هویت واقعی دو کودک که به دلیل بیدقتی دستاندرکاران بیمارستانی در شیراز، از مادران حقیقی خود دور افتاده بودند، پس از ۱۳ ماه و در پی کنجکاوی یکی از این مادران معلوم شد.
سلامت آنلاین گزارش داد، در پی کنجکاویهای «فاطمه رفیعی»، هویت واقعی «مهیار» و «امیر محمد» که در روز بیست و پنجم آذر ماه سال گذشته به دنبال بیدقتی در بیمارستانی در شیراز جا به جا شده بودند، مشخص شد.
این بانوی ۲۸ ساله که تا دو ماه قبل مهیار را فرزند خود میدانست، از روزگار سختی گفته است که هم باید دنبال فرزند گم شده می گشته و هم بار نارواها و تهمتها را به دوش می کشیده است.
فاطمه به ایران گفته است:«مدتی از ازدواجم با علی و زندگی مشترکمان میگذشت که متفاوتترین حس دنیا را تجربه کردم. با انجام سونوگرافیهای سه بعدی و تصویر چهره فرزندمان، من و علی برای به دنیا آمدن مهیار لحظهشماری میکردیم. علی دوست داشت اسم پسرمان را "ماهان" بگذاریم و من به اسم مهیار علاقه داشتم تا این که در نهایت انتخاب من تأیید شد و با چیدن اتاق مهیار، در انتظار تولد او بودیم.»
فاطمه رفیعی افزوده است: «زایمان به صورت سزارین انجام شد و بعد از اینکه به هوش آمدم پرستار مهیار را در آغوشم گذاشت. بهترین لحظه زندگیام بود و با این که هیچ یک از اجزای صورت مهیار شبیه به من و پدرش نبود، به خود گفتم تازه به دنیا آمده و به زمان نیاز است تا چهره واقعیاش مشخص شود. روزها و ماهها گذشت اما این اتفاق نیفتاد و من و علی خود را توجیه میکردیم که هر یک از اجزای صورت یا بدن مهیار شبیه به یکی از اعضای فامیل است. مهم این بود که دنیای ما با تولد مهیار تغییر کرده و خود را خانواده خوش بختی میدانستیم. به سلامت او توجه زیادی داشتم، برای همین هر ماه مهیار را برای معاینه نزد پزشک میبردم تا این که قرار شد آزمایشهای مربوط به کمخونیاش انجام شود. از پزشک خواستم گروه خونی مهیار را هم مشخص کند. نتیجه آزمایش نشان میداد مهیار کم خونی مینور دارد و گروه خونیاش A است در حالی که گروه خونی من B و گروه خونی علی O است و هیچ یک از ما کم خونی نداریم. کنجکاو شدم و موضوع را با علی درمیان گذاشتم. برای این که نگرانیام برطرف شود، آزمایش خون مهیار در یک آزمایشگاه دیگر تکرار شد. همان نتیجه به دست آمد و به عقیده پزشک آزمایشگاه، پرش ژنتیکی صورت گرفته بود. اما این برای من قابل قبول نبود. آزمایشها تکرار شد اما نتیجه همان بود تا این که نزد یک پزشک رفتیم و موضوع را با او درمیان گذاشتیم. پزشک از علی خواست از اتاق خارج شود و در کمال ناباوری از من پرسید به خودت اطمینان داری؟ جملهاش مثل پتک بر سرم کوبیده شد و بدون معطلی گفتم بله. از علی خواستم به داخل اتاق بیاید و با قاطعیت سؤال پزشک و پاسخم را برای علی تکرار کردم.»
نگاههای معنادار
رفیعی با صدایی که از شدت بغض گرفته بود، ادامه داد: «با اصرارهای من قرار شد آزمایش DNA انجام شود. تا اعلام نتیجه آزمایش، احساس میکردم فاصله میان من و علی هر روز بیش تر میشود اما به امید نتیجه آزمایش، اثبات واقعیت و شرمنده شدن تمام کسانی که به من تهمت ناروا زده بودند، تمام آن لحظههای طاقتفرسا را تحمل کردم. روزهای پر التهاب سپری شد و نتیجه DNA نشان داد مهیار فرزند من و علی نیست و از سوی کادر پزشکی بیمارستان خطایی صورت گرفته است. با مدارک موجود به دادگاه رفتیم در حالی که مهیار در آغوشم بود، قاضی پرونده رو به من کرد و گفت بچه اصلاً شبیه همسرتان نیست اما به چهره شما شباهت دارد. این جمله قاضی برایم توهین بزرگی قلمداد شد اما به خود مسلط بودم تا این که به دستور قاضی، آزمایش DNA از سوی پزشکی قانونی تکرار شد و یک بار دیگر ثابت شد مهیار فرزند من و علی نیست. از یک طرف به مهیار وابستگی شدید پیدا کرده بودم و از سوی دیگر میخواستم فرزند واقعیام پیدا شود تا بار سنگین تهمت از شانههایم برداشته شود. هر وقت که به مهیار شیر میدادم، به صورتش خیره میشدم و به او میگفتم یعنی چند روز دیگر فرصت دارم تو را در آغوش بگیرم.
