20 ماه است که در زندان به سر میبرد اما میگوید: از انتظار مردن یا ماندن خسته شده و میخواهد تکلیفش هرچه زودتر مشخص شود.اول اردیبهشت پارسال همسرش را بهخاطر یک دعوای ساده خانوادگی کشته است. او خودش را بیمار روانی معرفی کرده و میگوید: بهناگاه بسیار عصبانی میشود و نمیتواند خشمش را کنترل کند. در عین حال مدعی است روز حادثه هم به همیندلیل همسر جوانش را خفه کردهاست.
چند سالهای؟
30 ساله
شغلت چه بود؟
کارگر شیرینی فروشی بودم.
روز حادثه چرا با همسرت مشاجره کردی؟
چند وقتی بود که میخواستم از سارا جدا شوم اما او مرا دوست داشت و حاضر به طلاق نبود. روز حادثه وقتی از محل کار به خانه رسیدم سر موضوع جدایی حرفمان شد تا اینکه کارمان به دعوا و مشاجره کشید. آنقدر عصبانی بودم که وقتی به خودم آمدم فهمیدم خفهاش کردهام، بعد به مادرش و پلیس اطلاعدادم.
چرا با همسرت اختلاف داشتی؟
اختلافمان از همان روز اول ازدواجمان شروع شده بود و 5 سالی بود که باهم درگیری داشتیم. او به من علاقهمند بود با اینکه چند سالی از من بزرگتر بود، اما من از روی رودربایستی با سارا ازدواج کردم.
چگونه با همسرت آشنا شدی؟
او دوست خواهرم بود که هنگام رفت و آمد به خانهمان به من علاقهمند شد و پیغام فرستاد که دوستم دارد. از روی جوانی و خام طبعی تن به ازدواج با او دادم؛ ازدواجی که هرگز نباید میپذیرفتم.
از قتل همسرت پشیمان نیستی؟
همسرم زن خوبی بود، مشکل از من بود و واقعاً از قتلش پشیمان هستم.
خودت را به جنون زدی؟
نه، من بلد نیستم فیلم بازی کنم. پرونده درمانی دارم و حتی چندین بار در بیمارستان روانی بستری شدهام.
پزشکی قانونی سلامت روانی تو را تأیید کرده چه حرفی داری؟
نمیدانم اما مطمئنم اعدام میشوم، قصاص حق من است. میمیرم تا آسوده شوم.
چرا همسرت را دوست نداشتی؟
من بهخاطر بیماریام همسرم را درک نمیکردم، اگر زمان به عقب برگردد من عاشقش میشدم اما غافل از اینکه دیگر این فرصت نیست. او عاشق من بود و من قدرش را ندانستم.