ایران وایر , حسین نوش آذر برنامه «دید در شب» که در شبکه اینترنت با اجرای رضا رشیدپور به شکل «هاردتاک» و در یک فرمت ارزانقیمت پخش میشود، گفتوگویی را هم به سحر قریشی، بازیگر پر سر و صدای ایرانی اختصاص داد. این برنامه نه تنها بسیار پربازتاب بود، بلکه سحر قریشی نشان داد که تقریباً در هیچ زمینهای به عنوان یک هنرمند صلاحیت ندارد و با اینحال زندگی و رفاه و تجدد را دوست میدارد و دقیقاً به دلیل آنکه محصول دوران احمدینژادیسم، ناسیونالیسم ایرانی – مذهبی و «پاکسازی» فرهنگی و فرهنگزدایی از ایران است، فقط در حد یک نمونه از این دوران قابل تأمل است. در یک کلام: «دید در شب» آبرویی برای این بازیگر ایرانی باقی نگذاشت.
آبروی بر باد رفته کاتارینا و سحر
یکی از رمانهای خوشاقبال هاینریش بل، نویسنده فقید آلمانی و برنده نوبل ادبی «آبروی از دست رفته کاتارینا بلوم» نام دارد. این رمان یک عنوان دیگر هم دارد: «خشونت چگونه شکل میگیرد و به کجاها میانجامد». این کتاب نشاندهنده پیامدهای ویرانگر روزنامهنگاری زرد و رویکردهای عوامفریبانه در رسانههاست.
بل در این رمان روشهای کسب خبر در رسانههای زرد را به چالش میکشد و نشان میدهد که چگونه چنین رسانههایی انسان را بیحرمت و بیحیثیت میکنند. بل اعتقاد داشت که نویسندگی یک کنش سیاسی و مدنی است. او مینویسد بیجهت نیست که هر جا یک حاکم ستمگر حکومت میکند، پیش از هر کار کتابسوزان راه میاندازد و اداره سانسور دایر میکند.
سحر قریشی هم مانند کاتارینا بلوم یک دختر سادهدل ایرانیست که به گفته خودش در اثر یک تصادف پای او را به سریال تلویزیونی «دلنوازان» و بعدش هم به سینما باز کردند. طلاق او از همسرش، مردی به نام مهران اخوان ذاکری، نام سحر را بر سر زبانها انداخت. اخوان ذاکری بعد از مشهور شدن سحر قریشی اعلام کرد که رفتار و منش او در زندگی زناشویی تغییر کرده و حالا او به دادگاه تقاضای طلاق داده است، زیرا راضی نیست که همسرش کار کند و مستقل باشد. او این نامه را با این عبارت شرمآور اما افشاگر به پایان برده بود: «پروانهها فراموش میکنند که روزی کرم بودهاند.»
نه پروانه و نه کرم: یک انسان ایرانی
در برنامه «دید در شب» ما نه با یک «کرم» آشنا میشویم و نه با یک «پروانه» خوش آب و رنگ. ما با یک زن جوان ایرانی آشنا میشویم که در زندگی جهت و هدف مشخصی ندارد. ذهناش درگیر شبکههای اجتماعی، تعداد مخاطبانش در اینستاگرام و نظرات تخریبی آنان است. برای آموزش زبان انگلیسی معلم سرخانه دارد و ترجیعبند گفتههای او «تایم زندگی»ست. مثل این است که میخواهد بگوید در پی فرصتیست برای زندگی و تعجب میکند که چگونه دیگران این فرصت را با انتقادهای تخریبی از او از دست میدهند. مهران اخوان ذاکری، همسر سابق این خانم ادعا کرده بود که سحر دیپلم ندارد. او اما نام و نشان مدرسهای را که از آن دیپلم گرفته اعلام میکند، آن هم در کشوری که خرید و فروش مدرک دانشگاهی از زمان احمدینژاد به این سو به یک کسب پررونق تبدیل شده. (من خودم کسی را میشناسم که دیپلم دبیرستان ندارد و نام او در پایگاه سفیدپوشان به عنوان طبیب ثبت شده و یک کلینیک زیبایی خصوصی در تهران را مدیریت میکند.)
