نازگل و پرهام وقتی عاشقانه زندگی خود را آغاز کردند، هرگز تصورش را نمیکردند که این زندگی تنها دو سال دوام بیاورد. آنها هیچوقت فکرش را هم نمیکردند که دوستان صمیمیشان زندگی آنها را به نابودی بکشانند و فقط به خاطر رفت و آمدهای بیش از حد با دوستانشان در دادگاه خانواده یک پرونده طلاق تشکیل دهند. آنها که هردویشان برگه به دست به شعبه 268 دادگاه خانواده مراجعه کردهاند، در برابر قاضی دادگاه خانواده مینشینند.
نازگل مرتب اشک میریزد. به یاد آوردن خاطرات گذشته برایش سخت است. برای قاضی فیلم دو سال زندگی مشترکش را به تصویر میکشد و در انتها به نتیجه میرسد که چارهای جز جدایی نیست. او درباره ماجرای زندگیاش به قاضی میگوید: درست 28 ماه از شبی که به آن مهمانی رفتم و پرهام را برای اولین بار دیدم میگذرد. آن شب اصلا حال و روز خوشی نداشتم. تازه چند روز بود که با نامزدم دعوا کرده و نامزدی را بهطور کل به هم زده بودیم. خیلی به هم ریخته و افسرده بودم. برای همین ستاره، دوست صمیمیام برای اینکه حالم بهتر شود مرا به مهمانی یکی از آشناهایشان برد.
آنجا بود که پرهام را برای اولینبار دیدم. فردای آن شب ستاره به من گفت که پرهام قصد دارد با من آشنایی بیشتری داشته باشد. پرهام مرتب برایم پیغام میفرستاد و خواهش میکرد برای یکبار هم که شده با او صحبت کنم. در نهایت من هم پذیرفتم و با هم بیرون رفتیم. وقتی با خصوصیات اخلاقی و موقعیت خانوادگی پرهام آشنا شدم، تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. اوایل عاشقش نبودم، اما زمان زیادی طول نکشید که پرهام با رفتارهایش دل مرا برد و مرا عاشق خودش کرد. از آشنایی تا ازدواجمان شش ماه بیشتر نگذشت. بعد از آن زندگی مشترکمان آغاز شد. چند ماه اول هیچ اختلافی بین من و پرهام وجود نداشت و ما عاشقانه در کنار هم زندگی میکردیم و آرامش داشتیم. اما رفته رفته زندگیمان به میدان جنگ تبدیل شد و من و پرهام از هم فاصله گرفتیم. آن هم به خاطر دوستان صمیمیمان.
این زن ادامه میدهد: از همان روزهای اول آشناییمان پرهام یکی از دوستان صمیمی اش به نام خسرو را به من معرفی کرد و گفت که خسرو از برادر هم به او نزدیکتر است. باورتان نمیشود ولی حتی پرهام وقتی برای اولین بار با هم قرار ملاقات گذاشتیم، خسرو را هم با خودش آورد. از همان روز اول تا همین دیشب، خسرو همیشه در زندگی ما و بین ما حضور داشته و یک بار هم ما را تنها نگذاشته، او بیشتر شبها از سرکار به خانه ما میآمد و تا نصف شب پیش پرهام میماند و با هم میگفتند و میخندیدند. من هم هیچ مشکلی با این موضوع نداشتم. اتفاقا خسرو پسر خوب و مودبی است و همیشه هوای من و پرهام را داشته و در این دو سال خسرو بارها به ما کمک کرده، خوبیهای زیادی در حق ما انجام داده، برای همین از پذیرایی و دیدن او اصلا ناراحت نبودم. درواقع ماجرای اصلی دعوای من و پرهام بهخاطر رفت و آمد با دوست صمیمی من آغاز شد. من هم مثل پرهام یک دوست صمیمی مجرد دارم که همیشه و در هر لحظهای کنار هم بودیم. اتفاقا همین ستاره باعث آشنایی من و پرهام شده بود. برای همین بیشتر اوقات ستاره هم به خانه ما میآمد و همیشه با هم در ارتباط بودیم. اما پرهام مرتب نسبت به این موضوع اعتراض میکرد و میگفت حق ندارم تا این اندازه با دوست مجردم رفت و آمد کنم. جالب بود، این حرفها را مردی میزد که خودش هر لحظه با دوست مجردش رفت و آمد میکرد و من هم اعتراضی نداشتم. برای همین وقتی دیدم پرهام میخواهد جلوی ارتباط من با ستاره را بگیرد، من هم از او خواستم حالا که اینطور فکر میکند، خودش هم ارتباطش با خسرو را کمتر کند. ولی این مرد خودخواه به حرف من اهمیت نداد. الان یکسال است که زندگی ما به خاطر دوستانمان به جهنم تبدیل شده، هر شب سر این موضوع با هم دعوا داریم. وقتی ستاره به خانه ما میآید یا با من صحبت میکند، پرهام دعوا به راه میاندازد. همین میشود که من هم وقتی خسرو را میبینم اعتراض میکنم. اما دیگر خسته شدم و طلاق میخواهم. این زندگی عاقبت خوبی ندارد.
در این لحظه مرد نیز به قاضی میگوید: نازگل راست میگوید. ما در کنار هم خوشبخت نیستیم. فقط لجبازی میکنیم و هیچکدام حاضر به گذشت نمیشویم. خود نازگل هم میداند که خسرو پسر خوبی است. ولی ستاره اصلا دختر خوبی نیست. دلیل مخالفت من با او همین است. ولی نازگل مرتب با من درگیر میشود و تصور میکند فقط به خاطر لجبازی جلوی ارتباط بیش از حد او با ستاره را میگیرم. راستش من هم از این همه جنجال خسته شدم و میخواهم جدا شوم.
در پایان قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول میکند و به این زوج فرصت بیشتری برای فکر کردن به جدایی میدهد.