مجید محمدی ( جامعه شناس) شکاف عمیقی میان انتظارات جوانان ایرانی و واقعیتهای جامعه ایران وجود دارد. آنها کار با ثبات میخواهند اما میزان اشتغال (با رشد منفی اقتصادی) دارد کاهش مییابد. آنها میخواهند از موسیقی زنده ایرانی لذت ببرند اما اسلامگرایان تا حدی که زورشان (به غیرخودیها) برسد نمیگذارند. آنها میخواهند به هر جای سرزمینشان با هر که خواستند و هر موقع که خواستند سفر کنند اما حتی کویر را از آنها دریغ میکنند؛ میخواهند لباسها و جواهرات و عطرهای مارک غربی بپوشند اما مجبورند به لباسهای تولیدی ترکیه یا دوخت ایران قناعت کنند؛ میخواهند با دوست دختر و پسرشان در حالی که شیک کردهاند سوار بر اتومبیل دوری بزنند اما نمیگذارند (توقیف بیش از ۴۰ هزار اتومبیل به دلیل عدم رعایت دستورات مربوط به پوشش در ۸ ماه اول سال آن هم فقط در تهران)؛ میخواهند پورشه و مازراتی یا حداقل بنز و بی ام دبلیو سوار شوند اما کشورشان لگن و قراضه تولید میکند.
آنها میخواهند در کنار دوست دخترشان در کافههای شیک بنشینند و فراپوچینو و ماکیاتو بنوشند اما در قهوهخانه محلشان نیز نمیتوانند بنشینند و تنهایی سفارش دهند؛ میخواهند تعطیلاتشان را در پاریس و رم در هتلهای پنج ستاره بگذرانند اما یک اتاق هم در روستای ابیانه، ماسوله یا شهرستانک نمیتوانند برای اقامت چند روزه بگیرند؛ میخواهند ساعتی ۱۰ تا ۲۰ دلار درآمد داشته باشند اما بسیاری از آنها هفتهای ۱۰ دلار هم درآمد ندارند.
آنها میخواهند از منابع کشورشان بهره بگیرند اما بهرهگیری منحصر است به خودیها. آنها میخواهند خوش باشند اما حکومت جلوی آنها را که میتوانند خوش بگذرانند میگیرد و بخش قابل توجهی هم توانایی خوشگذرانی ندارند. و فراتر از همه آنها کرامت میخواهند اما حکومت روالهایی به وجود آورده که آنها را مدام تحقیر میکند.
انقلاب یا سرگشتگی
انقلاب ۵۷ غیر از توهم برساختن بهشت با اتکا به ایدئولوژی اسلامگرایی و مارکسیسم، محصول سه واقعیت بود:
۱) شکاف میان انتظارات و واقعیات در بخش قابل توجهی از مردم که علی رغم بهبود شرایط زندگی در دهه ۵۰ به نارضایی عمومی دامن میزد؛
۲) ناتوانی حکومت در مدیریت اعتراضات و مدیریت ناموفق ماشین سرکوب؛ و
۳) مشخص بودن هدف براندازی در میان مخالفان.
امروز تنها عنصر اول در میان جوانان به چشم میخورد. حکومت ماشین سرکوب موفقی را در اختیار دارد و مخالفان نیز نمیدانند دقیقاً چه میخواهند و برای چه هدفی باید کار کنند. بنابر این گفتمان حاکم بر جوانان، انقلاب نیست؛ پول در آوردن و خوشگذرانی و لذت از زندگی است. اما این امکان برای اکثریت آنها فراهم نیست. از این جهت بخشی به فکر مهاجرت، بخشی به فکر تقرب به حکومت و بهرهگیری از امتیازات ناشی از آن و بخشی دیگر در شرایط افسردگی هستند. در این سه گروه آنها که راه افسردگی را در پیش میگیرند مسیر تضمینشدهتری دارند.
چهرههای این سرگشتگی
سرگشتگی و تعلیق نسل جوان امروز را از حیث پیدا کردن رویاهایش روزی در صفحات بچه پولدارهای تهران در فضای مجازی و روزی دیگر در دور دورهای شبانه میتوان دید. میلیونها جوان ایرانی را میتوان در سیل مهاجران به اروپا در سال ۲۰۱۵، صفهای جلوی سفارتخانهها در تهران، کنسرتهای خوانندگان ایرانی در کشورهای همسایه، جولان دادن در مراکز خرید دوبی و استانبول و آنتالیا، و تحصیل در دانشگاههای اروپا و امریکا و حتی ارمنستان و اوکراین و مالزی میتوان مشاهده کرد. آنها اکثراً نمیدانند آیندهشان چیست و تلاش میکنند جایی در کره خاکی غیر از ایران برای فرود خود پیدا کنند.
حدود چهار میلیون دانشجوی دانشگاههای داخل کشور میدانند بعد از فارغالتحصیلی با اتکای به مدرک به جایی نمیرسند اما باز دانشگاه و تحصیل در مراکزی را که اکثر اساتید آنها از نورچشمیهای نظام هستند و صلاحیت تدریس ندارند (و برایان باید هزینه هم بپردازند) رها نمیکنند چون راه دیگری در برابر خویش نمیبینند. با این که از تحصیل در دانشگاه در دورهی کارشناسی به جایی نمیرسند باز برای دورههای کارشناسی ارشد و دکترا در مقیاسهای صدها هزار نفری (آزمون کارشناسی ارشد بیش از ۴۰۰ هزار و آزمون دکترا بیش از ۲۰۰ هزار داوطلب) آزمون میدهند و بعد از اتمام تحصیل نیز باز آش همان آش است و کاسه همان کاسه. تنها نسلی سرگشته و بدون ملاک و میزان یا مستأصل میتواند چنین اعمالی را انجام دهد.
مراسم تشییع مرتضی پاشایی
حجم حاضران در مراسم تشییع یک خواننده پاپ آن چنان قابل توجه بود که همه مقامات امنیتی و نظامی و فرهنگی و رسانهای نظام را به شگفتی واداشت و ماهها از این رخداد سخن میگفتند. مقامات رژیم دیدهاند که در مراسم رسمی خود باید با اتوبوس دنبال افراد بفرستند و آنها را در ساعات اداری بسیج کنند و به آنها برای مشارکت انواع پاداشها و هدیهها و امکانات مجانی را بدهند تا انگیزهی آمدن داشته باشند. از همین جهت حضور جوانان در مراسم تشییع پاشایی حتی برای بسیاری از روشنفکران و تحلیلگران قابل درک و فهم نبود. این مراسم دیگر بیرون زدن گوشهای از یک لباس از در چمدان نبود بلکه در چمدان کاملاً باز شده بود.
گرفتن رؤیا از جوانان
جمهوری اسلامی حدود چهار دهه است که تلاش میکند رویای آزادی و رفاه و دمکراسی و پیشرفت و کرامت را از شهروندان ایرانی بستاند. برای این کار تلاش شده است رویاهای موهوم مثل حکومت جهانی اسلام یا جامعهی موعود آخر الزمانی یا تسخیر کاخ سفید و کرملین به جوانان عرضه شود رویاهایی که غیر از فلاکت و بدبختی ثمری برای آنها نداشته است. البته اکثر جوانان ایرانی رویاهای خود را از حکومت و رهبران دینی و نظامی نمیگیرند اما دستگاه تبلیغاتی حکومت آنها را در رؤیا پردازی سرگردان و گمگشته ساخته است. سطح این رویاها تحت تأثیر رویدادهای خاورمیانه به امنیت قبرستانی در ایران کاهش مییابد.
از نتایج کشتن رؤیا در ذهن جوانان ایرانی پایین آمدن متوسط سن زندانیان (از ۳۶ سال به ۳۰ سال، شهروند ۲۳ آذر ۱۳۹۳)، پایین آمدن سن اعتیاد (تا حد کودکی)، پایین آمدن سن تنفروشی (تا حد نوجوانی) و پایین آمدن حداقل دستمزد پیشنهادی دولت تا حد ۵۳۴ هزار تومان برای کار تماموقت در ماه (روزی ۵ دلار) برای افراد زیر ۲۹ سال (تابناک ۲۳ آذر۱۳۹۴) است. نتیجهی دیگر کشتن رؤیا محدود شدن جوانان به دنبال کردن کسانی است که به رویدادهای جاری و سیاستهای دولت بیتوجهاند. ۲٫۱ میلیون دنبال کنندهی صفحهی اینستاگرام سحر قریشی، بازیگر سینما و تلویزیون رخداد غریبی نبود اگر کارآفرینان، دانشمندان، نویسندگان و مخترعان نیز تا همین حد دنبال کننده داشتند.
کشور بیستاره
روال اداره کشور و توزیع منابع به گونهای نیست که جوانان ایرانی حتی مثل جوانان کرهای یا اماراتی یا ترک (آسیاییهایشان را مثال میزنم) زندگی کنند (اروپایی و آمریکایی به کنار). حاصل سیاستهای موجود این شده است که علی رغم فروش ۱٫۵ تریلیون دلار نفت در ۳۷ سال گذشته کشور ورشکسته است. ۶۰ درصد ماشین آلات تولیدی کشور از رده خارج است. نیمی از جمعیت کشور به جای کار خلاقه و زندگی خوب به حقوق دولتی وابسته است. درآمد سرانه کشور حدود نصف درامد سرانه در سال ۱۳۵۵ به قیمتهای ثابت است (۱۳٫۳ میلیون تومان در سال ۹۲ در برابر ۲۳٫۴ میلیون تومان در سال ۱۳۵۵: اقتصاد نیوز، ۱۹ آذر ۱۳۹۴) بیش از همه جوانان کشور که تازه میخواهند کار و زندگی مستقل داشته باشند این نکات را احساس میکنند.
در شاخصهای منفی مثل فقر و بیکاری و اعتیاد و جرم ایران همیشه در رتبهبندیهای بینالمللی در یک چهارم بالای جدول و در شاخصهای مثبت مثل آزادی رسانهها، شفافیت، رونق کسب و کار، و رشد اقتصادی و اجتماعی در یکچهارم پایین جدول قرار میگیرد. البته ایران بالقوه کشور بیستارهای نیست. کشوری است با منابع انسانی و طبیعی بسیار مستعد اما سیاستهای حکومت نمیگذارد این منابع از قوه به فعل تبدیل شوند.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان