قمرالملوک وزیری از نگاه دخترخوانده‌اش

اهمیت!!!!! این چپ مغزا مگه اهمیتم دارند؟

او در جایی گفته‌است: «من مدیون تربیت اولیه خودم هستم. چرا که همان پامنبری کردن‌ها به من جرأت خوانندگی داد.». نوشته سنگ قبر. تنها نه قمر بود هنرمند به عالم روح ملکی بود که در جسم بشر رفت. آتشی درسینه دارم جاودانی عمر من مرگیست نامش زندگانی. رحمتی کن کز غمت جان می‌سپارم بیش از این من طاقت هجران ندارم. منبع ویکی

زنی‌ شجاع و آزاده و مشکل گشا ی فقرا با صدایی جادوئی..زنده یادت

دختر خوانده ایشان میگه:" قمری که با برخورداری از حمایت دولتمردان مقتدر حکومت رضا شاه هراس زنان را در هم شکست. بعد از بیش از نیم قرن هنوز قابل تصور نیست که او چنین شجاعتی از خود نشان داده باشد" بعدا در همین سایت به نقل از یک کمونیست مزدور حزب توده‌ نوشته شده‌ بود که قمر ترانه مرغ سحر را با الهام از انقلاب بلشوویکی- کمونیستی ۱۹۱۸ شوروی و بر علیه رضا شاه بزرگ خوانده بوده. من هم که گفتم این نظریه چرت است که ایشان مخالف رضا شاه بوده باشند.

1. قمرالمولوک وزیرى اولین خواننده زن ایرانى در زمان رضا خان که اکٽر دستگاههاى موسیقى ایرانى را مى شناخت او نه تنها خواننده خوش صداى مردمى بود بلکه شهرت نیکوکارى هاى او درکمک هاى مالى به همنوعان بى بضاعت شهر ورد زبانها بود مرحوم جعفرى در حکایت ٦ جلدى تهران قدیم مى نویسد روزى قمر سوار بر درشگه اى مى شود از آنجائیکه مسیر طولانى بود او سر صحبت را با درشگه چى باز مى کند و از احوالاتش سئوال مى کند و در مى یابد که این روزها عروسى پسرش است در اٽناى راه صداى آوازخوانى قمر از گرامافونى به گوش مى رسد مرد با حسرت مى گوید ایکاش خدا به من پولى مى داد من مى توانستم قمر را براى عروسى پسرم دعوت کنم. قمر مى گوید خدا را چه دیدى شاید او در عروسى پسر تو هم آواز بخواند درشگه چى مى گوید اى خانم قمر کجا و عروسى پسرمن کجا حتى در خواب هم امکان ندارد. قمر پس از دلدارى به درشگه چى به گفتگو با او ادامه مى دهد و روز و ساعت و محل عروسى برایش مشخص مى شود.

2. قبل از ظهردر روز موعد جشن حمال ها و طبق کش هاى متعددى با دکور و فرش و لوازم مخصوص مهمانى به خانه مرد درشگه چى مى روند و بدون آنکه به پرسش ها و نگاههاى حیرت امیز درشگه چى و خانواده اش پاسخ بگویند شروع به تزیین و آماده سازى مجلس جشن مى کنند خانه از هر جهت آماده پذیرائى میز و صندلى و اجیل و شیرینى و وسائل مطرب هاى روحوضى آماده و بعد از ساعتى همهمه حضور قمرالمولوک در محله مى پیچد افراد محله حتى لب پشت بام و درخت ها را پر مى کنند قمر با صداى خود چنان شورى در مجلس به پا مى کند درشگه چى از شادى و براى سپاس خود را به روى پاهاى قمر مى اندازد ولى قمر مانع مى شود و به او مى گوید دیدى که خدا بزرگ است این هم قمرى که مى خواستى بعد به نزد عروس و داماد مى رود و ضمن بوسیدن آنها یک ساعت بغلى و یک سینه بند طلا به هر دو هدیه و شادباش مى دهد و بعد ضمن سفارش فراوان به مطربها مجلس عروسى را ترک مى کند.

روحش شاد