اعترافات یک مرد پس از چند سال زندگی با همسرش!

جواب خانم: عزیزم من هم میدونستم تمام این مدت داری فیلم بازی میکنی واسه همین جریان را به بابام گفته بودم و اونهم پلیس اینترپلُ در جریان گذاشته بود و خیلی وقته که تحت نطرت دارند و احتمالا به محض فرار همون سر کوچه میگیرنت! راستی مشتری بی ام و هم مامور پلیس بود و تمام چیزهایی که با خودت میخواستی ببری و آب کنی وقتی بازداشت شدی به خودم برمیگرده نگرانش نیستم عطرها و لباسها هم اصلا مهم نیستند چون خودت پولشو داده بودی و پسر عموم واسم چند برابرش رو خریده راستی تا یادم نرفته چون دیدم شماره پسرعمو را تو No Screen زدی من یک گوشی دیگه گرفتم و با پسرعموم در تماس بودم و خودم دختر خاله را روکار کردم باهاش بری کیش و وقتی هم با اون خواهر قلابیت رفتی شمال من با پسر عمو و چند تا از دوست پسرهای دیگم میرفتیم کیش و وقتی میرفتی کیش ما میرفتیم شمال! ببخش عزیزم که فکر کردی من خیلی شوت هستم قول میدم یک بار در زندان بیام ملاقاتیت البته فقط واسه اینکه یک عکس با لباس زندان ازت بگیرم و واسه دوستات بفرستم که بهت بخندیم البته بابام یک پول تُپل کنار گذاشته که به قاضی بده که زیاد تو زندان نگرت ندارند و زودتر اعدام بشی!