زندگی مخفیانه مرد گرسنه در خانه پیرمرد تنها با جنایت پایان یافت. او دیروز به اتهام قتل مرد صاحبخانه پای میز محاکمه ایستاد. این مجرم سابقهدار بدون اینکه پیرمرد تنها متوجه حضورش شود، سه شبانهروز در خانه او زندگی کرده بود.
رسیدگی به این پرونده از یکم اردیبهشت 94 به دنبال دستگیری مرد جوانی بهنام محمد از سوی ماموران کلانتری 105 سنایی دردستور کار پلیس قرار گرفت. ماموران کلانتری درحال گشتزنی در خیابان ولیعصر تهران بودند که با محمد 35 ساله که دست و لباسهایش خونین بود و میدوید روبهرو شدند و او را بازداشت کردند.
در این بین، مرد جوانی که در تعقیب محمد بود، به ماموران گفت: «داییام ابراهیم در طبقه بالای آپارتمانمان به تنهایی زندگی میکند. چند دقیقه قبل مادرم سر و صدای درگیری از طبقه بالا شنید و وقتی من برای سرکشی از خانه بیرون رفتم با مرد غریبهای روبهرو شدم که با دست و لباسهای خونی درحال فرار بود.»
سناریوی دروغین
با اطلاعاتی که این مرد به پلیس داد ماموران به خانه موردنظر در خیابان فرشید رفتند و با جنازه ابراهیم 70 ساله که با ضربههای متعدد چاقو کشته شده بود، روبهرو شدند.
محمد در بازجوییها سناریوی عجیبی مطرح کرد و گفت: «من و یکی از دوستانم برای پیرمرد تریاک آورده بودیم، اما دوستم و ابراهیم با هم درگیر شدند و دوستم او را کشت. درحالی که در بررسیها روشن شد ابراهیم هرگز به مواد مخدر اعتیاد نداشته است، سناریوی دروغین محمد رنگ باخت و او به جنایت اعتراف کرد.»
جنایت به خاطر گرسنگی
محمد گفت: «دوسال قبل از همسرم جدا شدم و در خانه دوستانم زندگی میکردم و کار درست و حسابی نداشتم. تا اینکه سه ماه قبل برای زندگی به یک پانسیون در حوالی خیابان ولیعصر رفتم. چون پول نداشتم چند بار سر کمد دوستانم رفتم و دست به سرقت زدم تا اینکه مسئولان پانسیون به ماجرا پی بردند و من اخراج شدم. من شبهایی را که در پانسیون میگذراندم پشت پنجره میرفتم و به ساختمانهای مقابل خیره میشدم. به همین خاطر فهمیده بودم آپارتمانی در همان نزدیکی خالی از سکنه است و فقط در طبقه چهارم آن یک مرد سالخورده تنها زندگی میکند.»
او ادامه داد: «بعد از اخراج از پانسیون جایی برای خواب نداشتم. به همین دلیل مقابل آپارتمانی که آن را شناسایی کرده بودم، رفتم و زنگ زدم و گفتم مامور گاز هستم. به محض اینکه پیرمرد در را برایم باز کرد به طبقه پنجم که خالی بود، رفتم و در گوشهای از واحد خالی تا صبح روز بعد خوابیدم. گرسنه بودم که به طبقه چهارم رفتم و در را هل دادم که باز شد. میدانستم پیرمرد در خانه است اما مخفیانه وارد شدم و به خاطر گرسنگی سر یخچال رفتم. من دو روز در حالی در خانه پیرمرد بودم که او متوجه حضورم نشده بود. اما آخرینبار برای خوردن غذا به آشپزخانه رفته بودم که او سر رسید و با دیدن من شوکه شد. میخواست فریاد بزند که از ترسم با کارد آشپزخانه او را زدم و از آپارتمان خارج شدم اما همان لحظه خواهرزاده وی که در طبقه پایین ساکن بود، از خانه بیرون آمد و متوجه ماجرا شد.»
سکوت در دادگاه
محمد دیروز در حالی در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست محسن زالی و با حضور دو مستشار پای میز محاکمه ایستاد که دختر و پسر قربانی برایش حکم قصاص خواستند. دختر قربانی گفت: «پدرم آپارتمانش را به تازگی ساخته بود و به همین خاطر خودش به تنهایی در طبقه چهارم سکونت داشت و عمهام هم چند روزی بود که به طبقه سوم رفته بودند. این مرد پدرم را بیرحمانه کشت و ما برایش تقاضای قصاص داریم.» محمد 35ساله وقتی روبهروی قضات ایستاد به سوالات آنها پاسخ نداد و گفت: «نمیخواهم درباره قتل حرفی بزنم. من برای قصاص آمادهام و میخواهم به استقبال مرگ بروم.» او در پاسخ به سوال قاضی درباره سابقه اعتیادش گفت: «مدتی بود که مواد مخدری به نام ماشروم مصرف میکردم و به همین خاطر متوجه رفتارهای خودم نبودم. من دفاعی برای قتل ندارم، فقط میگویم اتهام سرقت و جعل عنوان را قبول ندارم.»
در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند.
گفتوگو با متهم :یک شب پشت سر پیرمرد برنامه 90 دیدم
چند سال با همسرت زندگی کردی؟
6 سال.
فرزند داری؟
یک دختر و پسر دارم، از 6 سال قبل که از همسرم جدا شدم، از آنها هیچ خبری ندارم.
سابقه داری؟
یک سابقه سرقت و یک سابقه قاچاق دارو دارم.
چقدر درس خواندهای؟
لیسانس مدیریت صنعتی دارم.
پس چرا بیکار بودی؟
به خاطر اعتیادم.
ماشروم ماده مخدر جدیدی است؟
نه. قارچ جادویی از مواد توهمزاست.
وقتی در خانه پیرمرد را زدی و خودت را مامور گاز معرفی کردی نترسیدی که متوجه ماجرا شود؟
من جایی برای خواب نداشتم و مجبور به این کار بودم.
چطور سه روز بدون اینکه پیرمرد متوجه حضورت باشد در خانه او بودی؟
خانهاش بزرگ بود. وقتی در آشپزخانه بود من به اتاق میرفتم و وقتی به پذیرایی میرفت من به آشپزخانه میرفتم. حتی یک شب وقتی که تا دیروقت مقابل تلویزیون نشسته بود و برنامه 90 را تماشا میکرد من هم پشتسر او نشسته بودم و تلویزیون میدیدم.
پس چرا او را کشتی؟
او از دیدن من شوکه شده بود و من از ترسم او را با چاقو زدم.