خاطره اکبر عبدی از پدرش و خانم همسایه در شبی که برق قطع شده بود

+135
رأی دهید
-17

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۵۶
    seaboy - کلن ، آلمان
    بعید میدونم حقیقت داشته باشه، یعنی فرق شمع و شام انقدره که آدم نفهمه..!!!
    27
    22
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۴
    ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان

    عجب مرامی داشته سوسن خانوم. اما دیگه مرد اون جور مرام ها.
    3
    68
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۵
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۷
    من منم - سایتاما ، ژاپن
    همین شما دهاتیها هستید که آبروی ما روستائی ها را برده اید دیگه .
    38
    32
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۹
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۴
    Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا

    مگر ارمنى بوده که شام تلفظ کرده؟ اصلا بعد از انقلاب زبون ما آذرى ها رو هم به هم ریختن. من محاوره اى بخوام بگم شمع میخوام، میگم از اون چیزاى مومى که سرش روشن میشه دارى؟
    59
    12
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۸
    Ghooloo - آبادان، ایران

    منم یاد خاطره ای از دورانی که برق میرفت افتادم. اون دوران، دوران جنگ بود و به محض اینکه حملات هوایی شروع میشد و صدای آژیر خطر زرد یا قرمز می اومد برق میرفت و همه یک شمعی یا فانوسی آماده دم دست داشتند! آن زمان سنی نداشتم و دبستانی بودم. مادرم مبلغی پول بهم داد و گفت برو اهواز بده به خاله ت و تا شب برگرد و خیلی سفارش کرد. منم از آبادان سوار اتوبوس شدم و رفتم اهواز، دم غروب رسیدم خانه خاله، و پول را بدست خاله دادم و خاله و دختر خاله ها و پسرخاله ها طبق معمول دورم جمع شدند و یکی چای یکی شیرینی یکی میوه و پذیرایی شروع شد چون سالی یکی دوبار خانه خاله اینها نمیرفتم و اصرار کردند که شب بمانم یا شام بمانم بعد بروم! تا گپی با دخترخاله ها و پسرخاله ها زدم در عرض یکی دوساعت سفره را جلوی پایم انداختند من هم از همان اول پایم را در یک کفش کرده بودم که شام نمیمانم و باید زودتر برگردم ولی گفتند باید شام بخوری بعد بروی! من هم برای اینکه دست از سرم بردارند به دروغ گفتم وقتی رسیدم اهواز گرسنه بودم و دم ترمینال دو تا ساندویچ خوردم برای همین گرسنه نیستم و بهتره راه بیوفتم....
    8
    82
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۸
    Ghooloo - آبادان، ایران

    ولی باز هم قبول نکردند و همینطور که هر کدام چیزی در سفره میگذاشتند و سفره را میچیدند و من هم اصرار که باید بروم دیدم غذای مورد علاقه من یعنی مرغ آن هم بطور خیلی خوشگل برشته و سوخاری شده همراه با پلویی که عطر آن خانه را برداشته بود تو سفره جلوی من گذاشتند و گفتند یا علی مشغول شو! منم عاشق مرغ اینچنینی بودم و دهنم آب افتاده بود ولی چون گفته بودم تازه و قبل از اینکه اینجا بیایم ساندویچ خوردم نخواستم به مرغ حمله ور بشوم و رو حرف خودم ایستادم تا بعد از چند تعارف همراهی کنم! همه مشغول خوردن غذا شدند و به من هم اصرار که مشغول شو تا غذا سرد نشده! تعداد دختر خاله ها و پسرخاله ها همراه بی بی و خود خاله و شوهر خاله نه نفر بودند و با من ده نفر میشدیم و هر کی مشغول کندن قسمتی از مرغ ها شد! در همین هنگام برق رفت!!! شوهر خاله بلند شد فانوس را پیدا کند و چند تا دیگه بلند شدند که شمع بیاورند چشم چشم را نمیدید و فقط صدا می آمد و چیزی پیدا نبود! من در آن لحظه فقط تو فکر تکه ران برشته شده ای بودم که دختر خاله در بشقاب من گذاشته بود و گفته بود بخور و من آن را در دیس جلویم برگرداندم و گفتم نه مرسی سیرم!
    8
    79
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۸
    Ghooloo - آبادان، ایران

    در آن لحظه تا دیدم تاریک است فکر اینکه ران را یک لقمه چپ کنم مرا وسوسه کرد! آرام ولی سریع کورمال کورمال دست به طرف دیس بردم و ران مرغ را حس کردم خوشحال در شلوغی ران را برداشتم و برای اینکه کسی متوجه نشه از سر سفره بلند شدم که به بهانه دستشویی در حیاط برم ترتیبش را بدهم! در همان حال که ران به دست بلند شدم از شانس بدم برق آمد!!! همان موقع هم شوهر خاله فانوس به دست، دختر خاله شمع به دست، و نگاه بقیه هم بسوی من! نمیدانید چه صحنه ای بود هیچوقت اینقدر در زندگی ضایع نشده بودم! خاله م گفت خب بشین مثل ادم غذاتو بخور بعد برو چرا اینقدر تعارف میکنی بچه! از همون موقع تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت تعارف الکی نکنم! میخندی؟ گریه داره بخصوص وقتی که دختر خاله م غش غش داشت بهم میخندید و گفت الان زنگ میزنم آبادان آبروتو میبرم و به خاله م میگم به جرم مرغ دزدی بازداشت شدی و امشب همینجا پیش خودمون باید بمونی ضایع :
    9
    124
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۰
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۴
    Sabokbilam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا

