لندن پناهجویان کاله را فرا میخواند؟فرانک عمیدی - بی بی سی "یک بار پنجاه و هفت میلیون تومان از ما خوردند، یک بار هم ده هزار پوند"، داستانی تکراری در اردوگاه موسوم به جنگل در کاله. در اولین "کافه ایرانیان" در اردوگاه در میان دود سیگار و بوی تند پیاز داغ به داستان مردان و پسران جوان ایرانی گوش میدهم که قاچاقچیان پولشان را خوردهاند و حالا در این برزخ بطالت گیر افتادهاند.
«کافه ایرانیان» جایی است که مهاجران و پناهجویان ایرانی در آن برای گذراندن روزهای بلند انتظار دور هم جمع میشوند. کمتر از دو ماه قبل که در اردوگاه بودم چنین جایی برای ایرانیان وجود نداشت، چون بیشتر کافهها و رستورانها متعلق به افغانهاست.
روی یک سکوی چوبی که تختهای چایخانههای محقر ایران را به یادم میاندازد، نشستهام و دورم را جوانان ایرانی گرفتهاند. صدای موسیقی ایرانی-لس آنجلسی فضا را پر کرده، هر یک از این مردان جوان داستانی درباره راه پر خطر سفر و کلاهبرداری قاچاقچیان دارد. بحث داغ است و همه با هم صحبت میکنند. "پنج هزار و پانصد پوند من را هم خوردند" یکی از پسرها با لهجه غلیظ کرمانشاهی این را گفت، از او پرسیدم که کجا این اتفاق افتاده، با کوبیدن پا به زمین اشاره کرد و گفت: "همینجا، پول از ما گرفت که ما را ببرد آن طرف، به انگلیس..."
این داستانهای ناکامی را در اردوگاه زیاد شنیدهام. برای بیشتر پناهجویان ایرانی هدف نهایی رسیدن به بریتانیاست، دلیلش را که میپرسم ناگهان صدای همه بلند میشود، یکی از پسران جوان که روی تخت چوبی لم داده داد می زند "فرانسه اصلاً کار نیست". کس دیگری دستش را بالا میبرد و از سختی زبان فرانسه گله میکند "میخواهی بگویی نود و پنج باید بگویی چهار تا بیست، یک ده و یک پنج، این زبان را نمیشود یاد گرفت!" یکی دیگر از مردان بقیه را که دورم را گرفتهاند کنار میزند و جلو میآید "اصلاً چرا دروغ!؟ زبانش انگلیسی است، پولش پوند است و دوست و فامیل و آشنا و کار هم آنجا داریم، میخواهیم برویم انگلیس".
گروهی از پناهجویان در اعتراض به تخریب بخشی از اردوگاه پناهجویان، موسوم به جنگل، دهان خود را دوختهاندیک شب که در اردوگاه بودیم دسته دسته پناهجویانی را دیدیدم که به سمت ریل قطار میدویدند، به امید اینکه بتوانند داخل قطارهایی بپرند که به سمت بریتانیا میروند. از کاله تا بریتانیا با قطار تنها بیست دقیقه راه است، فاصلهای کوتاه اما پر خطر برای پناهجویان. اما در این بین هستند پناهجویانی که به خاک بریتانیا میرسند. "دیشب پانزده تا از دوستهای ما رد شدند، امشب در اتاقمان برایشان جشن میگیریم" این را یکی دیگر از از پناهجویان ایرانی اهل کرمانشاه با لبخند برایم تعریف میکند و میگوید که همین به او امید میدهد که او هم به زودی بتواند خود را به بریتانیا برساند.
تعداد پناهجویان ایرانی در اردوگاه دقیقاً مشخص نیست، تعداد زیادی از آنها از مناطق کردنشین ایران هستند، تعداد زیاد دیگری هم دیدم که اهل شیراز بودند، یکی از آنها میگوید بیرمینگهام مقصد نهاییاش است وقتی از او میپرسم چرا بیرمینگهام با خنده میگوید "بابا شیرمنگهام است دیگر! آنجا پر از شیرازی است".
بعضی از پناهجویان ایرانی کرد میگفتند که جدایی طلبی و مذهبشان باعث آزار و اذیت آنها توسط حکومت شده و همین دلیل آنها برای ترک ایران و به جان خریدن سختیهای راه شده است. ولی از سوی دیگر جوانان ایرانی زیادی دیدم که فقط آرزوی زندگی خارج از ایران و ساختن آیندهای روشن برای خود دارند. یکی از آنها پسری است بیست و دو سه ساله، به سر و وضع خودش رسیده و جلو میآید تا با من صحبت کند، او هم میخواهد به بریتانیا بیاید، از او میپرسم چرا؟ میگوید چون میخواهد طراحی مد و لباس بخواند.
در کنار دیوار نوشته یادگاری به زبان فارسی در شهر کالهنشستن در این برزخ بلاتکلیفی و انتظار در اردوگاه، بین این مردان و پسران جوانی که هزاران آرزو و امید در سر دارند حس عجیبی است. بسیاری این مهاجران و پناهجویان ایرانی را مورد انتقاد قرار میدهند و میگویند که آنها بیخود کشوری مثل ایران را ترک کردهاند، کشوری که به اعتقاد بسیاری امنترین کشور در منطقه است. اما عدهای هم هستند که میگویند "آرزو بر جوانان عیب نیست". یکی از پسرانی که با برادرش از ایران فرار کرده و در اردوگاه است میگوید "پدر و مادرمان گفتند بروید چون برای آیندهتان بهتر است".
در حال حاضر پلیس فرانسه در حال تخلیه ضلع جنوبی اردوگاه جنگل است و تعدادی از پناهجویان ایرانی به نشانه اعتراض لبهای خود را دوختهاند. مشخص نیست که انتقال پناهجویان به اردوگاههای دیگر چه بر سر آرزوی رسیدن آنها به بریتانیا بیاورد، ولی پناهجویان ایرانی مصمم هستند: "انگلیس باید بداند که ما ایرانیها به آنجا خواهیم رسید، ولی آنها با سیاستهای غلطشان، قاچاقچیها را پولدار، مهاجران را بدبخت، فرانسه و کاله و مرز خودشان را هم ناامن کردند". پناهجوی دیگری که صورتش را با شال بسته این جمله را با جدیت هر چه تمام میگوید، در چشمانش میبینم که مصمم است و هیچ چیز جلودار او نخواهد بود، نه تخلیه اردوگاه و بولدوزر و نه بستن مرزها و بالا کشیدن حصارها، این جوانان تا اینجای راه نیامدهاند که از نیمه راه برگردند.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان