عکس تزئینی است«در تمام طول راه استودیو تا بیرونِ محوطه صداوسیما حرفی نزد. سکوت کرده بود. هر چه میپرسیدم هم حرفی نمیزد. یک دفعه گفتم دوست داشتی عمو… رو وقتی از نزدیک دیدی؟ یک دفعه با خشم، بغضش ترکید و گفت اصلا دیگه برنامهشو نمیبینم مامی، اون آقاهه نگذاشت برم پیش "امیرحسین". همهاش باهامون دعوا میکرد که روسریتون نیفته. عمو هم اصلا مهربون نبود و باهام دعوا کرد و گفت چرا رفتم پیش امیرحسین.»
مادر «پارمیس» تجربه تلخ دخترش را از یکی از پر بینندهترین برنامههای کودک تلویزیون تعریف می کند. دختر پنجساله او از طرف داران پروپا قرص یکی از برنامههای کودک بود که با حضور بچهها در استودیو اجرا میشد. اما تجربه حضور در یک برنامه داخل صداوسیما باعث شد تا او دیگر برنامه کودک را نبیند و تا چند روز با استرس زیاد ناشی از این برنامه همراه باشد. رفتار عوامل این برنامه شاید عجیب و بسیار متحجرانه به نظر بیاید اما اگر با سیستم داخلی صداو سیمای ایران سر و کار داشته باشید، باورش میکنید.
آن طور که مادر پارمیس میگفت، او این برنامه خاص را خیلی دوست داشت و از وقتی برنامه شروع میشد، پای تلویزیون مینشست و همراه مجری و بچههایی که در برنامه شرکت کرده بودند، شعر میخواند و شادی میکرد. هر بار هم بعد از تمام شدن برنامه، از پدر و مادرش میخواست که او را به این برنامه ببرند.
مادر میگفت:«بالاخره با کمک مادر "آروشا"، یکی از دوستان پارمیس در مهدکودک که آشنایی در صداوسیما داشت، توانستیم اسم او، آروشا، کیمیا، امیرحسین و هیربد که با هم دوست بودند را برای یکی از برنامهها بنویسم.»
قبل از برنامه آنچنان که مادر آروشا تعریف کرد، آشنای آن ها یک دستورالعمل بلند بالا برای لباس پوشیدن بچهها به آنها می دهد:«در این دستور نوشته شده بود که دخترها حتما باید دامن بلند با جوراب شلواری کلفت تیره یا شلوار و بلوز بلند بپوشند و روسری سرشان باشد. وقتی گفتم آخر این ها که سه چهار سالشان است، توضیح داد که دستورالعمل صداوسیما در این باره صریح است که حجاب برای زنان الزامی است و برای حراست سازمان اهمیت ندارد که چند سال دارند. تازه این بچهها قرار است برای برنامه تلویزیونی بیایند و اگر روسری نداشته باشند، حق ورود به جام جم را نخواهند داشت.»
روز مقرر رسید و بچه ها را با لباسی که در برنامه از آنها خواسته شده بود، به صداوسیما بردند. اما مشکل این جا بود که مانتوی مادر هیربد از دید حراست صداوسیما مناسب نبود، مادر کیمیا هم مقنعه نداشت. پس حراست به آنها اجازه ورود نداد و آنها هم ترجیح دادند که بچههایشان را به این برنامه نفرستند. لاک آروشا و پارمیس هم دم در پاک شد و از آنها خواستند تا روسری را سرشان کنند.
به گفته مادر پارمیس، این مشکلی بود که فقط آنها نداشتند و بیش تر بچهها و مادرانشان با آن رو به رو بودند و باعث طولانی شدن زمان انتقال بچهها به استودیو شد. اما سرانجام به استودیو رسیدند و از مادرها خواسته شد تا منتطر بمانند تا بچهها به داخل بروند. پارمیس با امیرحسین و آروشا وارد سالن شدند و از این جا به بعد داستان آن چیزی است که بچهها برای مادرها تعریف کردند.