سحر قریشی هم آرزوهایی دارد: او مایل است به عنوان یک بازیگر سرشناس از نام و ننگش برای کمکرسانی به دختران معتاد استفاده کند و تلویحاً از مسئولان میخواهد که مدیریت یک کلینیک را به عهده او بگذارند. از بازیگری چیزی نمیداند، بازیگران سرشناس سینمای جهان را نمیشناسد، سیاستمداران را هم نمیشناسد، اما سر سفره افطار احمدینژاد نشسته و به نظرش رییس دولت پیشین یک شخصیت کاریزماتیک است. محمد سرافراز، رییس صدا و سیمای جمهوری اسلامی را هم که او را ممنوع از کار کرده است، به جا نمیآورد. او اصولاً یک آدم غیرسیاسی، بیسواد اما بیاندازه جاهطلب است.
دوران سبکمغزها و وراجها
«رعنا»، یکی از کاربران در فیسبوک در واکنش به این گفتوگو سحر قریشی را با وصفی که محمد علی اسلامی ندوشن (شاعر ایرانی) از تهران به دست داده، مقایسه کرده بود:
تهران مانند زنی است که پاهایش را با لوندی روی هم میاندازد،
عطرهای فرانسوی میزند،
سیگار کنت میکشد،
عینک دودی میزند و ودکای لایم میخورد
بیکینی میپوشد و حمام آفتاب میگیرد.
اما وقتی پای صحبتش بنشینید، از بلاهت و املی و سبک مغزی و وراجی و پرادعایی و شلختگی او تا سر حد مرگ ملول میشوید!
مهندس میرحسین موسوی در انتخابات ۸۸ پرسیده بود: آیا ممکن است ملتی باشد که به چیزی کمتر از بهترین قناعت کند یا در محقق کردن چشماندازی از بهروزی که در پیش رویش قرار میگیرد، سستی به خرج دهد؟
باید به او پاسخ داد: بله. جناب مهندس موسوی. اگر زندانبانتان، یا به قول جعفر پناهی اگر جناب سروان اجازه داد گفتوگو با خانم قریشی را ببینید.
دستکم بیست سالی هست که فرهنگ شده عرصه حرفهای بزرگ اما توخالی. منتها در این هفت هشت سال اخیر، در دوران احمدینژادیسم و پسااحمدینژادیسم گندهگوییها و بیاطلاعیها وسعت پیدا کرده. اگر خوب دقت کنیم، به غیر از علوم پایه در همه زمینهها همین بساط است. یکی را برمیکشند، بعد تا طرف بخواهد جان بگیرد و مسلط شود زیرآبش را میزنند یا به قول آخوندها اصلاً حمد و سورهاش را میخوانند که بیزنیسشان و کلاهبرداریشان و همه آن معرکهها با نهادهایی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی و سازمان تبلیغات اسلامی باقی بماند.
حتی سحر هم فرهنگساز است
در فرازی از برنامه «دید در شب» سحر قریشی میگوید: آرزو دارد فرهنگساز بشود. وقتی یکی مثل احمدینژاد هشت سال آزگار یک بند میگوید میخواهد جهان را مدیریت کند، بدیهی و حتی لازم است که یکی مثل سحر قریشی بخواهد فرهنگساز باشد. اگر احمدینژاد میرفت دنبال یک کسب و کار محترم و شرافتمندانه، این خانم هم الان شاید در دوره آرایشگری با موفقیت شرکت کرده بود و به جای آنکه یک بازیگر پرت و کماطلاع اما زیرک و حاضر جواب باشد، ممکن بود آرایشگر خوبی میشد. آقای میرحسین موسوی هم آنگاه احتمالاً در حصر و در بند نبود.
سحر قریشی یک پدیده است. او محصول دوران احمدینژادیسم و تورم فرهنگیست. او بیمایه نیست. بیمایگی تقدیریست که برای او و امثال او رقم زدهاند. پیام او این بود: مرا دریابید، با من مهربان باشید و اجازه بدهید که در تلویزیون بازی کنم و همچنان مشهور بمانم. چه بسا روزی مدیر یک کلینیک تخصصی شدم. قول میدهم تا آن موقع حجابم بر سرم باشد و انگلیسی هم یاد بگیرم. این «تایم زندگی» من است.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان