بعضی روزها از همان ساعات اولیه صبح، حوصله انجام هیچ کاری را نداشتم. حسی که میتوانست ناشی از چند روز کار سخت و مداوم باشد یا بی خوابی به خاطر نگه داری فرزند کوچکم زمانی که همسرم نیاز به استراحت داشت.
با اینکه این حس به ندرت برای من اتفاق می افتد اما نمی توانم خودم را متقاعد به انجام کاری کنم. کاملا شکست خورده و سست… حتی تا جایی که شک میکردم آیا کارهایی که تا به حال انجام داده ام ارزشی هم داشته؟!
ساعتها می نشستم و به حال خودم فکر می کردم… آیا باید امروز را فراموش کنم یا اینکه تسلیم شوم چون شرایط با تصوراتم هم خوانی ندارد؟
مدتی را با این تفکرات سر کردم اما از طرفی میدانستم که این حالت یک نوع افسردگی زود گذرست و باید به فکر چاره ای برای گذر از این حال باشم.
آنچه که در ادامه می خوانید هفت راهکاری است که آرام آرام شناختمشان و روی من تاثیرگذار بوده اند. صمیمانه دوست دارم آنها را به شما معرفی کنم:
تو مرکز جهان نیستی!خب فکر میکنم همه به ما به نوعی دوست داریم خودمان را مرکز جهان فرض کنیم. این تمایل تاثیرات مخربی میتواند داشته باشد، از جمله ناامیدی از خودمان به خاطر ضعفهایمان و ناراحتی از اینکه چرا هیچ چیز طبق نقشه پیش نمی رود.
یک روز صبح به جای اینکه درگیر خودم و تصوراتم باشم، اندکی به مردم اطرافم و راههای کمک به آنها فکر کردم. جالب است که این کار مرا از شر فکر مرکز جهان بودنم رها کرد و با این تفاسیر الان بحث نیازهای من نیست بلکه موضوع اصلی نیازهای دیگران است.
پس فکر کردن به دیگران به برطرف کردن حسهایی مثل شکست و سستی کمک خوبی میکند.
در زمان حال زندگی کنصبحها ذهن من هرجایی که شما فکرش را بکنید حضور داشت الا زمانی که در آن بودم. وقتی متوجه این موضوع شدم بلافاصله توجه و تمرکزم متوجه زمان حال شد.
یادتان باشد شادی یعنی پذیرفتن هر آنچه که هست نه افسوس خوردن برای نداشته ها. چند لحظه فکر کنید، آیا دلیل رنجهایتان مقاومت در پذیرفتن آنچه که هستید و اتفاق افتاده است نبوده؟
علاوه بر این شما قادر به کنترل همه اتفاقات نیستید. بپذیرید برخی مسائل از کنترل شما خارج است. تنها عکس العمل شما، در برابر شرایط تحت کنترل شماست پس قدرت شما عکس العمل شماست و عکس العمل شما وابسته به درحال بودن شما!
توانایی شما بیشتر از این حرف هاستهر کدام از ما تصویر مشخصی از خود و توانایی هایمان داریم. اگر این تصویر به خطر بیفتد حالت تدافعی به خود میگیریم. مردم ممکن است ما و افعالمان را قضاوت کنند و همین ما را نسبت به شایستگی هایمان به شک بیندازد. پس ما نسبت به انتقاد آسیب پذیر و عصبانی میشویم. (کسی به اشتباه شما را به چیزی متهم کرده و این موضوع شما را به هم می ریزد و به او حمله می کنید.)
تصوری که من از خودم دارم شخصی خلاق و تولید کننده و ایده ساز است و اگر من از این تعریف فاصله بگیرم احساس شکست میکنم چون ناخوداگاه حس میکنم که من چیزی نیستم که فکر میکردم.
اما راه حل من برای مواجهه با این قضیه این است که بدانم من فقط یک بعد ندارم. من همیشه خلاق نیستم، گاهی برعکس، کاملا تابع هستم. همیشه برانگیزاننده نیستم، گاهی هم کسل و تنبلم و مشخصا همیشه هم ایده های خوبی ندارم.
حقیقت این است که هویت من ثابت و لایتغیر نیست، بلعکس هویتم سیال و تغییرپذیر است. اگر با این قضیه کنار بیایم، دیگر از اشتباه کردن و قضاوت دیگران نخواهم ترسید چرا که من کامل نیستم و ممکن الخطا هستم و البته این اصلا ایرادی ندارد.