استودیو دو قسمت داشت و دخترها یک سمت و پسرها سمت دیگری باید مینشستند. پارمیس و آروشا میخواستند پیش امیرحسین که یک سال از آنها بزرگ تر بود، بنیشنند اما آقایی که مسوول نشاندن بچهها بود، با بداخلاقی به آنها گفته بود که نمیتوانند طرف پسرها بیایند. بعد هم به پارمیس گفته بود روسری خود را سرش کند؛ چیزی که بارها در طول برنامه به او بقیه دخترها گفته شده بود. آن مرد در طول برنامه پشت دوربینها بود و مدام به دخترها اشاره میکرد که روسریهایشان نیفتد یا افتاده و سرشان کند.
عکس تزئینی استمادر آروشا میگفت:«این بچه آن قدر گره روسری را محکم کرده بود که زیر گلویش قرمز شده بود. صد رحمت به "داعش"؛ آخر در شرع و عرف هم دختر بچه از ۹ سالگی باید حجاب سرش کند نه این که بچه سه چهار ساله را مجبور کنید که روسری سرش کند و مواظب باشد که روسری از سرش نیفتد. بعدها آن قدر مجبور است روسری سرش کند که این پنج شش سال در مقایسه با آن اهمیتی ندارد.»
پارمیس به مادرش گفته بود که آنها اجازه نمیداند به پسرها نزدیک شود. او در یکی از بالاترین جاهای استودیو نشسته بود و نمیتوانست به خوبی مرکز را ببیند. وقتی عمو و بقیه شخصیتهایش آمده بودند تا برنامه شروع شود، او که از آن آقایی که مدام میگفت روسریهایتان نیفتد می ترسید، تصمیم گرفت پیش امیرحسین برود. برای همین از جایش برخاست تا پیش او برود اما یک آقایی دعوایش کرده بود که هنگام ضبط است و باید برود سر جایش بنشیند.
امیرحسین هم که در طول برنامه تنها نشسته بود و چشمش به دوستانش بود که آن طرف سالن نشسته بودند، برای مادرش تعریف کرده بود که عمو همان موقع که گفتند ضبط میشه، آمد و بعدش هم زود رفت. او میگفت این عمو اصلا هم مهربون نیست و فقط توی تلویزیون بچهها را دوست دارد. با شنیدن این حرف امیر حسین، به یاد یکی از مجریهای معروفی افتادم که چند سال پیش در یکی از جشنواره ها همسفرم بود. مجری که بارها دیده بودم در مقابل دوربین آن قدر قربان و صدقه خردسالان میرفت که فکر میکردی با دیدن بچهها اشک به چشمانش بیاید، کودکان شهرستانی را که با دیدنش به وجود آمده بودند، با خشم از خود دور کرد. نه این که فکر کنید در آن لحظه بچهها بیادبی کرده یا زیادی به او نزدیک شده باشند و یا در همان روز حوصله نداشته باشد، در یک هفتهای که با این خانم همسفر بودم، تا وقتی دوربینی وجود نداشت، رفتارش با کودکانی که او را شناخته بودند همین طور بود. اما وقتی دوربین میآمد، آن خانم تبدیل به یک خاله مهربان و دوست داشتنی میشد که بچهها را بغل میکرد و میبوسید؛ رفتاری که با کمی تفاوت و شدت و حدت در یکی دو مجری و برنامهساز دیگر برنامه کودک که اتفاقا خیلی هم معروف و مورد تایید رسانه ملی ایران بودند، دیده ام.
البته این گونه برخوردها در حد چند مجری و برنامهساز بود و در کنارش با مجریها و برنامهسازان بسیاری هم مواجه شده بودم که ساعتهای زیادی از وقت خودشان را برای بازی و همراهی با کودکان اختصاص میدادند. هرچند اگر حتی قبول کنیم که بیش تر مجریهای برنامههای خردسالان بچهها را دوست دارند و با عشق برای آنها برنامه درست میکنند، رفتاری که در برنامه با بچهها، به ویژه دختر بچهها میشود و از زبان پارمیس و آروشا و امیر حسین شنیدم را نمیتوان نادیده گرفت؛ رفتاری که به نبودن مربی مناسب کودک در برنامه و بیاحتیاطی در نگه داری آنها در استودیوهای صداوسیما مربوط میشود و میتواند باعث بروز حوادثی برای آنها شود. همین چند سال پیش بود که در برنامه یکی از همین مجریان شناخته شده در «خرمدره»، چند کودک جان خودشان را از دست دادند.