زوج بدهکار به دادگاه خانواده رفتند

 با سختی‌های زیاد زندگی مشترکشان را آغاز کرده بودند، اما از دست دادن آپارتمان زوج جوان را به مسیر طلاق کشانده بود. با این حال، زن دلیل دادخواست جدایی را پنهانکاری بیان می‌کرد و مرد بالا آوردن بدهی.
«شیما» و «نوید» فقط یک سال با هم اختلاف سن داشتند. آشنایی آنها به 10 سال پیش باز می‌گشت. روزی که نوید برای کشیدن دندان عقل به مطب دندانپزشکی مراجعه کرده و شیما را برای نخستین بار دیده بود. در آن روز پاییزی نتوانست علاقه قلبی‌اش را به دستیار دندانپزشک ابراز کند، پس به بهانه درمان دندان چند بار دیگر به مطب بازگشت تا اینکه در نهایت حرف دلش را به شیما زد.
در آستانه 30 سالگی گذر شیما به دادگاه خانواده افتاده بود تا از کسی که سال‌ها دوستش داشته جدا شود. از همان روزی که با پیشنهاد ازدواج نوید مواجه شد تا همین دو ماه پیش، با مصائب و گرفتاری‌های زیادی دست و پنجه نرم کرده بود. زوج جوان کنار هم روی نیمکتی در یکی از راهروهای مجتمع قضایی ونک نشسته بودند تا نوبت رسیدگی به دادخواست‌شان برسد. در عین حال هم مراجعان دیگر را زیر نظر داشتند و گاهی زیرگوشی پچ پچ می‌کردند. شاید کمتر کسی تصور می‌کرد آنها برای طلاق آمده باشند. اما واقعیت این بود که از زندگی مشترک ناامید شده و چاره‌ای جز طلاق ندیده بودند.
***
ده سال قبل پس از آنکه نوید پیشنهاد دوستی به شیما داد، دختر جوان نه تنها جا خورد بلکه با او مخالفت کرد. پدر شیما در یک نهاد نظامی کار می‌کرد و در مرام خانوادگی آنها چنین موضوعی عرف نبود. با این حال وقتی با اصرار نوید روبه‌رو شد، پیشنهاد کرد به خواستگاری بیاید وهمان طور که پیش‌بینی می‌کرد خانواده‌اش با ازدواج آنها مخالفت کردند. دلیلشان این بود که نوید نه تحصیلات دانشگاهی داشت و نه شغل ثابتی. از طرفی به تنهایی در تهران زندگی می‌کرد و سن کمی هم داشت. با این حال نوید دست بردار نبود، آنقدر سماجت کرد تا دل شیما را به دست آورد اما پدر که مخالف ازدواج آنها بود نه جهیزیه‌ای به دخترش داد و نه حمایتی کرد. پدر نوید هم در قید حیات نبود و مادرش حتی نتوانست در شهرستان خودشان برای زوج عاشق مراسمی برگزار کند.
به این ترتیب زندگی عاشقانه شیما و نوید از یک اتاق کوچک در جنوب شهر تهران آغاز شد، با وسایلی اندک – که پشت یک وانت جا می‌شد- و شغل ثابتی برای نوید. شیما هم بیشتر کار و کمتر خرج می‌کرد. کم کم خانه را عوض کردند و در یک آپارتمان نقلی اجاره نشینی را ادامه دادند. نوید از این همه صبوری همسرش به وجد آمد و همزمان با کار، تحصیلش را هم ادامه داد. چند سال بعد زوج جوان با فروش طلاهای عروسی و قرض و وام موفق شدند یک آپارتمان نقلی بخرند. یک ماشین ارزان هم خریدند و نقشه‌شان این بود که در آینده صاحب فرزندی شوند. اما...
***
ساعتی بعد منشی دادگاه شعبه 276 زوج جوان را فراخواند و آنها وارد اتاق شدند. قاضی «غلامرضا احمدی» پس از مطالعه اوراق پرونده از آنها خواست درباره دادخواست طلاق توافقی و حضورشان حرف بزنند.
شیما در پاسخ به قاضی گفت:«ما مشکل زیادی در زندگی مشترک نداشتیم. چرا که دراین سال‌ها نه خانواده من و نه خانواده همسرم حمایتی از ما نکردند، ولی با همه سختی همدیگر را دوست داشتیم و از مسائل پیش آمده می‌گذشتیم. اما مشکل ما از زمان خرید آپارتمانی در خیابان ستارخان شروع شد.چون مدتی بعد از نقل مکان به آپارتمان خودمان فهمیدم که همسرم برای خرید خانه پول بهره‌ای گرفته و مرا هم در جریان نگذاشته است. از طرف دیگربا وجود قرض و بدهی‌های فراوان به خانواده‌اش هم کمک کرده و به من چیزی نگفته است. با تمام این‌ها آنقدر بدهی‌های ما بالا رفته که خانه را اجاره داده و خودمان در جای ارزان تری زندگی می‌کنیم.»
 قاضی به زن گفت:«بالاخره بدهی‌ها تمام می‌شود و دوباره همه چیز به روال عادی برمی گردد. پس چرا می‌خواهید زندگیتان را بی‌دلیل خراب کنید؟»
شیما گفت: «نه آقای قاضـــــــی، موضوع این است که ما صادقانه با هم ازدواج کرده‌ایم و با صداقت کنار هم بودیم. اما حالا همسرم پنهانکاری کرده است و این موضوع اعتماد را از بین برده است.»
همان موقع همسرش به میان حرف زن آمد و گفت:«بدهی من بابت اصل و فرع پول بهره‌ای است. ضمن اینکه باقی قرض‌ها آنقدر زیاد است که حتی نمی‌توانیم یک واحد مثل آن خانه را اجاره کنیم. من شرمنده‌ام و هر چه بگویی قبول می‌کنم.»
 لحظه‌ای بعد زن رو به قاضی ادامه داد:«متأسفانه دسترنج 10 سال زحمت و کار شبانه روزی من به هدر رفته و در نهایت حتی فرصت بچه دار شدن را هم پیدا نکردیم. پس بهتر است هر چه زودتر از هم جدا شویم تا حرمت هر دو و احترام روزهایی که همدیگر را دوست داشتیم از بین نرود.»
 با این حال قاضی احمدی سعی کرد نظر زوج جوان را برای ادامه زندگی مشترک جلب کند. اما هر دو آنها اعلام کردند احتیاج دوری از هم دارند و تقدیر را در این می‌بینند که از هم جدا شوند. بعد از آن زن جوان همه مطالباتش را بخشید و تنها 114 عدد از 363 سکه طلا را از همسرش خواست. حتی موافقت کرد که در حد توان حاضر است آن را اقساطی دریافت کند. قاضی احمدی سرانجام آنها را به واحد داوری و مشاوره فرستاد تا در صورت اصرار بر جدایی هفته بعد مراجعه کنند تا رأی لازم را صادر کند.
چند دقیقه بعد زوج جوان روی نیمکت راهروی دادگاه منتظر دریافت نامه نشسته بودند. آنها همچنان با آرامش و لبــــــــــــــخند به مراجعان نگاه می‌کردند، درست مثل آرامشی که قبل از طوفان در انتظار ساکنان جزیره‌ای بود.
+11
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.