدند تا تصنیفهای مورد علاقهی او را گوش کنند. اما بهعنوان زن در یک جامعه محافظه کار، هرگز انتظار نداشت کسی به جز اعضای خانواده به آوازهایش گوش دهد.
او گفت: "در خانه آواز میخواندم، اما پدرم هرگز توجهی نمیکرد. نمیخواستم جلوی مردم برنامه اجرا کنم، زیرا در فرهنگمان چنین چیزی ممکن نبود و زنان در زمینه موسیقی فعالیت نمیکردند." اما یکی از پسرعموهایش یک فرصت شغلی پیدا کرد که میتوانست در آن از استعدادهای خیدر استفاده کند. زمانی که اولین بار در مقابل دوربین قرار گرفت، حتی نمیدانست یک دوربین چگونه کار میکند. پسرعمویش او را به منزلشان دعوت کرد تا برای خانواده آواز بخواند و بدون اطلاع از خیدر فیلم گرفت.
همان سی دی بیکیفیت چهار هزار نسخه فروش کرد که برای جامعهای فقیر و به دور از فناوری، بسیار زیاد است. این شهرت ناگهانی خیدر را خجالتزده کرد و میترسید برای خانوادهاش بیآبرویی به بار آورده باشد. تا اینکه بالاخره پدرش از او حمایت کرد. زمانی که "شیخ علی شمسی" در اواخر سال های 1980 از اسارت آزاد شد، برای دخترش فردی کاملا غریبه بود. خیدر میگوید: "زمانی که پدرم آزاد شد، برای ملاقاتش به یکی از مراکز ایست بازرسی رفتم. دو مرد دیگر از دوستانش در زندان هم با او بودند. آنها عکس من را دیده بودند و قبل از اینکه من آنها را بشناسم، آنها من را شناختند."
اما خیدر فهمید که بر سر مسائل حقوق زنان، پدرش همیشه از او حمایت میکند. زمانی که خیدر به بزرگترین شهر منطقه دعوت شد تا در حضور تمام رهبران جامعه ایزدی برنامه اجرا کند، پدرش به او گفت: "باید به من میگفتی که آواز خواندن را دوست داری. من از تو حمایت میکنم."
این اولین اجرای او در مقابل جمعیت بود و از هیجان تقریبا فلج شده بود؛ تا اینکه فهمید یکی از شخصیتهای برجسته بر روی صحنه آرام گریه میکند. بعدها به خیدر گفت نه تنها شعر، بلکه خواننده او را تحت تاثیر قرار داده بود و خوشحال بود که برای اولین بار یک زن ایزدی این شعر را اجرا میکند. خیدر با لبخندی خوشایند میگوید: "زمانی که تصمیم گرفتم خواننده شوم، شبیه رفتن به خط مقدم و مبارزه با دشمن بود. بهعنوان یک زن، انتخاب این شغل برایم خیلی دشوار بود." شاید تصادفی نبود که آهنگی که با آن به شهرت رسید، داستان زنی بود که به جنگ رفت.
زنِ قهرمان این شعر "عادول" نام داشت که خودش را بهعنوان یک مرد جا زد و واحدی از زنان مبارز تشکیل داد تا بتواند تا خط مقدم برود و شوهرش را پیدا کند. بالاخره او را پیدا میکند، اما خیلی دیر شده بود و غم و اندوه جدایی او را بیمار کرده بود. دیدار دوباره معشوقهاش او را هیجانزده کرد و در آغوش عادول درگذشت.
خیدر میگوید: "زندگی اینگونه است. سرشار از لحظات خوب و بد، غمگین و شاد." آوازهایی که میخواند معمولا غمانگیز بودند، اما آن سال های زندگی اش را از لذت موسیقی و شهرت سرشار کردند. تا اینکه داعش به قلب سنجار حمله کرد.
در تابستان 2014، تروریست های داعش به زادگاه و حتی خانهاش حمله کردند و خانواده و دوستانش را کشتند و شکنجه دادند. چند ماه بعد، از خشم و میل به انتقام، لباس نظامی به تن کرد.
واحد در حال گشت در شهر سنجار خیدر از بسیاری جهات با دیگر فرماندهها متفاوت است. سریع لبخند میزند، اندکی رؤیاپرداز است و نسبت به دیگر فرماندهها لاغرتر است. با لبخند گفت: "صبحانه نخوردم. میخواهم وزن کم کنم."
اما به کاری که آغاز کرده بسیار متعهد است. قسمخورده تا زمانی که تمام ایزدیها از چنگال داعش رها نشده اند، آواز نخواند. "پس از اتفاقی که برای زنان و دختران ایزدی افتاد، تصمیم گرفتم تا زمان انتقام دیگر آواز نخوانم. شاید روزی دوباره به دنیای موسیقی برگردم، اما فکر میکنم وظیفهام بهعنوان سرباز خیلی طول میکشد."