مدام به خود میگفتم یعنی پسرم در کنار چه خانوادهای است، آیا مراقب سلامتیاش هستند و هزاران سؤال دیگر که برایش پاسخی پیدا نمیکردم. تا اینکه با بررسیهای مسوولان بیمارستان، مادری که 20 دقیقه قبل از من زایمان کرده و فرزندش پسر بود، پیدا و پس از انجام آزمایشهای خون و DNA مشخص شد گروه خونی پدر آن نوزاد O و مادرش A بوده و مهیار فرزند واقعی آنها است و پسر ما در خانواده آنها بزرگ شده است. نمیدانستم چه گونه از خداوند تشکر کنم زیرا اگر مهیار و امیر محمد به پدرهایشان رفته بودند گروه خونی هر دو O و اثبات این واقعیت بسیار سختتر میشد یا اگر پس از گذشت چند سال این واقعیت مشخص میشد و من یا مادر واقعی مهیار از دنیا رفته بودیم زنده نبودیم تا از خود دفاع کنیم.»
آن روی سکه
خانواده «کشاورز» که بعد از هفت سال و نیم صاحب دومین فرزندشان شده بودند، ساکن شهرستان «خرامه» در استان فارس هستند. آنها نیز در طول این مدت نتوانسته بودند شباهت چهره فرزندشان را به خود پیدا کنند اما به این موضوع اهمیت چندانی نمیدادند.
حسن کشاورز، پدر این خانواده گفت: «آشپز هستم. یک ماه پیش در محل کارم در چند کیلومتری شهرستان خرامه بودم که از بیمارستانی که فرزندم در آن متولد شده بود با من تماس گرفته و گفتند قرار است برای تأیید یا رد ابتلای نوزادان متولد شده در آذر ماه سال گذشته به بیماری فاویسم، از آنها آزمایش خون گرفته شود. همسرم را در جریان قرار دادم. ۱۰ روز بعد از این که نتیجه آزمایش خون مشخص شد، طی تماس مجدد از سوی پزشکان بیمارستان، از من و همسرم درخواست کردند برای انجام آزمایش DNA به بیمارستان برویم. کنجکاو شده بودم که دلیل این کار چیست و در نهایت کادر پزشکی بیمارستان ما را از واقعیتی که یک سال و یک ماه از آن بیخبر بودیم مطلع کردند.»
وی با یادآوری آن روزها ادامه داد: «نمیخواستیم حرفهای پزشکان را باور کنیم. من، همسرم، پسرمان یاسین و تمام اعضای خانواده پرجمعیت ما به امیر محمد وابسته شده بودیم و نمیتوانستیم جای او را به کودک دیگری بدهیم که به ادعای کادر بیمارستان، فرزند واقعی ما بود. همسرم از شدت ضربه روانیای که خورد، افسرده شد و وضعیت زندگی ما به هم ریخت. حدود یک ماه به همین وضعیت گذشت تا این که از سوی دادگاه به ما اعلام شد زمان آشنایی دو خانواده با یکدیگر فرا رسیده است.
وارد دادگاه شدیم. فرزند ما که شباهت زیادی به پسر بزرگ ترمان یاسین داشت، همراه خانواده امیدوار وارد سالن شد و فرزند آنها همراه ما بود. صدای گریه دو مادر سالن را پر کرده بود و هیچ کدام نمیتوانستند از کودکی که بیش تر از یک سال به آغوش آنها عادت کرده بود چشم بردارند.»
وی افزود:« با این که پذیرفتن این حقیقت برای هر دو خانواده سخت بود اما چارهای نداشتیم و باید به سرنوشتی که برایمان رقم خورده بود تن میدادیم. مسوولان بیمارستان دو اتاق کنار هم در نظر گرفتند تا هر دو خانواده در آن جا حضور پیدا کنیم و به این ترتیب، فرزندان واقعی مان به پدر و مادر خود خو بگیرند.»
فاطمه می گوید:«به دلیل انجام مراحل قانونی و امرار معاش خانواده، مردها در طول روز خوابگاه را ترک میکردند و من و مادر واقعی مهیار که به هیچ وجه اوضاع روحی خوبی نداشت و نمیتوانست بر خود مسلط باشد،۲۰ روز تمام را با هم سپری کردیم تا هر کدام از ما به فرزند واقعی خود خو بگیریم و مهیار و امیر محمد هم به آغوش مادران خود عادت کنند. در طول این مدت با مشاوران دانشگاه در ارتباط بودیم تا بهترین رفتار را داشته باشیم و در نهایت تصمیم گرفتیم به این وضعیت پایان دهیم تا هم خودمان و هم کودکان یک سالهمان بیش تر از این آزار نبینند.»
به توصیه روانشناسان، قرار شد تا دو سال آینده دو خانواده و دو کودک از نزدیک با یکدیگر دیداری نداشته باشند تا بچهها خاطرات گذشته را فراموش کنند.
چهره امیر محمد که حالا ماهان نام گرفته، شبیه به همان تصویری است که مادرش در سونوگرافیهای سه بعدی دیده بود و مهیار که حالا عضوی از خانواده جدید خود شده، به آنها شباهت دارد. هیچ کدام از آنها نمیدانند چه به روزشان آمده است اما پدر و مادرانی که تا مدتی قبل صادقانهترین احساس را به فرزند در آغوش خود هدیه میدادند، هنوز به وضعیت جدید خو نگرفتهاند و شکافی عمیق میان خود و کودک تازه وارد احساس میکنند.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان