ایران وایر , شیما شهرابی روی میز پر از انواع ترشی است؛ از لیته و سیر ترشی گرفته تا ترشی کلم قرمز و پیازترشی. دستش را روی میز گذاشته و به دوربین لبخند ملیحی می زند. پشت میز کناری، شوهرش ایستاده که نگاهش به دوربین نیست. او چشم دوخته به ترشیها؛ ترشیهایی که در نبودش، محل درآمد خانوادهاش بوده و حالا هم آماده کردن و فروش آن ها، شغل جدید او است.
مردی که به دوربین نگاه نمیکند، «رضا شهابی» است؛ فعال سندیکای کارگری که بارها به خاطر فعالیتهای صنفی بازداشت شده و گذرش به زندان «اوین» افتاده است. زنی هم که رو به دوربین لبخند میزند، «ربابه رضایی»، همسر او است که در نبود شوهرش، سراغ ترشی گذاشتن و ترشی فروشی رفته تا خیال همسرش را در زندان راحت کند.
رضا شهابی میگوید: «هشت مارس روز زنانی مثل خانم من است که اگر نبود...» چند ثانیه مکث میکند. ترجیح میدهد حرفش را نصفه و نیمه رها کند. میگوید: «دو ساعت دیگر زنگ بزنید که از زبان خودش قصه ترشی فروشی را بشنوید.»
صدای ربابه از پشت تلفن پر از انرژی است و در طول مصاحبه به راحتی میتوان صورت پر از لبخندش را تصور کرد: «پنج شش سال پیش که رضا را یکهویی زندانی کردند و ما هیچ درآمد دیگری نداشتیم و دستمان خیلی خالی بود، کار را شروع کردم.»
پیشنهاد ترشی گذاشتن را دوست دیگری داده و همسر رضا شهابی آن را اجرایی کرده بود: «یکی از دوستانمان که به گردن من و رضا حق برادری دارد، این پیشنهاد را مطرح کرد. یک روز خانه ما بود و قرار بود تلفنی با رضا صحبت کنیم. وقت غذا بود و من همراه غذا ترشی آوردم. گفت زن داداش، ترشیهاتون چه قدر خوشمزه است. گفتم نوش جان. گفت شما میتوانید ترشی زیاد درست کنید برای فروش؟»
ربابه اما شک میکند و میگوید: «من که هزینه اولیه را ندارم.»
این بار یک پیشنهاد دیگر دریافت میکند: «اگر کسی هزینه اولیه را بدهد، شما میتوانی این کار را انجام دهی؟»
همین مکالمه بساط درست کردن ترشی در خانه رضا شهابی را پهن میکند و ربابه دست به کار.
اولین ترشی را با 400 هزارتومان درست کردهاند: «آن موقع مقدارش خیلی کمتر بود، میترسیدم فروش نرود. اما هر چه گذشت، مشتریها بیش تر شدند و ما را به یک دیگر معرفی کردند و کار گسترش پیدا کرد.»
او تمام این سالها در خانه کار کرده است: «هنوز نتوانستیم جایی برای کار بگیریم و همه کارها را در خانه انجام میدهیم. دوستان زحمت میکشند و زنگ میزنند، سفارش میدهند و من یا با آژانس برایشان میفرستم و یا اینکه خودشان میآیند دم خانه و سفارش خود را تحویل میگیرند. هنوز آن قدر درآمد نداریم که بتوانیم مغازه بزنیم. درآمد در حد همان امورات خودمان است.»
میخندد و میگوید: «کرایه خانه و خرج دو تا بچه مدرسهای و مریضیهای رضا همه را بالاخره از این راه می دهیم و چیزی برای مغازه گرفتن نمیماند.»
ربابه غیر از ترشی گذاشتن، سراغ پاک کردن و خرد کردن انواع سبزی و بادمجان سرخ کرده و پیاز داغ هم رفته است: «بنا به سفارش مشتریها، این کارها را هم قبول میکنم. کار بسیاری سختی است. مخصوصا که ما همه را در خانه انجام میدهیم؛ یعنی هم در خانهمان زندگی میکنیم و هم کار.»
آنها یک دختر و یک پسر دارند: «پسرم 18 ساله است و دخترم عید امسال وارد 17 سالگی میشود. بچهها حسابی در این سالها کمک کردند. غیر از بچهها، مادرم هم این سالها بسیار به ما کمک کرده است. اگر کمکهای اعضای خانواده نبود، من به تنهایی نمیتوانستم این کار را انجام بدهم.»
رضا شهابی بیست و دوم خرداد ماه 89 توسط ماموران امنیتی بازداشت شد. مدت زیادی را در بلاتکلیفی به سر برد و و سرانجام در دادگاه انقلاب به ریاست قاضی «صلواتی»، به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام» به یک سال و به اتهام «تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» به پنج سال زندان محکوم شد. او از زمانی که از زندان بیرون آمده، از شرکت واحد اخراج شده و کمک دست همسرش است: «رضا تا جایی که از دستش بربیاید، کمک میکند.»
اشاره ربابه به مشکلات گردن و کمر رضا شهابی است. او سال 90 به خاطر بی حسی نیمی از بدنش به بیمارستان منتقل شد و مورد عمل جراحی گردن و کمر قرار گرفت. او هنوز هم از ناحیه کمر مشکل دارد: «کمرش که خیل اذیتش میکند و اخیرا دکتر گفته دو تا از مهرههای کمرش باز هم آسیب دیده و نیاز به جراحی دوباره دارد. حالا ببینیم بعد از عید میتوانیم جفت و جور کنیم که برای عمل دوباره برود.»
آنها در هفته گذشته به مدت سه روز غرفهای در بازارچهای اجاره کرده بودند که از استقبال مردم شگفت زده شدند: «بیش تر مشتریهای ترشی و سبزیجات آشنا هستند و یا از طریق آشناها معرفی میشوند اما در این سه روزی که غرفه داشتیم، خیلی از مردم از طریق لطف دوستان در فیس بوک و تلگرام و... خبر دار شده بودند و به غرفهمان آمدند. این استقبال به ما قوت قلب و دلگرمی خوبی داد.»
او الان 42 ساله است و بیش تر از پنج سال است پای قولی که از پشت تلفن به همسرش که در زندان بوده، ایستاده است: «رضا وقتی افتاد زندان، خیلی نگران بود؛ نگران اجاره خانه و خرج بچهها و... ما هیچ منبع درآمدی نداشتیم، هیچ... . وقتی پای تلفن این حرفها را زد، گفتم شما نگران نباش، من بالاخره زندگی را با همان کارهایی که بلدم، میچرخانم؛ شما فقط به فکر خودت باش، من هم کار شما را انجام میدهم، هم زندگی را به یک جایی میرسانم.»
در این سالها زنانی مثل او کم نبوده اند؛ زنانی که خودشان فعال مدنی نبودند و زندان نرفتند اما یک شبه نان آور خانواده شدند و همه جوره پای همسرانشان ایستاده و خم به ابرو نیاوردهاند تا صدای عزیزانشان را به گوش همه برسانند. ربابه میگوید از قول من بنویس روز جهانی زن بر همهمان مبارک» بعد با صدای بلند میخندد
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان