رنجنامه ای از یک موتور برقی سوار...! - طنز

شراگیم زند ( طنز نویس )
تمام تن و جانم درد میکند... داستان این است که چند روز پیش پس از بررسی های فراوان یک موتور خریدیم از نوع برقی. "دوست دار" محیط زیست و البته "دوست ندار" آدمیزاد و صاحبانش که ما باشیم... بی صداست و آلودگی صوتی ایجاد نمیکند ولی به قول بزرگان که گفته اند " از آن بترس که سر به تو دارد" این موتور هم ترسناک است... کینه ای ست...انگار یک نفرین متحرک است که میخواهد انتقام تمام تخریبها و آسیبهای محیط زیست را از راکبین خود بگیرد.
 
روز اول سوار شدیم...دو ترکه...  ذوق داشتیم و خواستیم برویم یک قبرستانی همین بالا...قبرستان که میگویم واقعا قبرستان ها...فکر نکنید عصبانیم... یک جای قشنگی ست با کلی قبر قدیمی که البته چون سربالایی زیاد دارد یک بار که پیاده رفتیم، دیگر عطای قشنگی اش را به لقای سر بالایی اش بخشیدیم... کلاه کاسکت هایمان را بر سر گذاشتیم و طلق باد شکن محافظ چشم را هم پائین آوردیم و من هم دستکشهای مخصوص موتورسواری را که تازه خریده بودم دست کردم و راه افتادیم... نشان به آن نشان که در مسیر پیر و جوان و زن و مرد و سگ و گربه پیاده میامدند و از کنار ما با آن هیبت و شوکت که انگار از مسابقات "موتو جی پی" برگشته بودیم، رد میشدند و میرفتند بالا و ما را شرمنده میکردند... اوایل مسیر موتور الکتریکی مان شاید به خاطر تعارف و رو در بایستی بالاخره راه میرفت... اما وسط راه یکجا دیگر کم آورد و برگشت گفت: "داداش شرمندم...رو ما حساب نکن...ما نیستیم!"  پیش خود گفتیم عیب ندارد... بالاخره موتور نو هست و آب بندی نشده و تصمیم گرفتیم بهش فشار نیاوریم... پیاده شدیم هولش دادیم و به هر زحمتی که بود، عرق ریزان و هن و هن کنان رسیدیم آن بالا... در مسیر برگشت اما موتورمان حسابی از خجالتمان در آمد... انگار رولرکوستر سوار شده بودیم... یک جوری میامد که انگار میخواهد سربالایی نرفتن ش را جبران کند...خلاصه که قلبمان آمد توی دهانمان تا رسیدیم پائین.
 
دیشب سوار شدیم برویم یک جا این نزدیکی بنشینیم چایی بخوریم و تخته ای بازی کنیم که خوردیم به نقص فنی... یعنی تا چراغ را روشن میکردیم برق موتور قطع میشد! باطری سه هزار واتی اش انگار به زبان بی زبانی میگفت: " فدات شم من با یه دست چند تا هندونه بردارم برات؟ نیروگاه اتمی بوشهر که نیستم...یه باطری ساده م... یا برقم رو به چراغت میدم یا به چرخ... هر دو با هم نمیشه...!" 
چه میشد کرد؟...گفتیم شما زحمت چرخ را بکش...ما خودمان موبایلمان چراغ قوه دارد... نور می اندازیم نمه نمه میرویم. حتی تاکید کردیم که برای چرخ هم یک وقت تعارف نکند و اگر خسته ست پیاده میشویم و هولش میدهیم. فکر کنم فهمید تیکه انداختم. خودش شرمنده شد و تا در قهوه خانه چراغ خاموش ما را برد.
 
امروز هم خسته و خراب از باشگاه داشتیم بر میگشتیم خانه که یک جا وسط راه گفت: "آخ آخ آخ آخ...فسسسسسسس..."  باد چرخ عقبش در رفت... نه اینکه بار اولش باشدها... توی این دو سه روزه بار چهارم بود که نتوانسته بود بادش را نگه دارد، ولی هر بار شانس اوردیم نزدیک پمپ بنزین بودیم و رفتیم باد زدیم و گذاشتیم به حساب قضا بلا و به رویش نیاوردیم. این بار ولی یک جایی خودش را خالی کرد که نه آب بود، نه آبادانی و نه بانگ مسلمانی... همینقدر بگویم اگر پانصد کالری در باشگاه سوزانده بودیم، هزار و پانصد کالری دیگر سوزاندیم تا رساندیمش پمپ بنزین. حالا مگر باد میشود...؟ خودمان نتوانستیم، کارگر پمپ بنزین امد و نتوانست، رئیس جایگاه امد و نشد، کم مانده بود رئیس اتحادیه جایگاه داران شان بیاید که آخر یک پیر دنیا دیده ای پیدا شد و گفت چه میکنید که همانا شما دارید باد در هاون میکوبید و این چرخ کرمکی اش مشکل دارد و بغلش سوراخ است و هرچه اندر آن می دمید از این ور زرتی برون میترواد! 
راست هم میگفت، هزار و پانصد کالری دیگر هم سوزاندیم و نعشش را از پمپ بنزین رساندیم خانه... با رفقایی که در موتورسواری چهار تا کاسکت و چهل تا استخوان بیشتر از ما خورد کرده بودند صحبت کردیم و گفتند طبیعی ست و چون موتور صفر است، از این مسائل هم دارد و اگر برویم نمایندگی خودشان رایگان ردیفش میکنند و گارانتی دارد و این صحبت ها...  ولی آیا واقعا این مصائب و بلایا که بر سر ما در این دو سه روز آمده طبیعی ست؟ یا تاوانی ست که بشر به خاطر تخریب محیط زیست باید بپردازد؟ قصدم از نوشتن این رنجنامه این نبود که بگویم آی ملت موتور الکتریکی نخرید... فقط میخواهم بگویم اگر خواستید موتور برقی بخرید و دوست دار محیط زیست باشید، پول بیشتر بدهید و یک برند خوب و مطمئنش را انتخاب کنید تا مثل نگارنده به جای «سبز» زندگی کردن خدایی نکرده اینجور «قهوه ای» نشوید.
+22
رأی دهید
-2

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.