بخش بزرگی از واکنشها به ویژه از سوی آقایان به این موضوع میپردازد که زندگی شخصی آدمها را نباید فاش کرد. در هر رابطهای حداقل دو نفر درگیرند. تا چه زمانی میتوان ادعا کرد که بخش مشترک رابطهی آنها بخش خصوصی زندگی دیگری است؟ فرض کنید زنی هستید که مردی شما را پیگیری میکند، هر آنچه میگویید به نظرش جالب میآید، بدنتان، ایدههایتان، کارهایتان. به شما میگوید که زندگیش با وجود شما بهتر شده، حتی دگرگون شده و شما را میستاید. حالا فرض کنید همزمان که مثلا شما در باکس چت خود این حرفها را میشنوید دو یا سه یا چهار باکس چت دیگر جلوی او باز است که زنان دیگر همین حرفها را از او میشنوند. حالا فرض کنید به زودی میفهمید که مرد بعد از خوابیدن با همه این زنها با آنها قطع ارتباط کرده و گفته سرش شلوغ است یا ارتباط جدی نمیخواهد. اگر شما پس از آگاهی از این نکته آن را علنی کنید زندگی شخصی این شخص را برملا کردهاید؟ آیا این مرد کار بدی میکند؟ کار خوب و بهجایی میکند؟
اگر کار بدی در حق زنان مورد نظر میکند آیا باز هم علنی کردن آن تجاوز به حریم شخصی اوست؟ اگر کار خوب و بهجایی میکند چرا باید علنی کردن یا نکردن آن موضوع بحث باشد؟ آیا این فرض درست نیست که تک تک زنان به دلیل ناآگاهی از این موقعیت تصمیم گرفتند با مرد بمانند یا رابطه جنسی داشته باشند؟ یعنی بقای این رفتار در گرو پنهان ماندن آن است؟
اگر من دختری بودم که با ایجاد رابطه عاشقانه با مکانیزمهای معمول جامعه و با استفاده از شهرتم یا سرمایه اجتماعیم از مردان پول میگرفتم و بعد رهایشان میکردم آیا افشای این موضوع از جانب مردان باید باعث میشد که زنان دیگر بگویند که این زندگی شخصی این زن است و نباید آن را افشا کرد؟
این کار جرم نیست
تجاوز و اغفال در حوزه روابط جنسی جرم محسوب میشوند. برقراری رابطه جنسی به زور، آزار جنسی، کشاندن کسی به رابطه جنسی بدون اطلاع او از منظر قانونی جرم هستند. رفتار مرد داستان ما جرم نیست، رفتار دختر چطور؟ آیا اصلا این موضوع که کار مرد یا زن از نظر قانونی جرم هستند یا نه مسئله مهمی است؟
حیات زندگی اجتماعی ما به پیوندهایی متکی است که زندگی و ارتباط را برای ما ممکن میکند، در واقع درک مشترک ما از پیوندها و معانی اجتماعی است که زندگی جمعی را برای ما ممکن میکند، من میدانم که اگر در محل کار با لبخند به شما سلام کنم شما به احتمال قریب به یقین پاسخم را خواهید داد. اگر ندهید هم باز معنی خود را دارد.
اصلا به دلیل همین درک مشترک بین افراد یک جامعه است که بر سر این «افشاگری» بحث به وجود میآید چون درک مشترک ما میگوید که این کار نوعی انحراف از اخلاق جمعی جامعه ماست. مثلا اگر من در فضایی عمومی افشا کنم که دوستم را به خانهام دعوت کردهام و او در منزل من غذا خورده و به همین دلیل از او شاکی هستم و میخواهم این اتفاق برای دیگران نیافتد، همه ممکن است فکر کنند عقلم را از دست دادهام یا شوخی میکنم. اما این افشاگری برای همه قابل درک است و حتی در مقام دفاع از شخص مزبور میگویند که «زندگی شخصی او را نباید فاش کرد» یا «این کار جرم نیست» یا به طرف زن ماجرا حمله میکنند.
