سالها به خاطر عشقی که به زندگیام دارم با همه رفتارها و بدیهایش ساختم. حتی وقتی فهمیدم معتاد شده پا پس نکشیدم و همه تلاشم را برای نجاتش به کار گرفتم اما انگار خودش دلش نمیخواهد از این مصیبت رها شود. حالا هم که بعد از 5 سال زندگی مشترک، قفل خانه را عوض کرده و راهم نمیدهد.
5 سالی از زندگی مشترکم با آرش میگذرد. او پسر خالهام است و از نوجوانی دوستش داشتم. وقتی به خواستگاریام آمد، در ابرها سیر میکردم و تا روز عروسی هر لحظه برای خودم رؤیا میساختم. اما افسوس که این زندگی شیرین فقط چند ماه دوام داشت و خیلی زود مشکلاتمان شروع شد. اوایل فقط بدخلقی بود اما کم کم آرش دیگر آن آدم سابق نبود، نه خرج زندگی را میداد و نه مسئولیتی قبول میکرد.
آرامش در زندگی ما معنایی نداشت. چند باری موضوع اختلافاتمان را به خاله و شوهر خالهام گفتم اما آنها توجهی نکردند و گفتند همه زن و مردها ممکن است مشکل داشته باشند. فکرم به هیچ جا نمیرسید. حتی به توصیه مادرم، با کلی خواهش و التماس بچه دار شدم اما هیچ چیزی عوض نشد. با آمدن بچه دیگر نمیتوانستم براحتی حرف از طلاق بزنم. به قول معروف برای حفظ آبرویم باید میسوختم و میساختم و دم هم نمیزدم. تقدیرم را پذیرفته بودم تا اینکه آن بستهها را در جیب شوهرم پیدا کردم.
زن جوان درحالی که اشکهایش را پاک میکرد ادامه داد:آن روز میخواستم لباسهای آرش راداخل لباسشویی بیندازم که چند بسته کوچک در جیبش پیدا کردم. با کلی تحقیق فهمیدم آن بستهها مواد مخدر هستند. با اطمینان ازاین موضوع احساس کردم دنیا یکجا روی سرم خراب شد. تازه فهمیدم چه بلایی سر من و دختر بیگناهم آمده است.
آرش ما را فدای آن مواد لعنتی کرده بود.بعد ازآن خیلی سریع پیش پدرشوهرم رفتم و به او خبردادم که شوهرم معتاد شده است. اوهم باشنیدن این خبرشوکه شد و قول داد کمک کند. چندی بعد هم آرش را برای ترک به کمپ برد. دو هفته بعد مرخصش کردند. روزهای اول اخلاقش عوض شده بود و حرفهای قشنگی میزد. خوشحال بودم که کابوسهای من و دخترم تمام شده است اما افسوس که این خوشی یک هفته هم دوام نداشت.چراکه دوستان معتاد شوهرم سراغش آمدند و دوباره روز از نو و روزی از نو....
...وآرش دوباره معتاد شده بود.....
این بار اما دیگر کارش از بداخلاقی گذشته بود. بدبین هم شده بود. به خانوادهام توهین میکرد و هزار و یک برچسب به من میچسباند. دخترم از او میترسید و وقتی آرش به خانه میآمد لحظهای از من جدا نمیشد. چندین بارازشدت فشارهای روحی وروانی به فکر خودکشی افتادم اما به خاطر دخترم نتوانستم این کار را انجام دهم.
حالا هم مرا به خانه راه نمیدهد و با عوض کردن قفل در خانه، من و دخترم را آواره کوچه و خیابان کرده است. اما باورکنید با همه بدیهایش هنوز دوستش دارم و فقط آرامش خودم، دخترم وخانوادهام را میخواهم. تو را به خدا کمکم کنید از این زندگی سیاه رها شوم. و....
اقدامهای مشاورهای
پس ازاظهارات این زن و همدلی با او، راهنماییهای لازم صورت گرفت و همچنین با دعوت ازشوهرش، پیامدهای اعتیاد برای او و خانوادهاش روشن و این مرد به مراکز ترک اعتیاد فرستاده شد. درنهایت نیزاین زوج تصمیم گرفتند تا مدت پاک شدن کامل مرد ازدام مواد مخدر، هر یک از آنها نزد خانوادهشان رفته و جلسات مشاوره را به صورت مداوم ادامه دهند تا به نتیجه مطلوب برسند.
تأثیراعتیاد در روابط زوجین
کارشناس مرکز مشاوره آرامش پلیس اصفهان در این باره اظهارکرد: «اعتیاد، گرایش فرد به اصول اخلاقی، معنوی و ارزشهای اجتماعی را کاهش میدهد، به طوری که آسیب شناسان اجتماعی اعتیاد را به مثابه دو جنگ شیمیایی خانگی و جنگ بدون مرز میدانند.
اعتیاد یک روند تدریجی است و به آرامی از مصرف تفننی و مقطعی به مصرف جدی و دائمی تبدیل میشود. بعضی افراد ابتدا متوجه نمیشوند که چه اتفاقی برای آنها افتاده است و اوج بحران خود را زمانی درک میکنند که تغییرات ناخوشایندی دررفتارو حالات روحی آنها ایجاد شده است.
با شدت گرفتن اعتیاد، فرد معتاد به ناچار وقت کمتری برای خانواده و وقت بیشتری برای مصرف مواد میگذارد و این بتدریج در روابط و تعامل زوجین تأثیر نامطلوبی میگذارد. این رفتارها محیط خانه را به محیطی پر تنش و اضطراب تبدیل میکند و فرد را به سمت بداخلاقی و تند خویی میبرد.
فرد معتاد تمایلی به برقراری ارتباط با اعضای خانواده خود ندارد و کم کم خانه تبدیل به محلی برای سرکوب اعضای خانواده میشود و همه اعضای خانواده از قوانین جدید مثل حرف نزن، احساس نکن و اعتماد نکن تبعیت کنند.»