همه چیز از زندگی گذشتهاش نابودشده است؛ آلات موسیقی ، نتها و حتی خانهاش. خانهاش را هدف قرار دادند زیرا خوانندگی او نفرتِ شبه نظامیان را برانگیخته بود. خیدر توضیح داد: "زمانی که داعش به شهر رسید، همسایههایی که در شهر ماندند و با داعش همکاری کردند، آنها را به خانه ما آوردند چون من یک خواننده بودم. عکسهای من را سوزاندند و هر دو تنبورم را نابود کردند."
یکی از عمه هایش را به اسارت گرفتند. یک عموی معلولش را در تخت کشتند و عموی دیگر در خط مقدمِ مبارزه با داعش کشته شد. صدها نفر دیگر را میشناخت که کشته یا اسیر شدند و فکر آنها همواره در ذهنش میچرخید.
خیدر خطر را از نزدیک دید، زیرا زمانی که داعش حمله کرد در سنجار بود و همانند صدها نفر دیگر مجبور شد جانش را بردارد و به سمت کوه ها فرار کند. بسیاری از ایزدی در حین فرار دستگیر و کشته شدند. حتی برای کسانی هم که فرار کردند، شیب تند کوه در گرمای سوزان تابستان کار را بسیار سخت میکرد.
آوارگان ایزدی خیدر گفت: "با چشم خود کودکانی را دیدم که از تشنگی و گرسنگی مردند و افراد مسن رها شدند. زنانی را دیدم که در حین فرار از ترسِ دستگیر شدن، کودکانشان را رها میکردند."
زمانی که در نهایت ایزدیها از کوه تخلیه شدند، خیدر مصمم بود که بازگردد و مبارزه کند. پدرش که قبلا از خوانندگی او حمایت کرده بود، این بار هم از تصمیم غیرعادی خیدر حمایت کرد و دنبال ایجاد نفوذ در پیشمرگه های کرد و گرفتن تایید از رهبر مذهبی ایزدیها بود.
دراینباره گفت: "به بابا شیخ گفتم میخواهم با داعش بجنگم. به من هشدار داد: برای تو بهعنوان یک زن جوان خیلی خطرناک است. ممکن است اسیر شوی. گفتم که داعش همین الان هم زنان ما را اسیر کرده است. من فرقی با آنها ندارم." در 15 ژانویه 2015 از دولت منطقهای کردستان برای راهاندازی واحد زنان اجازه رسمی دریافت کرد. چند ماه پس از تصمیم برای مبارزه با داعش، دهها زن به او پیوستند و واحدی به نام "دختران آفتاب" را تشکیل دادند.
اکنون نزدیک به 200 زن در این واحد حضور دارند که برخی از آنها بازماندگان بازار بردگان داعش هستند. برخی دیگر برای سرنوشتی که خواهران، دوستان و اعضای خانوادهشان به آن دچار شدند به این واحد پیوستند. آنها از زنان کرد تبار سوریه الهام می گیرند که در نبردهای زیادی با داعش شرکت دارند و ایزدیهای به دام افتاده در کوه را نجات دادند.
حمله هوایی نیروهای ائتلاف آمریکا به سنجار در نوامبر 2015 خیدر میگوید: "هر روز دارم از آنها انتقام میگیرم. برای داعشی ها خیلی شرم آور است که زنان در برابرشان بجنگند. معتقدند اگر به دست زن کشته شوند به بهشت نمیروند. داعشی ها شجاع نیستند. تنها مردم را شستشوی مغزی میدهند تا برایشان بجنگند."
خیدر میگوید این کار در جامعه سنتی عراق رایج نیست. اما تراژدی و وحشت حملات داعش آنقدر زیاد است که تاکنون خانوادههای زنان حاضر در واحد مانع مبارزه آنها نشده اند. خیدر قبل از ثبتنام زنان در این واحد، درباره خطرات و سختیهای زندگی نظامی با آنها و خانوادهایشان صحبت میکند. بسیاری از آنها همسران پیشمرگه ها هستند.
خیدر میگوید تاکنون هیچ یک از اعضای واحدش را در مبارزه با داعش از دست نداده است. واحد آنها تا خط مقدم بیش از یک ساعت فاصله دارد و در سمت دیگر کوه است. اما خیدر از پیشرویها راضی نیست. جنگ متوقفشده تا تمام نیروها بتوانند روی موصل تمرکز کنند.
خیدر ایمان دارد که مردمش باری دیگر به خانه هایشان بازخواهند گشت. او خطاب به داعش میگوید: "دارم برای گرفتن انتقام خون برادرهایم میآیم. قلبتان را از سینه بیرون خواهم کشید. منتظر باشید."