و باز به همین دلیل است که مرد داستان ما به زنان پیرامونش نمیگوید که هدف او ازابرازعشق، داشتن رابطه جنسی است چون او میداند که رابطه جنسی برای زنان مخاطبش و شاید برای بسیاری از زنان و البته مردان بخشی از یک بسته رابطه رومانتیک یا عاشقانه است. به همین دلیل میتوان گفت که این رفتاری است که از نظر اجتماعی کلاهبرداری محسوب میشود چون در فهم مشترک ما از رابطه، گفتن کلام عاشقانه به معنای انحصاری بودن آن است. جرم نیست اما مسئولیتی اخلاقی است که از مردان و زنان بالغ انتظار میرود آن را برآورده کنند و در توضیح مواضع خود شفاف باشند. حتی اگر عادت دارند که کلام عاشقانه را به تمام زنان عالم در یک زمان واحد بگویند باید بر اساس همان درک مشترک با روشن کردن این رفتار خود زن را در انتخاب کردن میان ماندن یا رفتن مخیر کنند. آن زمان است که خرد جمعی شاید این موضوع را حتی شایسته افشاگری هم نداند.
نظرات شخصیایستادن در جانب زن
شاید زن دروغ بگوید، شاید این یک تبانی باشد، این کار جرم نیست، ما از همه قضیه خبر نداریم… واقعیت این است که در همه افشاگریهایی که حول آنچه ما به آن «زندگی شخصی» میگوییم این ابهامات وجود دارد. همانطور که توصیه مادران ما به زنانی که قربانی خشونت خانگی بودند این بود که موضوع را نزد خود نگه دارند، آبروریزی نکنند و …. نسبت قدرت جنسیتی در جامعه ما به شکلی است که زن در این موارد بسیار کمقدرت است، احساسات و یا دریافتهایش از رابطه کمارزش شمرده میشود و مجبور به سکوت است. ترجیح من این است که سمت زن باقی بمانم و این اطمینان را به زنان دیگر و حتی به خودم بدهم که خواهرانی دارد که از او حمایت میکنند.
فانتزی حرمسرا
دریافت من از بافت روابط امروز بخشی از جامعه که شاهد آن هستم این است که در گسسته شدن پیوندهای سنتی که با تشویقها و تنبیهات زیادی یک نظام ارتباطی را در خود یکپارچه نگه میداشت ما با جامعهای روبرو شدهایم که نسبتهای قدرت جنسیتی آن تغییر چندانی نکرده است اما در عین حال از آن نظامهای حمایتی که از زن به عنوان جنسیت کمقدرتتر دفاع میکرد دیگر خبری نیست.
به عنوان مثال همچنان رابطه جنسی خارج از ازدواج برای زنان اگر نتوانند آن را به پیوندی دائمی برسانند نوعی خسران به حساب میآید، انگهای اخلاقی و اجتماعی برای زنان موجود است، کلیشههای جنسیتی همچنان آنان را بیمنطق و راهبردهای زنانه را بیارزش میداند و قدرت اصلی و مستقل از آن مردان است. زنان در این جامعه آسیبپذیرترند و انگار باید یک تنه به جنگی تمام عیار بروند. خودشان از خودشان محافظت کنند و حتی زمانی که تلاش میکنند بر اساس درکی مشترک از معانی اجتماعی رابطهای را بنا بگذارند به شدت ممکن است آسیب ببینند و حمایتی از جانب اجتماع یا طرف رابطه خود نگیرند. در چنین فضایی به دلیل دگرگون نشدن نظام هنجارهای جنسیتی به نظرم چیزی جان گرفته است که من به آن میگویم «فانتزی حرمسرا» فانتزی که ممکن است عملی نشود اما به شدت خواستنی جلوه داده میشود و البته پذیرفته میشود، امکان بذل و بخشش کلام عاشقانه و هیجان، نپذیرفتن مسئولیت بردن رابطه از یک سطح به سطحی دیگر و نپذیرفتن مسئولیت رفتار و کلام از مشخصات این فانتزی است.
آیا من معتقدم زنان چنین فانتزی ندارند؟ ممکن است داشته باشند. اما معتقدم فرودستی جنسیتی و عدم تعادل در قدرت میان دو جنسیت این امکان را در حد زیادی از آنها میگیرد و در عوض موقعیتی دشوار نسیبشان میکند که باید خود را از شر این فانتزی رها کنند یا با قواعد آن بازی کنند.
پیشنهادی برای خودمان
ما ناچار از پذیرفتن و زیستن در این زمان هستیم. همه ما علاقمند به داشتن شادی، هیجان، لذت، آزادی و البته آرامش و حمایت هستیم. مسولیت شخصی ما از نظر من پذیرفتن این موضوع است که خوشحالی و شادی ما نمیتواند یا نباید در گرو رنج دیگران باشد.