امید و بلاتکلیفی ایرانی‌ها در اردوگاه پناهجویان کاله

لندن پناهجویان کاله را فرا می‌خواند؟
"یک بار پنجاه و هفت میلیون تومان از ما خوردند، یک بار هم ده هزار پوند"، داستانی تکراری در اردوگاه موسوم به جنگل در کاله. در اولین "کافه ایرانیان" در اردوگاه در میان دود سیگار و بوی تند پیاز داغ به داستان مردان و پسران جوان ایرانی گوش می‌دهم که قاچاقچیان پولشان را خورده‌اند و حالا در این برزخ بطالت گیر افتاده‌اند.
 
«کافه ایرانیان» جایی است که مهاجران و پناهجویان ایرانی در آن برای گذراندن روزهای بلند انتظار دور هم جمع می‌شوند. کمتر از دو ماه قبل که در اردوگاه بودم چنین جایی برای ایرانیان وجود نداشت، چون بیشتر کافه‌ها و رستوران‌ها متعلق به افغان‌هاست.
 
روی یک سکوی چوبی که تخت‌های چایخانه‌های محقر ایران را به یادم می‌اندازد، نشسته‌ام و دورم را جوانان ایرانی گرفته‌اند. صدای موسیقی ایرانی-لس آنجلسی فضا را پر کرده، هر یک از این مردان جوان داستانی درباره راه پر خطر سفر و کلاهبرداری قاچاقچیان دارد. بحث داغ است و همه با هم صحبت می‌کنند. "پنج هزار و پانصد پوند من را هم خوردند" یکی از پسرها با لهجه غلیظ کرمانشاهی این را گفت، از او پرسیدم که کجا این اتفاق افتاده، با کوبیدن پا به زمین اشاره کرد و گفت: "همینجا، پول از ما گرفت که ما را ببرد آن طرف، به انگلیس..."
 
این داستان‌های ناکامی را در اردوگاه زیاد شنیده‌ام. برای بیشتر پناهجویان ایرانی هدف نهایی رسیدن به بریتانیاست، دلیلش را که می‌پرسم ناگهان صدای همه بلند می‌شود، یکی از پسران جوان که روی تخت چوبی لم داده داد می زند "فرانسه اصلاً کار نیست". کس دیگری دستش را بالا می‌برد و از سختی زبان فرانسه گله می‌کند "می‌خواهی بگویی نود و پنج باید بگویی چهار تا بیست، یک ده و یک پنج، این زبان را نمی‌شود یاد گرفت!" یکی دیگر از مردان بقیه را که دورم را گرفته‌اند کنار میزند و جلو می‌آید "اصلاً چرا دروغ!؟ زبانش انگلیسی است، پولش پوند است و دوست و فامیل و آشنا و کار هم آنجا داریم، می‌خواهیم برویم انگلیس".
گروهی از پناهجویان در اعتراض به تخریب بخشی از اردوگاه پناهجویان، موسوم به جنگل، دهان خود را دوخته‌اندیک شب که در اردوگاه بودیم دسته دسته پناهجویانی را دیدیدم که به سمت ریل قطار می‌دویدند، به امید اینکه بتوانند داخل قطارهایی بپرند که به سمت بریتانیا می‌روند. از کاله تا بریتانیا با قطار تنها بیست دقیقه راه است، فاصله‌ای کوتاه اما پر خطر برای پناهجویان. اما در این بین هستند پناهجویانی که به خاک بریتانیا می‌رسند. "دیشب پانزده تا از دوست‌های ما رد شدند، امشب در اتاقمان برایشان جشن می‌گیریم" این را یکی دیگر از از پناهجویان ایرانی اهل کرمانشاه با لبخند برایم تعریف می‌کند و می‌گوید که همین به او امید می‌دهد که او هم به زودی بتواند خود را به بریتانیا برساند.
 
تعداد پناهجویان ایرانی در اردوگاه دقیقاً مشخص نیست، تعداد زیادی از آنها از مناطق کردنشین ایران هستند، تعداد زیاد دیگری هم دیدم که اهل شیراز بودند، یکی از آنها می‌گوید بیرمینگهام مقصد نهایی‌اش است وقتی از او می‌پرسم چرا بیرمینگهام با خنده می‌گوید "بابا شیرمنگهام است دیگر! آنجا پر از شیرازی است".
 
بعضی از پناهجویان ایرانی کرد می‌گفتند که جدایی طلبی و مذهبشان باعث آزار و اذیت آنها توسط حکومت شده و همین دلیل آنها برای ترک ایران و به جان خریدن سختی‌های راه شده است. ولی از سوی دیگر جوانان ایرانی زیادی دیدم که فقط آرزوی زندگی خارج از ایران و ساختن آینده‌ای روشن برای خود دارند. یکی از آنها پسری است بیست و دو سه ساله، به سر و وضع خودش رسیده و جلو می‌آید تا با من صحبت کند، او هم می‌خواهد به بریتانیا بیاید، از او می‌پرسم چرا؟ می‌گوید چون می‌خواهد طراحی مد و لباس بخواند.
در کنار دیوار نوشته یادگاری به زبان فارسی در شهر کالهنشستن در این برزخ بلاتکلیفی و انتظار در اردوگاه، بین این مردان و پسران جوانی که هزاران آرزو و امید در سر دارند حس عجیبی است. بسیاری این مهاجران و پناهجویان ایرانی را مورد انتقاد قرار می‌دهند و می‌گویند که آنها بیخود کشوری مثل ایران را ترک کرده‌اند، کشوری که به اعتقاد بسیاری امن‌ترین کشور در منطقه است. اما عده‌ای هم هستند که می‌گویند "آرزو بر جوانان عیب نیست". یکی از پسرانی که با برادرش از ایران فرار کرده و در اردوگاه است می‌گوید "پدر و مادرمان گفتند بروید چون برای آینده‌تان بهتر است".
 
