خیلی از ما فکر میکنیم علت اینکه افراد تحصیلکرده رژیم غذایی سالمتری دارند، این است که آنها نسبتبه بقیه، اطلاعات و آگاهیِ بیشتری دارند از اینکه چه غذایی برای آنها مفید و کدام مضر است. اما نتیجه تحقیق جدید دو پژوهشگر دانمارکی نشان میدهد علت اصلی این مسئله، تفاوتِ ذائقههای طبقاتِ مختلف است.
بهعبارتدیگر، بچههای ثروتمندان، غذاهای سالم را «دوست» دارند؛ اما بچههای طبقه پایین، از مزه این غذاها خوششان نمیآید. چطور این تفاوت ذائقه ایجاد شده است؟
چرا تحصیلکردگان نسبت به افرادی با تحصیلات کمتر، رژیم غذایی سالمتری دارند؟ دو پژوهشگر دانمارکی بهطور مستقل روی این پرسش کار کردهاند.
پاسخ رایج این است که افراد تحصیلکرده از مزایای سلامتی و خوبخوردن آگاهترند، بنابراین غذاهایی را خریداری و مصرف میکنند که مغذیتر هستند. البته نظریهها کمی پیچیدهتر از این هستند (زیرا ثروت، زمان آزاد و متغیرهای دیگری وارد بازی میشوند)، اما با مفروضِ مرکزی و رایج درباره خوردن سالم تناسب دارد: غذاهایی که بیش از همه در خوردنشان زیادهروی میشود، همان غذاهایی هستند که باید از خوردن آنها اجتناب کرد. بهنظر میرسد کسانی که مواد غذایی سالم مصرف میکنند، به اندازه کافی اطلاعات دارند که در مقابل وسوسه کیک فنجانی و یا اسنک مقاومت کنند.
سین اسمد و لارس گارن هنسن، دو پژوهشگر مؤسسه اقتصاد منابع و غذای دانشگاه کپنهاگ، میخواستند این ایده را آزمون کنند. آنها میدانستند که مجموعهای از پژوهشها حاکی از آناند که افرادی که تحصیلات کمتری دارند، بیشتر به قندها و چربیهای اشباعشده تمایل دارند. اما آنها میخواستند دلیل این موضوع را بدانند.
بنابراین سراغ مجموعه دادههایی که شرکت تحقیقات جی.اف.کی در اختیار آنها گذاشته بود رفتند. این دادهها عاداتِ خوردنِ ۲۵۰۰ دانمارکی را با جزئیات شرح میداد. دادهها همهچیز را از سطح تحصیلات مصرفکننده گرفته تا اینکه آیا شیری که خریداری میکنند پرچرب، کمچرب، بیچربی یا شکلاتی است دربرمیگرفتند. اولین یافته اسمد و هنسن این بود که دانمارکیها با الگوهای رایجِ رابطه سطح تحصیل و رژیم غذایی مطابقت دارند: درحالیکه همه میتوانستند قند و چربی اشباعشده کمتری بخورند، افرادی که دارای پایینترین سطح تحصیلات بودند بیش از دیگران توصیهها را نادیده میگرفتند.
ایده آن دو این بود که خریدِ کلی ماهانه خریدار نشان میدهد که او چقدر میخواهد برای کلِ به اصطلاح چربی اشباع شدهای که در طول ماه مصرف میکند پول بدهد (که این امر درباره درک خریدار از میزان سالم یا ناسالم بودن چربی اشباعشده اطلاعاتی را به دست میدهد).
در همین حال، پولی که خریدار در طول ماه برای خرید شیر میپردازد، نشان میدهد چقدر میخواهد برای چربی اشباعشده موجود در شیر پول بدهد (که اطلاعاتی در مورد نوع شیری که انتخاب میکند، در مقابل سایر غذاها، به دست میدهد). به عبارت دیگر، تحلیل اسمد و هنسن به آنها اجازه داد از سوابق هزینهکردن خریداران استفاده کنند تا درباره نحوه ادراک آنها در مورد ارزش غذایی و مزه مواد مغذی مختلف نتیجهگیری نمایند.
آنها به نتیجه قابل توجهی دست یافتند: تحصیلکردهترین افراد و افرادی که کمترین سطح تحصیلات را داشتند درک بهشدت مشابهی از میزان سالم (یا ناسالم) بودن قند، فیبر و چربی اشباعشده داشتند. اما تفاوت بزرگ بین این دو گروه این بود که افراد تحصیلکردهتر مزه غذاهای مغذیتر را بیشتر از افراد دارای تحصیلات پایین دوست داشتند؛ غذاهایی با قند کمتر، چربی اشباعشده کمتر و فیبر بیشتر.
در ابتدا پذیرش این الگو سخت است، زیرا خلاف تصوری است که بسیاری از مردم درباره تغذیه دارند: علت اینکه افراد تحصیلکردهتر رژیمهای غذایی سالمتری دارند شاید این نباشد که آنان اهمیت رژیم غذایی خوب را بهتر درک میکنند، بلکه دلیلِ اصلی، پیروی آنها از ذائقهشان است. این تبیین فرضیهای اساسی درباره سالمخوردن را خنثی میکند؛ فرضیهای که میگوید رژیم غذاییِ بهتر برای همه غلبه بر وسوسه خوردن غذاهای چرب، شیرین و شور است.
در عوض، افراد تحصیلکردهتر، هنگام خرید غذا، شاید تا حدی به دنبال لذت و زیادهروی باشند. اما آنها انواع مختلفی از غذاها را دوست دارند، یعنی همان غذاهایی که احتمالاً در دورانِ رشد با آنها مواجه شدهاند.