فرهیختگان : وقتی رسیدیم ساختمان مشتعل بود. از پلهها رفتیم طبقه نهم. صدای ریختن سقف طبقات میآمد. خودمان را به طبقه دوم رساندیم. از طبقه دوم امکان پایینتر آمدن نبود. راهپلهها ریخته بودند. از بیرون ساختمان نردبان گذاشتند و خارج شدیم. یک لحظه نفهمیدیم ناصر مهرورز، فرمانده تیم برای چه برگشت به داخل ساختمان. انگار کسی را دید که داخل بود و رفت برای نجات. متوجه نشدیم برای چه رفت. هرچه فریاد زدیم رفت. چهار دقیقه بعد پلاسکو ریخت.
سیستم تجربهگرایی و کاربلدی را در چند سال اخیر کنار گذاشتهاند و مدرکگرایی را جایگزین کردهاند. سال ۸۴ و ۸۵ درباره ناایمن بودن پلاسکو گزارش داده بودیم. ۳۰ بار اخطار تعطیلی آمده بود اما تعطیل نمیشد. شهادت مهدی حاجیپور و امید عباسی فقط به خاطر اشتباه عملیاتی بود.
پنجشنبه نصف پرسنل سازمان رفته بودند امتحان بدهند؛ امتحان درسهایی که گذاشتهاند و اجبار کردهاند که باید لیسانس بگیرید. برای همین نیرو کم بود. فقط لولهکشی به طبقات ساختمان ۸۰ نیرو میخواست اما ۴۰ نیرو حضور داشتند. همین مدرکگرایی و بیتجربگی در مدیریت میدان باعث فروریختن پلاسکو شد. در فیلم هم مشخص است که دیوار شرقی را آب میدهند. این آب دادن باعث سنگین شدن ساختمان شد. میگویند منبع گازوییل منفجر شد، منبع گازوئیل اصلا منفجر نمیشود. گازوئیل میسوزد اما منفجر نمیشود.
از ۴۰ دقیقه قبل از ریختن کل ساختمان، صدای آوار میآمد و معلوم بود که ساختمان میریزد اما تخلیه نیروها صورت نگرفت. البته آتشنشانی هم از وضعیت ساختمان بیاطلاع بود، اما وقتی حریق به اصطلاح قارچی شد باید نیروها را بکشید بیرون. بعضی بچهها خودشان را از طبقات بیرون انداختند.
گردنم سوخته و چندینبار دست و پایم شکسته. با بیشتر کسانی که شهید و مفقود شدهاند خدمت کردهام. معجزه است که در این سالها زنده ماندهایم. پلاسکو خشم خدا بود. زنگ خطر بود.
پوشاک از نفت و گازوییل و اورانیوم خطرناکتر است. شهرداری منطقه نتوانسته برای خارج کردن تولیدیها از پلاسکو اقدام کند. نتوانسته پلاسکو را تا ایمن شدن تخلیه کند.
فرمانده ایستگاه ما مفقود و احتمالا شهید شده است. تا جایی که میدانم از ایستگاه یک سه نفر، از ایستگاه ۶۴ یک شیفت کامل که ۱۲ نفر میشوند، از ایستگاه سه، ۱۲ نفر و از ایستگاه ۱۱۷ و ۱۸ سه نفر مفقود شدهاند. البته اطلاعاتم دقیق نیست. ایستگاههای دیگر را نمیدانم. از تمام ایستگاهها نیرو اعزام شده بود.
ماشینی خریدهاند که چهارهزار لیتر آب دارد. این برای اروپاست که در خیابانها شیر آب آتشنشانی دارد نه برای ایران. ۶ بالابر در تهران داریم که دوتایش از رده خارج شده. خودم دیدم که بعد از ریختن ساختمان یکی از بچهها از نردبان افتاد داخل سفارت انگلیس؛ از ارتفاع ۵۵متری.
دیگر چیزی برایم مهم نیست. جان مردم در خطر است. لاستیکهای نردبانها دو سال از تاریخ اعتبارشان گذشته و هر لحظه ممکن است در وسط عملیات بیفتند.
ایستگاههای آتشنشانی را زیاد میکنند اما روی چه حسابی؟ یک فرمانده باید حداقل ۲۰ سال سابقه داشته باشد. این نیرو را از کجا میآورند؟ تیم باید ۱۸ نفر باشد. با پنج نفر ایستگاه و تیم درست میکنند. یک نفر باید در ایستگاه بماند یعنی چهار نفر بروند برای یک حادثه.
دیسیپلین نظامی و سختگیریهای بیمورد آتشنشانها را بیمار کرده است. نیرو از عملیات آمده، میگویند چرا ملحفه تختت کج است. نیرو درگیر میشود و درگیری را به خانه میبرد. نظافت تمام بخشهای ایستگاه با خود آتشنشانهاست. ساعت سه نصف شب برای یک گربه در یک ساختمان زنگ خطر را میزنند. آژیر آتشنشانی قبلا حرمت داشت.
از یک طرف این سختگیریهای بیمورد را داریم و از طرف دیگر خریدهای غلط دارند. خودروی برنتو برای اروپا است نه برای ایران. برای خاک ایران که کوهپایه است باید نردبان بخریم که دکلش سبکتر است. در همین حادثه پلاسکو چند نردبان افتادند. تجهیزات باید هر چند وقت از طرف شرکت فروشنده بازرسی و تعمیر شوند. اما این کار انجام نمیشود.
شهید علی قانع در زیرزمینی دچار ایست قلبی شد که ۳۰ متر بود. چرا باید در جایی که ۳۰ متر است، دچار ایست قلبی شد؟ آنقدر قبلش اذیتش کرده بودند، از این ایستگاه به آن ایستگاه. لنگ پنج میلیون تومان وام بود که امضا نمیشد. با آن فشار روحی به عملیات میرود خب احتمال ایست قلبی بالا میرود.