جام جم آنلاین : خسیس بودن شوهر مشکلی است که نفیسه را به دادگاه کشانده است. با اینکه میگوید شوهرش آدم خوبی است و از هر لحاظ به هم میخورند؛ اما دل پرخونی از خساست او دارد. سه روز قبل از اینکه به دادگاه بیاید، دوباره سر همین موضوع دعوایشان شد و رضا برای اینکه دل نفیسه را به دست بیاورد، برایش دسته گل خرید. نفیسه به ظاهر آرام شده، اما نمیتواند منتها و حرفهای غیرمنطقی شوهرش را فراموش کند.
او به مشاور دادگاه خانواده میگوید: «برایم خیلی سخت است برای هر چیزی دست جلوی شوهرم دراز کنم واز او پول بخواهم. زنها دوست دارند شوهرشان حتی در حد کم برایشان خرج کند. چون حس خیلی خوبی به آنان دست میدهد و ته دلشان خوشحال میشوند و عشقشان نسبت به همسر بیشتر میشود. شوهرم بشدت خسیس است، البته خانوادگی اینطور هستند. آب از دستشان نمیچکد. روز خواستگاری حتی یک دسته گل معمولی و ساده هم نیاوردند. دوران نامزدی که بهترین دوره زندگی هر دختری است، به زور برایم هدیه میخرید و همیشه هم دست روی ارزانقیمتترینها میگذاشت تا پول اضافی خرج نکند.
قبل از اینکه ازدواج کنیم، میگفت سر زندگیمان که برویم همه چیز برایت میخرم، اما وقتی رفتیم نه تنها نخرید که حتی خریدهای ضروری را هم انجام نمیداد. حالا هم همینطور است. پولی هم که میدهد آنقدر کم است که نمیدانم به کدام زخم زندگی بزنم. اضافهتر هم که میخواهم میگوید «توقعت خیلی بالا است و اینها همهاش خرجهای اضافه است. هر چیزی خواستی در خانه برایت فراهم کردهام، دیگر چه کم داری که مدام پول میخواهی؟» قبل از این دعواها کار میکردم و دستم توی جیب خودم بود و تا جایی که میتوانستم از شوهرم پول نمیگرفتم، البته میخواستم هم نمیداد و میگفت خودت حقوق میگیری.
از وقتی بیکار شدم، چارهای ندارم. به همین راحتی هم که پول نمیدهد، باید کلی کلک سوار کنم و زبان بریزم تا مطمئن شود که پول لازم دارم. از بس درست و حسابی غذا نخوردهام لاغر شدهام. تا حدی که فامیلهای شوهرم از او پرسیدهاند که چرا نفیسه اینقدر وزن کم کرده؟
آخرین بار که به من خرجی داد دو ماه پیش بود و بعد از آن حتی یک هزار تومانی هم نداد و گفت همه خریدهایش را خودش یا مادرشوهرم انجام میدهند. اگر بو ببرد که پسانداز کوچکی دارم، آنقدر غر میزند و منت سرم میگذارد تا از خیر همان چند هزارتومانی هم که دارم بگذرم و به او بدهم. بارها و بارها شده که خرید واجبی دارم یا اینکه در خانه چیزی نداریم، اما چون حوصله منت گذاشتنهایش را نداشتم، به زبان نیاوردم. با اینکه خودش خوب میفهمد چیزی در خانه نداریم و باید خرید کنیم، اما نمیخرد و با کمال وقاحت به من میگوید همه چیز درخانه داریم که حرفی نمیزنی و چیزی نمیخواهی. یکی از بزرگترین لذتهایم در زندگی که همیشه خدا هم از آن محروم بودهام، پختن غذاهای جدیدی است که از تلویزیون یادگرفتم یا در مجلههای آشپزی خواندهام. خب طبیعی است که برای پختن این غذاها لازم است مواد غذایی بخرم. اما وقتی با هم میرویم خرید کنیم، دست روی هر چیزی میگذارم، شوهرم میگوید لازم نیست از فلان خمیر یا سس استفاده کنی. یا اگر کیسه بزرگ پلاستیکی بردارم تا مواد غذایی ضروری را در آن بگذارم، ناراحت میشود و میگوید مگر چقدر میخواهی خرید کنی که نایلون به این بزرگی برمیداری؟ با گفتن این حرفها ذوقم را کور میکند. گاهی چیزهایی میگوید که آرزوی مرگ میکنم. میگوید غذایی که تو الان میخوری، در خانه هر کسی پیدا نمیشود، هیچکس مثل تو لباس نمیپوشد. از این خبرها نیست، به خدا نه غذای خاصی میخورم و نه لباس خاصی میپوشم. نمیدانم روی چه حسابی این حرفها را میزند. محض رضای خدا نشد من یکبار از شوهرم پول بخواهم نگوید دستم خالی است، پول ندارم، حقوق نگرفتهام، فقط هزار تومان ته کیفم است و خلاصه از این حرفها. اوایل حرفهایش را باور میکردم و میگفتم ندارد و رعایتش را میکردم. چون دلم نمیخواست او را زیر فشار بگذارم. اما یک روز که فیش حقوقیاش را دیدم تازه فهمیدم چقدر درآمد داشته و از من پنهان میکرده است.
وقتی گفتم میدانم چقدر حقوق میگیری، خیلی راحت زیرش زد و گفت پول برادرم است که به حسابم واریز کرده و خودم آه در بساط ندارم. امان از خساست که نمیگذارد آدم از زندگی و مهمانی و مسافرتش لذت ببرد. خیلی سعی میکنم عشق و آرامش را در زندگیام حکمفرما کنم، اما مگر میگذارد؟ باز بهانهای پیدا میکند که سرم غر بزند و منت بگذارد. بگویم پول میخواهم میگوید ولخرجی و توقعت بالا رفته است، حرفی نزنم، میگوید همه چیز داریم که چیزی نمیخواهی. تکلیفم را با او نمیدانم. کاش این یک اخلاق بد را نداشت، وگرنه زندگی خیلی خوبی داشتیم. به نظر شما راهی وجود دارد تا شوهرم دست از خساست بردارد؟