نوزادی که ۴۹ سال قبل در اصـفهان رهـا شد

 سوز سرمای پاییزی رحمی نداشت و شلاق‌وار بر سر و صورت نوزاد کوچولو آوار می‌شد. پسرک فقط چند ساعت پس از تولدش در دنیای بی‌پایان تنهایی رها شده بود. مددکاران در آن سوی دیوار شیرخوارگاه اصفهان سرگرم رسیدگی به بچه‌ها بودند. چند متر دورتر اما نوزاد کوچولوی قصه ما تنها مانده بود و صدای گریه‌اش هر لحظه بلندتر می‌شد. دیگر همه متوجه صدا شده بودند. مددکاران هرکدام به دنبال صدا به طرفی می‌رفتند اما هیچ نشانی نبود. ناگهان در میان آن هیاهو یکی فریاد زد: «صدا از پشت ساختمان است. شاید کسی نیاز به کمک دارد.»همه به طرف صدا دویدند. قنداقه کوچکی کنار دیوار رها شده بود و هیچ کسی دور و برش نبود. مددکاران بلافاصله کودک را به داخل ساختمان بردند و او را آرام کردند. پس از دقایقی پسر کوچولو با شیشه شیر در دهانش فارغ از تمام نامهربانی‌های دنیا، با صورت گل‌انداخته به خواب ناز رفت.اما هیچ‌کس نمی‌دانست چه سرنوشتی در انتظارش است.
میهمان تازه پرورشگاه
14 آبان 46 بود که «شهریار» با دستور دادستان وقت شهرستان اصفهان به بهزیستی و پرورشگاه سپرده شد. پسرکوچولو تنها 2 روز داشت که در دنیای بی‌رحم تنهایی پشت دیوار پرورشگاه رها شده بود. حالا دیگر به اتاق کودکان عادت کرده و مددکاران مهربان را به جای مادر پذیرفته بود.4 سال از زندگی شهریار در پرورشگاه اصفهان گذشته بود که زوج جوانی در میان ده‌ها کودک بی‌سرپرست، شهریار 4 ساله را به عنوان فرزندخوانده برگزیدند و به خانه بردند. بعد هم با نام خانوادگی خود برایش شناسنامه گرفتند. حالا پسرکوچولو دیگر تنها نبود. پدر و مادر مهربانی داشت که هر لحظه برای خوشحال کردن او تلاش می‌کردند. شهریار که هویت تازه‌ای پیدا کرده بود هر روز بزرگتر می‌شد. رها شدن در پشت دیوار پرورشگاه و 4 سال زندگی با بچه‌های بی‌سرپرست، حالا یک راز خانوادگی شده بود. هیچ‌کس بجز پدر و مادرخوانده‌اش از آن خبر نداشت. شهریار 17 ساله شده بود که با بالا گرفتن جنگ مانند دیگر همسالانش عازم جبهه شد. سال 64 بود که خبر فوت پدرخوانده‌اش را شنید و بعد از مدتی با اصابت ترکش مجروح و به اصفهان بازگردانده شد. با رفتن پدر، حالا او باید مرد خانه مادرش می‌شد. از یک سو جنگ بود و از سوی دیگر زندگی خانوادگی. بالاخره جنگ به پایان رسید و شهریار که حالا به سن جوانی رسیده بود مشغول کار شده بود. سال 71 بود که مادر در آرزوی دیدن عروسی تنها پسرش، برای او آستین بالا زد و پسرش را راهی خانه مشترک کرد. اما افسوس که چند ماه بعد مادرخوانده مهربان نیز درگذشت و شهریار یک بار دیگر مانند روز اول تولد تنها ماند.

شهریار و همسرش بعد از فوت مادر، صاحب دو دختر شدند اما انگار کسی راز خانوادگی شهریار را لو داده بود. فامیل پدری و مادری دیگر مثل قبل نبودند و هر یک به بهانه‌ای سعی کردند از شهریار و خانواده‌اش دوری کنند و آنها کم‌کم به انزوا رفتند.

شهریار که حالا در این تنهایی بیشترین آسیب را متوجه فرزندانش می‌داند به خبرنگار گروه جویندگان عاطفه می‌گوید: «از زمانی که مادرم به رحمت خدا رفت، بعضی از اقوام که متوجه پرورشگاهی بودن من شده بودند با ما قطع رابطه کردند. کم‌کم آنقدر اطراف‌مان خالی شد که حتی برای عید دیدنی نیز هیچ فامیلی پذیرایمان نبود. خدا را شکر از نظر مالی مشکلی ندارم اما آنچه باعث شد به فکر پیدا کردن خانواده‌ام باشم تنهایی دخترانم بود. از چند وقت پیش که مورد کم لطفی فامیل قرار گرفتیم دخترانم که یکی دانشجو و دیگری نوجوان است دچار افسردگی شدند و پزشکان نیز علت را تنهایی آنها می‌دانند.»

پدر نگران ادامه داد: «حالا می‌خواهم با لطف خدا و روزنامه ایران خانواده‌ام را پیدا کنم تا مشکل بزرگ زندگی‌مان از بین برود. نمی‌دانم شاید آنها سال‌ها پیش موقعیت خوبی برای بزرگ کردنم نداشتند و من هم به دنبال علت‌یابی نیستم اما امیدوارم حالا بخواهند تنها با محبتشان من و خانواده‌ام را حمایت کنند و نبودشان در این سال‌ها را جبران کنند و من و خانواده‌ام بی‌صبرانه منتظر خبری از آنها هستیم.»
+51
رأی دهید
-1

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۴۰
    شهر من تهران - تهران، ایران

    امیدوارم که زنده باشند هنوز
    0
    55
    ‌سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۲۱
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.