امروز هدیه ای بی قیمت استنمیدانم چند روز دیگر از عمرم باقی مانده اما میدانم هرچقدر هم که باشد، کم و محدود است. میدانم که هرکدام از این روزها به خودی خود معجزه و هدیه ای است بس گرانبها، و هدر دادن این روزها گناهی است بس نابخشودنی!
پس هر روز صبح به خودم یادآوری میکنم که امروز یک روز خاص است و تلاش خاصی می طلبد. این بدان معنا نیست که آنقدر از خودم کار بکشم که نقش بر زمین شوم، نه مهم انجام کاری با ارزش است.
گاهی استراحت کردن کار با ارزشی است. چرا که به شما فرصت بازسازی می دهد اما اینکه مدام جایی بنشیند و افسوس بخورید، چیزی را حل نمی کند.
غر زدن و شکایت کردن اوضاع را بدتر میکندوقتی به دردسر می افتم دوست دارم آنقدر بلند شکایت کنم که همه بشنوند! مشخصا این کار، نه سودی به حال من دارد و نه دیگران. به یاد داشته باشید با شکایت کردن از وضعی که دارید به چیزی که میخواهید نمیرسید. هر قدمی که بر میدارید شما را برای مواجه با چیزی که قرار است اتفاق بیفتد آماده میکند.
شکایت کردن و غر زدن استراتژی شکست خورده ایست، به آن متوسل نشوید. زمان و انرژی محدودی در اختیار دارید، آن را خرج کاری بی ثمر نکنید.
اگر فقط ده درصد از انرژی که صرف شکایت کردن و غرزدن میشود را روی حل مشکل متمرکز کنید، از نتیجه ای که بدست می آید شگفت زده خواهید شد.
به عنوان کسی که ده سال از عمرم را صرف کار کردن با مردمی کرده ام که شجاعانه آسیب های خود را کنار گذاشته اند، به این باور رسانده ام که قدرت و توانایی ما بیشتر از چیزی است که فکر میکنیم.
اگر شکایت کردن و قربانی بودن را کنار بگذارید، قدرت نهفته در وجودتان را خواهید یافت؛ تنها اگر این دو را کنار بگذارید!
شکست و ترس یعنی زمان تغییر فرا رسیدهاین تغییر میتواند از هر جنبه ای اتفاق بیفتد، از ذهن و نگرش گرفته تا عادت ها. نکته اساسی این است که بدانید روشی که استفاده میکردید دیگر پاسخگو نیست.
وقتی شکست میخوریم، اولین واکنش غریزی پیدا کردن مقصر است. در حالی که باید روی احساسات وافکار و اعمالمان تمرکز کنیم.
مسئولیت پذیری شما، زندگی شماست! وقتی زورتان به چیزهای اطرافتان نمیرسد، دیدگاهتان را تغییر بدهید. جالب اینجاست که مسائل پابه پای دیدگاه شما عوض میشوند.
قدمهای کوچک هم پیشرفت به حساب می آیندقبول دارم حرکت در شرایطی که حس میکنی چاره ای نداری سخت است. درست مثل حس سالهای دور من وقتی که شغل و دونفر از عزیزانم را در اثر بیماری از دست دادم… . واقعا سخت بود که خودم را به حرکت دوباره متقاعد کنم، آن هم در شرایطی که فکر میکردم توان این کار را ندارم.
به حال خودم تاسف میخوردم اما خب سعی میکردم هر روز حتی اگر شده یک قدم کوچک، رو به جلو بردارم و همین حالم را بهتر میکرد و کم کم قوی تر شدم.
همه کارهای بزرگ با قدم های کوچکی آغاز شده اند.
حرف آخر
درست است که هنوز از ایده آل هایم فاصله دارم اما احساس شکست نمیکنم چون در حرکتم. میدانم شاید شما هم حس مشابهی داشته باشید… هیچ ایرادی ندارد، ماشین که نیستیم همیشه در دسترس و آماده حرکت باشیم. ما انسانیم، گاهی شک میکنیم درد میکشیم، میلغزیم. اما این نیز بگذرد.
حالا نوبت شماست که بگویید…
منبع: سایت دگرش