    آبادان، ایران اقا خیلی خنده دار بود .
    9
    42
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۷:۳۶
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۴
    Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
    [::Ghooloo - آبادان، ایران::]. آره، با اون آیدى بنویس، با اونیکى از خودت تعریف کن. ببینم، رى بن هم رو چشات بود وقتى مرغه رو گاز میزدى؟
    29
    13
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۵
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۴
    Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
    قولو، براى خاله و فامیلش بنویس که کامنتت پنجاه تا مثبت گرفت، خوشحال میشن حتما و باز هم دعوتت میکنن رون مرغ بخورى!
    27
    14
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۴
    Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
    قولو، تو که یه بار نوشته بودى تو جنگ دو تا رو کول گرفته بودى و سه تا زخمى ها رو زی بغل زده بودى و پنج تاى دیگه رو تو گارى پشتت میکشیدى و زیر آتش خمپاره نجاتشون میدادى! ده سالگى این کار هارو میکردى؟ wow, لابد پشت جبهه "بیلى دنس" هم یاد بچه ها میدادى!
    27
    14
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۰:۴۳
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۸
    محسن ۵۵ - گنت، بلژیک

    آبادان ایران ،عجب داستانی بوده،کلی خندیدم،ولک چکار کردی
    3
    38
    جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۲:۳۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۴
    ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان

    [::Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا::]. دوست گرامی چرا اینقدر منفی می بینی؟؟؟ حتی اگر هم درست بگی و از خودش بافته باشه که پس نوسنده است واسه خودش. ببین حسادتت شما رو از لذت بردن از این داستان جالب محروم کرده. بسیار زیبا بود و چنذان اهمیت نداره واقعی بوده یا نه.گرچه بسیار واقعی به نظر میرسه.
    4
    25
    شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۴
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۸
    Ghooloo - آبادان، ایران
    [::Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا::]. سبک عقل جان! این خاطره را برای تو تعریف نکردم چون تو کلا قدرت درک و .... خیلی زیر فقر فرهنگی است و اصلا سواد خواندن و درک مطالب هم نداری که اگر داشتی تا حالا که بیش از صد هزار بار حتی شخصا به خود سبک مغزت گفتم که زمان انقلاب کودکی بیش نبودم و پاچه نسل جدید را نگیر فهمیده بودی! ولی خب وقتی کسی عقده و حسادت تمام وجودش را گرفته دیگر نه چیزی می بیند نه می شنود! تو فقط به پاچه خواریت ادامه بده و سفت بچسب به آفتابه همایونی! هاها بارها هم بهت گفتم سبک مغز وقتی خواستی به کسی تهمتی بزنی و وصله ای بچسبانی یک لینکی، اسم صفحه ای، مدرکی چیزی رو کن تا معلوم بشه حرفی که زدی از دهانت خارج شده و نه خدای نکرده از جای دیگرت آفتابه جان :)
    8
    15
    شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۴
    ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان
    [::Ghooloo - آبادان، ایران::]. دوست گرامی در این مورد حق با شماست اما ادبیات بهتری هم میشه برای بیان بکار برد. جایی که واژه ها تعیین کننده شخصیت افراد هستن همیشه باید زیباترین و در عین حال محکم ترین واژه ها رو بکار برد. پیروز باشید.
    1
    6
    شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۳۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۸
    Ghooloo - آبادان، ایران
    [::ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان::]. درود بر شما، فکر می کنید شما برای کسی که سالیان سال همه جا با آی دی های مختلف در پی تخریب شخصیت شما باشد و الفاظی همچون مزدور و غیره استفاده می کند چه واژه زیبایی می توانید پیدا کنید هموطن عزیزم؟ بیمار؟ مریض؟ متوهم؟ شما هر نوع زبان و واژه ای که فکر کنید استفاده کردم ولی متاسفانه افاقه نکرده عزیزم! البته متوجه منظور شما شدم که حیف آفتابه است و به آفتابه توهین شد ;)
    1
    6
    شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۱:۳۱
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۶۴
    Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا
    [::ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان::]. دوست عزیز، احیانا شما از سابقه تبادل نظرى من و این شخص اطلاعى ندارید. اهانتى نیست که به من و مقدسات کشور ما روا نداشته باشند. ازین رو گاهى براى متبسم کردن کاربران این سایت قلقلکى به ایشان میدهم.
    6
    2
    یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۱
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۸
    Ghooloo - آبادان، ایران
    [::Sabokbalam - کالیفورنیا، ایالات متحده امریکا::]. سبک عقلک جان چون مثل کودکان نابالغ خیلی علاقه به قلقلک دادن دیگران داری واسه همین هم دیگران اینقدر قلقلکت می کنند که حالا تبدیل به سبک عقلک شدی! هاها یک نگاه گهگاهی به صفحاتی که قلقلک دادی بکن همه اینجا به یادگار ماندند تا یادت بیاد قلقلک هایی که به دیگران دادی بعدش هم با اشک چشمت و فقط ضایع شدنت همراه بوده عزیز سبک عقلکم :)
    0
    3
    یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۱
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.