ازدواج در مالزی، طلاق در تهران

زندگی در کنار زن آمریکایی آنقدر برای منصور سخت شد که تصمیم گرفت پا روی دلش بگذارد و عشق آمریکایی‌اش را طلاق دهد.
 
اولین بار همسرش را در مالزی دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد، اما وقتی زندگی مشترک آنها در تهران آغاز شد، به خاطر بی‌استعدادی این زن در یادگیری زبان فارسی، منصور کم‌کم از زندگی با او خسته شد تا جایی که وقتی همسرش برای دیدن خانواده‌اش به آمریکا رفت، او هم، راهی دادگاه خانواده شد تا دادخواست جدایی را مطرح کند.
 
حالا منصور دادخواست جدایی‌اش را در شعبه 268 دادگاه خانواده مطرح کرده و منتظر تصمیم گیری قاضی است.
 
وقتی قاضی علت درخواست جدایی را می‌پرسد، مرد جوان می‌گوید: هفت سال پیش برای کار به مالزی سفر کردم. آن زمان با دختر مورد علاقه‌ام نامزد بودم. قرار بود بعد از دو سال به ایران برگردم و با هم ازدواج کنیم. چون وضع مالی خوبی برای تشکیل یک زندگی مشترک نداشتم، به پیشنهاد دوستم به مالزی رفتم تا پول در بیاورم. وقتی به مالزی رفتم و کارم را شروع کردم، زندگی‌ام تغییرکرد. حدود دو سال با نامزدم در ارتباط بودم، ولی از آنجا که نتوانستم به ایران برگردم نامزدم تغییر عقیده داد. آن زمان چون کارم در مالزی گرفته بود و درآمد خوبی هم داشتم، تصمیم گرفتم مدت بیشتری در آنجا بمانم و کار کنم. نامزدم هم وقتی متوجه این تصمیم من شد، نتوانست منتظر من بماند و نامزدی‌اش را به هم زد. من هم به زندگی‌ام در مالزی ادامه دادم. تا جایی که در مدت پنج سال توانستم خانه و زندگی خوبی برای خودم فراهم کنم. همان زمان با سارا همسرم آشنا شدم. سارا هم در مالزی به تنهایی زندگی می‌کرد. او آمریکایی بود و خانواده‌اش در آمریکا زندگی می‌کردند، اما خودش چند سالی می‌شد که به مالزی آمده بود و در آنجا زندگی می‌کرد. ما با هم آشنا شدیم و بعد از مدتی احساس کردم عاشقش شده‌ام. تا جایی که نمی‌توانستم حتی یک روز هم بدون سارا زندگی کنم. از طرفی زمان برگشت من به ایران هم فرارسیده بود. برای همین موضوع را با سارا در میان گذاشتم. او هم چون به من علاقه‌مند شده بود، تصمیم گرفت کنارم بماند. سارا با این که با فرهنگ ما آشنایی نداشت، قبول کرد با من به ایران بیاید و در کنار هم زندگی کنیم. من هم موضوع را با خانواده‌ام در میان گذاشتم. بعد از صحبت با خانواده هایمان من و سارا به تهران آمدیم و بعد از مسلمان شدن سارا با هم ازدواج کردیم. تصور می‌کردم در زندگی با سارا خوشبخت می‌شوم، اما اشتباه کردم.
 
تازه بعد از شروع زندگی مشترک بود که متوجه شدم چه اشتباهی مرتکب شده‌ام. پیش از ازدواج با سارا، تصور می‌کردم عشق مهم‌ترین ملاک و معیار برای شروع یک زندگی مشترک است. برای همین به مسائل دیگر توجهی نکردم. به این که فرهنگ من و سارا با هم متفاوت است. این که او با رسم و رسوم یک کشور دیگر بزرگ شده و شبیه به من نیست. من به هیچ کدام از این موارد دقت نکرده بودم، چون عشق چشمانم را کور کرده بود. برای همین وقتی زیر یک سقف رفتیم تازه این تفاوت‌ها خودش را نشان داد. من و سارا به خاطر تفاوت‌های فرهنگی مان مرتب با هم دعوا داریم. او نمی‌تواند خودش را با رسم و رسومات ما وفق دهد. به خاطر هر کدام از رفتارها و کارهایمان باید کلی برایش توضیح بدهم. مرتب باید به او گوشزد کنم که فلان کار را انجام نده یا این‌طور رفتار کن. مثل یک معلم شده‌ام و هر لحظه باید به سارا آموزش زندگی و فرهنگ بدهم. از طرفی خانواده ما هم خیلی رسمی و سنتی هستند و مسائل فرهنگی برایشان خیلی مهم است. برای همین باید مرتب با سارا و خانواده‌ام در جنگ باشم.
 
منصور در ادامه صحبت هایش می‌گوید: حالا همه اینها به کنار، یکی از اساسی‌ترین مشکلات من با سارا زبانش است. سارا بعد از این همه وقت هنوز نتوانسته زبان فارسی را کامل یاد بگیرد و با بقیه صحبت کند. برای همین همیشه در مهمانی‌ها گوشه‌ای می‌نشیند و صحبت نمی‌کند. نه کسی حرف‌هایش را متوجه می‌شود و نه او می‌تواند با کسی صحبت کند. هرچه هم سعی می‌کنم فارسی را به او یاد بدهم فایده‌ای ندارد. استعداد ندارد. برای همین کل روز را در خانه می‌نشیند و حتی به خرید هم نمی‌رود. همیشه من باید در کنارش باشم. حتی وقتی مهمان می‌آید هم هول می‌شود و سریع به من زنگ می‌زند. من همیشه به خاطر این موضوع باید خجالت بکشم. هیچ کدام از دوستان و بستگانم نمی‌توانند با همسرم ارتباط برقرار کنند. از طرفی او هم هیچ دوستی برای خودش پیدا نکرده است. برای همین خسته شده‌ام. چند روز پیش وقتی سارا برای دیدن خانواده‌اش به خارج از کشور رفت، تصمیم گرفتم دادخواست طلاق بدهم. می‌خواهم از او جدا شوم تا هم خودش آزاد و راحت شود و هم من راحت شوم. می‌دانم اگر خودش متوجه این دادخواست شود، قبول می‌کند. چون خود سارا هم مثل من از این زندگی خسته شده است.
 
در پایان قاضی دستور بررسی را صادر کرده و رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول می‌کند.
+12
رأی دهید
-39

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۳۴
    Unkn0wn - اصفهان، ایران

    دختر مردم رو بدبخت کرده طلبکار هم هست!
    32
    119
    جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۴
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۱۰۷
    DenaOslo - اسلو ، نروژ

    میخواد از زنش جدا بشه داره آسمون ریسمون میکنه !
    3
    111
    جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۵
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.