درخواست جدایی پس از نخستین مهمانی

 تازه عروس و داماد زمانی که نخستین مهمانی مجلل خود را پس از شروع زندگی مشترک برگزار می‌کردند، حتی فکرش را هم نمی‌کردند که 24 ساعت پس از این مهمانی برای درخواست طلاق راهی دادگاه خانواده شوند. وحید و سمیه تنها یک ماه بود زندگی مشترکشان را آغاز کرده بودند که تصمیم گرفتند مهمانی بزرگی در خانه‌شان ترتیب دهند. مهمانی که با پایانی تلخ همراه بود.
 
100 هزار تومان پول همراه دو سکه طلا در این مهمانی دزدیده شده بود و جنجال بر سر پیدا کردن سارق، این زوج جوان را راهی دادگاه خانواده کرد. آنها آن‌قدر به خانواده همدیگر تهمت زدند که در نهایت تصمیم گرفتند قاضی دادگاه خانواده به زندگی مشترک آنها پایان دهد. حالا این زن و شوهر روبه‌روی قاضی عموزادی نشسته‌اند و منتظرند تا پرونده‌شان بررسی شود. آنها تمام کارهای خود را انجام داده‌اند و مطمئن هستند که می‌خواهند برای همیشه از هم جدا شوند.
 
وقتی قاضی عموزادی پرونده آنها را بررسی می‌کند، با تعجب می‌پرسد: تنها یک ماه از تاریخ ازدواجتان می‌گذرد، چرا پس از این مدت کم تصمیم به جدایی گرفته‌اید؟
 
مرد جوان رشته کلام را در دست می‌گیرد و در توضیح ماجرا به قاضی می‌گوید: آقای قاضی من و سمیه با هم تفاهم نداریم. از همین اول زندگیمان مشخص شد که نمی‌توانیم سختی‌ها و مشکلات پیش‌رویمان را حل کنیم و باید مرتب با هم لجبازی کنیم.
 
او ادامه می‌دهد: من و سمیه بدون هیچ شناختی با هم ازدواج کردیم. ازدواج ما سنتی و طبق خواسته خانواده‌هایمان بود. سمیه دختر یکی از دوستان مادرم بود که از همین طریق به من معرفی شد و ما بعد از چند جلسه صحبت کردن، تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. البته ناگفته نماند که من در همان دیدارها به سمیه علاقه‌مند شدم و از آنجایی‌که او دختر آرام و نجیبی بود تصور می‌کردم زندگی خوبی در کنارش خواهم داشت.
 
برای همین تصمیمم را گرفتم و مراسم نامزدی و ازدواج ما خیلی زود برگزار شد. پس از شروع زندگی مشترکمان با اختلاف و مشکل جدی مواجه نبودیم، تا این‌که پس از گذشت یک ماه من و سمیه تصمیم گرفتیم یک مهمانی در خانه‌مان ترتیب دهیم. سمیه گفت دوست دارد دخترخاله و پسرخاله‌هایش را به خانه‌مان دعوت کند. او گفت حالا که می‌خواهد آنها را دعوت کند من هم چند نفر از بستگانم را به خانه‌مان دعوت کنم و یک مهمانی برگزار کنیم. از این پیشنهاد استقبال کردم و بستگانمان را به خانه‌مان دعوت کردیم. مهمانی بخوبی برگزار شد و همه چیز عادی بود تا این‌که همه رفتند و فردای آن روز زمانی که سراغ کشو رفتم تا پول بردارم، متوجه شدم مبلغ 100 هزار تومانی که داخل آن گذاشته بودم نیست. از سمیه پرسیدم پول را او برداشته یا نه که او هم اظهار بی‌اطلاعی کرد. خیلی تعجب کردم. من آن پول را با دستان خودم داخل پاکتی در کشو گذاشته بودم ولی نبود. وقتی بیشتر جستجو کردیم متوجه شدیم دو عدد سکه طلا هم گم شده است. ما کل خانه را زیر و رو کردیم ولی پول و سکه‌ها را پیدا نکردیم. آنجا بود که متوجه سرقت شدیم و همین آغاز درگیری شدید بین من و سمیه بود. او بلافاصله و بدون هیچ فکری به بستگان من تهمت زد و گفت که یکی از آنها از خانه ما دزدی کرده است، در صورتی‌که من تمام بستگانم را می‌شناسم و هیچ‌وقت نمی‌توانم چنین تهمتی به آنها بزنم. برای همین بشدت عصبانی شدم و گفتم این کار فامیل‌های تو است. تازه آنجا بود که چهره واقعی سمیه را دیدم. همسرم شروع کرد به داد و فریاد و توهین به تمام خانواده من؛ من هم عصبانی شدم. دعوای ما آن‌قدر ادامه پیدا کرد که هردو به این نتیجه رسیدیم که هیچ‌کدام نمی‌توانیم کوتاه بیاییم، برای همین تصمیم به جدایی گرفتیم.
 
در این لحظه زن جوان نیز به قاضی می‌گوید: آقای قاضی در میان بستگان وحید، شوهر دخترخاله‌اش مرد تازه واردی بود که حتی خودش هم از او خوشش نمی‌آمد. تمام فامیل‌هایش هم از این مرد که بتازگی با آنها وصلت کرده بود خوششان نمی‌آمد. من هم بعد از گم شدن این پول و سکه‌ها به شوهرم گفتم شاید کار این مرد باشد، ما که او را نمی‌شناسیم ولی وحید به خاطر لجبازی با من بشدت عصبانی شد و به جای منطقی فکر کردن، شروع کرد به تهمت زدن به تمام بستگان من. تا جایی که من هم عصبی شدم و دعوا به راه انداختم. این مرد تنها با من لجبازی کرد و منطقی فکر نکرد. هرچه می‌گفتم من به بستگان تو کاری ندارم و تنها به داماد تازه واردتان شک کردم، فایده‌ای نداشت.
 
او هم به خانواده من توهین کرد، همین شد که من هم برای تلافی به خانواده‌اش توهین کردم. الان هم دیگر نمی‌خواهم در کنار این مرد زندگی کنم.
 
در پایان قاضی سعی می‌کند این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را می‌بیند، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول می‌کند.
+21
رأی دهید
-6

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.