در حال حاضر پلیس فرانسه در حال تخلیه ضلع جنوبی اردوگاه جنگل است و تعدادی از پناهجویان ایرانی به نشانه اعتراض لب‌های خود را دوخته‌اند. مشخص نیست که انتقال پناهجویان به اردوگاه‌های دیگر چه بر سر آرزوی رسیدن آنها به بریتانیا بیاورد، ولی پناهجویان ایرانی مصمم هستند: "انگلیس باید بداند که ما ایرانی‌ها به آنجا خواهیم رسید، ولی آنها با سیاست‌های غلطشان، قاچاقچی‌ها را پول‌دار، مهاجران را بدبخت، فرانسه و کاله و مرز خودشان را هم ناامن کردند". پناهجوی دیگری که صورتش را با شال بسته این جمله را با جدیت هر چه تمام می‌گوید، در چشمانش می‌بینم که مصمم است و هیچ چیز جلودار او نخواهد بود، نه تخلیه اردوگاه و بولدوزر و نه بستن مرزها و بالا کشیدن حصارها، این جوانان تا اینجای راه نیامده‌اند که از نیمه راه برگردند.
+13
رأی دهید
-17

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۴۴
    SydneyWater - سیدنی، استرالیا
    همون بچه های اکبر آباد و کاله باید با اینوضع فلاکت بار پناهنده بشوند، در مورد سوریه فرق میکند مردم از مرگ فرار میکنند ولی ایرانی ها!!!
    27
    34
    ‌پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۳:۳۳
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۲
    mahdi_n130 - منچستر، انگلستان
    والا اینها دیگه خیلی پرو هستند، حدود 13 سال پیش تقریبا یک سال زمان برد تا من به انگلیس برسم، از کارتون خوابی بگیر تا نون خشک خوردن تا بی پولی و آوارگی، یک ماه به یک ماه خانوادم ازم خبر نداشتن، نه تنها من خیلی های دیگه ، حدود 2ماه داخل همین کاله بودم، نه کمپی داشت نه چیزی، تنها دلخوشیمون وعده غذایی بود که میدادن که اونم یا با کردهای عراق سر نوبت دعوا میکردیم یا ژاندارمری فرانسه غذا رو زهرمار میکرد، ولی اینهایی که تازه میان من نمیدونم دنبال چی هستند، همین ها هستند که نسل جدید پناهنده ها رو تشکیل میدن، سریع اقامت میگیرن و هیچ خدایی رو بنده نیستند، یک مشت بی ادب و از خود راضی، 7 سال طول کشید من اقامت بگیرم، 21سالم بود وقتی رسیدم، با روزی 15£ ظرف شوستم حتی روزهای خلوت صاحبکارم ماشین خودش و خانوادش رو میداد بشورم ولی خداروشکر الان با پشست سر گذاشتن سختی ها دوتا مغازه شرکاتی دارم و سال سوم دانشگاه هستم ولی کسایی که تازه میان فقط بفکر گرفتن حقوق هفتهگی دولت هستند که مثل سگ باهاشون رفتار میکنند، خدا لعنت کنه کسایی که نذاشتن من به عشقم برسم که مجبور بشم بخاطر فراموش کردنش بیام غربت و با 33 سال
    10
    17
    جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۴:۴۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۲
    mahdi_n130 - منچستر، انگلستان
    با 33 هنوز مجرد هستم . این نسل جدید پناهنده های ایرانی رو که میبینم از اینکه خودم یکروزی پناهنده بودم شرمسار میشم، سا ل 2005 با یک دخترخانم ایرانی که دانشجوی داروسازی بود آشنا شدم، وقتی فهمید پناهنده هستم بیخیال شد و رفت، اول ناراحت شدم ولی بعد که رفتارهای بعضی از پناهنده ها رو دیدم 100% بهش حق دادم، 90% پناهنده های جدید عضو NA یا همون کمپین ترک اعتیاد هستند، برام جالبه چرا اکثرا یا اعتیاد دارن یا داشتن، این نشون دهنده این هست که چه قشری دارن پناهنده میشن. الان ایران زندگی کردن بیشتر حرمت داره تا بین این پناهنده ها، منچستر که شده انزلی، از هر 3 تا ایرانی 2تاش انزلی چی هست، یکی از بچه های انزلی رو میشناسم که اعتیاد داره و داره گدایی میکنه، داخل چیتام هیل منچستر! به چندتا انزلی چی گفتم کمکش کنید، گناه داره، هرچی باشه هم شهریتونه ولی همه یک جواب دادن، ک.. لقش. بخدا زندگی داخل ایران انقدرام بد نیست، من خودم بچه جنوب تهرانم، ولی دیگه نمیدونم اکبرآباد جاده ساوه کجاست . پناهنده هرجایی که جونش حفظ باشه باید بمونه. متاسفم که هیچ کس هم حرف گوش نمیکنه.اینجا فقط باید کار کرد تا زنده باشی
    4
    20
    جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۴:۵۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.