عصر ایران؛ مهرداد خدیر- با مرگ جمشید آموزگار دیگر هیچ نخست وزیری از دوران پهلوی دوم زنده نیست و حالا 37 سال و 7 ماه پس از سقوط محمد رضا شاه همه نخست وزیران دوران 37 ساله سلطنت او از دنیا رفته اند.
شاید اگر همسر آموزگار بیمار نشده و به خاطر درمان او در آذر 1357 و در کوران انقلاب رهسپار آمریکا نمی شد 37 سال زودتر از دنیا می رفت البته نه با مرگ طبیعی که با حکم شیخ صادق خلخالی که به احتمال زیاد جز اعدام نمی توانست باشد.
هر چند در دادگاهی به سبک غیر خلخالی در نظر گرفتن مجازات کمتری برای او محتمل بود. اما اگر خلخالی او را محاکمه می کرد آموزگار را نیز مانند امیر عباس هویدا به جای شاه محاکمه می کرد چون در واقع مجری خواست های شاه بودند نه نخست وزیران قانون اساسی مشروطه.
در این چهار چوب ،بخش قابل توجهی از اتهامات هویدا برای او هم قابل تکرار بود.
اگر هویدا نخست وزیر و دبیر کل حزب رستاخیز بود جمشید آموزگار هم نخست وزیر و دبیر کل حزب رستاخیز بود و همان سیاهه اتهامات را می توانستند برای او هم به کار گیرند و بدین ترتیب به جای یک نخست وزیر عصر پهلوی دو تن به جوخه آتش سپرده می شدند و می توان حدس زد که نه زندگی به نسبت جمع و جور و نه شهرت نداشتن به فساد گسترده مالی نیز به داد آموزگار نمی رسید چرا که هویدا نیز کمابیش چنین بود و همان نخست وزیری و ارتباطات خارجی برای متهم بودن آنان کفایت می کرد. مهم تر این که ساواک زیر نظر نخست وزیری بود و نخست وزیر مسوول اعمال ساواک هم شناخته می شد.
با این همه انتخاب جمشید آموزگار را می توان یکی از خطاهای بزرگ شاه در درک مناسبات جهانی و تحولات سیاسی در ایران دانست.
زیرا در آن مقطع شاه به یک سیاستمدار زیرک نیاز داشت نه یک مهندس هیدرولیک با ویژگی های تکنوکراتیک. این کاستی هم با «دکتر» خواندن او قابل رفع نبود.
کافی است از مرداد 56 (شاه البته در خطایی دیگر 1356 هجری خورشیدی را به 2536 شاهنشاهی بدل کرده بود) که آموزگار نخست وزیر شد 9 ماه به عقب برویم:
در دی ماه 1355 خورشیدی جیمی کارتر رسما رییس جمهوری آمریکا شد.
این اتفاق در حالی رخ داد که شاه بر روی رقیب جمهوری خواه او – جرالد فورد – سرمایه گذاری کرده بود و به گواه خاطرات امیر اسدالله عَلَم هیچ علاقه ای به انتخاب جیمی کارتر نداشت و در گفت و گوهای خصوصی با علم با لفظ تحقیرآمیز «آن بادام زمینی فروش» از کارتر یاد می کرد و پیش بینی نمی کرد او انتخاب شود.
اما بین انتخاب کارتر و آموزگار چه رابطه ای وجود دارد؟
ربط دو قضیه این است که کارتر پس از ریاست جمهوری فشار به ایران برای کاهش نقض حقوق بشر و گشایش نسبی فضای سیاسی را ادامه داد و اسدالله علم نیز از این فرصت بهره برد و بر انتقادات خود از هویدا افزود و شاه را مجاب کرد که برای کاهش فشار آمریکا و اعتراضات داخلی - که البته هنوز عمومی نشده و در سطح نخبگان بود- نخست وزیر را تغییر دهد.
شاه اما به یاد فشارهای جان. اف. کندی در آغاز دهه 40 افتاد که ناچار شد به نخست وزیری علی امینی تن دهد و بعد او را کنار گذاشت تا خودش پرچم اصلاحات را در دست گیرد. این بارهم انتظار این بود که شاه یک چهره ملی یا مانند امینی را روی کار آورد اما به جای یک سیاست مدار یک تکنوکرات غیر سیاسی را نخست وزیر کرد.
دو ماه قبل از نخست وزیری آموزگار و در پایان دوران صدارت هویدا سه چهره شاخص و سرشناس ملی – کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار- نامه سرگشاده ای به شاه نوشتند که اگر به آن توجه کرده بود شاید سرنوشت دیگری می یافت. نکته بارز در این نامه این است که خطاب آن شخص شاه است تا گمان نبرد با کنار زدن هویدا مشکلات حل می شود.
این سه در آن نامه به تاریخ 22 خرداد 1356 خطاب به شاه می نویسند:
« فزایندگی تنگناها و نابه سامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از "منویات ملوکانه" داشته باشد نمیشناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام میشود و انتخاب نمایندگان ملت و انشای قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرمودهاند این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور مینماییم.»
در ادامه نامه تصریح می کنند:
«در زمانی مبادرت به چنین اقدامی میشود که مملکت از هر طرف در لبههای پرتگاه قرار گرفته، همه جریانها به بنبست کشیده، نیازمندیهای عمومی به خصوص خواروبار و مسکن با قیمتهای تصاعدی بینظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشتآور گردیده، نفت این میراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذیر شده، برنامههای عنوان شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادیهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشا و تملق، فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.
حاصل تمام این اوضاع توأم با وعدههای پایان ناپذیر و گزافه گوییها و تبلیغات و تحمیل جشنها و تظاهرات، نارضایی و نومیدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمایهها و عصیان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ میگردند و دست به کارهایی میزنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خیانت و خود آنها فداکاری و شرافت مینامند».
در پایان هم تأکید می شود:
« تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهایی که آینده ایران را تهدید میکند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسؤول اداره مملکت بداند.»
عاقلانه ترین کاری که شاه می توانست انجام دهد دعوت از این سه یا عمل به توصیه های آنها یا انتخاب نخست وزیری بود که به گشایش فضای سیاسی باور داشته باشد اما این کار را نکرد و هویدا را به عنوان مسبب اوضاع کنار گذاشت و جمشید آموزگار را به نخست وزیری رساند.
اسدالله علم در پایان خاطرات خود می نویسد: « شنبه 15 مرداد دولت جدید به ریاست جمشید آموزگار تشکیل شد. سال هاست که او در پست های مختلف کابینه و اخیرا دبیر کل حزب رستاخیز بوده. هویدا هم وزیر دربار شد.» علم اندکی قبل تر به دلیل تشدید بیماری تقاضای کناره گیری کرده بود و از این که می دید هویدا پس از سال ها می رود خوش حال بود و از این که جای او را در وزارت دربار می گیرد ناخرسند.
شاه عملا به نامه سه چهره سیاسی پاسخ منفی داده و به جای این که انتخابات آزاد برگزار کند تا احزاب رقابت کنند و بر پایه تعداد کرسی های پارلمان حزب پیروز معرفی شود و دبیر کل آن حزب بر پایه مشروطه به نخست وزیری برسد دبیر کل حزب واحد شاه ساخته را به نخست وزیری رساند.
آموزگار به عنوان یک سیاست مدار شهرت نداشت و انتخاب و انتصاب او به این معنی بود که شاه ریشه مشکلات را سیاسی نمی داند و به بهبود اقتصادی بسنده می کند اما همان کسی که قرار بود ناجی شاه باشد ناخواسته مقدمه سرنگونی او شد!
جمشید آموزگار از مرداد 1356 تا شهریور 1357 نخست وزیر بود و شعله ور شدن اعتراضات در تابستان 57 را تاب نیاورد و نه تنها از نخست وزیری که از دبیر کلی حزب رستاخیز هم استعفا کرد و جای خود را به جعفر شریف امامی داد و از صحنه سیاسی ایران خارج شد. در سیاسی نبودن او همین بس که پس از آن هیچ نقش خاصی نتوانست ایفا کند و در 38 سال پس از آن نیز تنها وقتی که موضوعی مربوط به دولت او مطرح می شد اظهار نظر می کرد آن هم به ندرت.
جمشید آموزگار به عنوان وزیر کار وارد کابینه دکتر اقبال شد و پس از آن وزیر بهداری، کار، دارایی و کشاورزی هم شد اما بیش از همه به عنوان وزیر دارایی و به خاطر شرکت در اجلاس اوپک شهرت داشت. چون در آن زمان ایران وزیر نفت نداشت و وزیر دارایی به عنوان نماینده ایران در اجلاس اوپک شرکت می کرد.
سیاست مدار نبودن جمشید آموزگار کار دست او داد و وقتی فضای جامعه به خاطر شب های 10 گانه گوته در تهران، قیام مردم قم در 19 دی و قیام مردم تبریز در 29 بهمن 1356 و اتفاقات بعدی سیاسی شد آموزگار تنها یک ناظر منفعل بود.
با آغاز سال 1357 و مرگ اسد الله علم که برای شاه و گاه به جای شاه فکر می کرد شاه را که بیمار هم شده بود بیش از پیش تنها کرد و نه جمشید آموزگار و نه هویدا که وزیر دربار شده بود نمی توانستند جای او را پر کنند و سیاست چنان سنگین شده بود که از آموزگار تکنوکرات کاری بر نمی آمد و پس از وی به ترتیب شریف امامی، ازهاری و سرانجام بختیار نخست وزیر شدند.
شاه که در خرداد 56 به نامه ای که یکی از امضا کنندگان آن بختیار بود توجه نکرده بود 20 ماه بعد زمانی سراغ یکی از آن سه نفر رفت که دیگر دیر شده بود. خیلی دیر و خود بختیار هم می دانست دیر شده اما دن کیشوت وار به صحنه آمد در حالی که دیگران نپذیرفتند.
جمشید آموزگار چند ماه قبل از پیروزی انقلاب 57 به آمریکا رفت و 38 سال پس از آن هم زندگی کرد و هفتم مهر ماه 1395 در 93 سالگی درگذشت.
بدین ترتیب از بامداد هشتم مهر 1395 خورشیدی دیگر هیچ یک از نخست وزیران دوران پهلوی دوم ( 1357- 1320) زنده نیستند. این نام ها: محمد علی فروغی، علی سهیلی، احمد قوام، محمد ساعد مراغه ای، مرتضی قلی بیات، ابراهیم حکیمی، محسن صدر الاشراف، عبدالحسین هژیر، علی منصور، حاج علی رزم آرا، حسین علا، دکترمحمد مصدق، فضل الله زاهدی، منوچهر اقبال، جعفر شریف امامی ، علی امینی، امیر اسدالله علم، حسنعلی منصور، امیر عباس هویدا، جمشید آموزگار، ارتشبد ازهاری و شاپور بختیار(برخی مانند شریف امامی دو بار و بعضی حتی سه بار نخست وزیر شدند).
مطلب درباره مرگ جمشید آموزگار است اما بگذارید این را هم اضافه کنم که هر چند هیچ یک از اینها نیستند اما نام یکی از این فهرست تا ایران و ایرانی هست، هست و همچنان می درخشد و او کسی جز دکتر محمد مصدق نیست که نه به اَسلاف خود شباهت داشت نه به اَخلاف خود...
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان