ایران وایر : همسرش خبر ندارد که او در خانه یک کسب و کار کوچک راه انداخته و فقط به پخت و پز و بشور و بساب اکتفا نکرده: «خانواده همسرم سنتی هستند و مخالف کار کردن زن بیرون از خانه هستند. از اول که ازدواج کردیم شوهرم گفت دوست ندارم بیرون از خانه کار کنی.» همسرش بازاری است و وضع مالیشان بد نیست اما ملیحه دوست دارد استقلال مالی داشته باشد: «دوست ندارم همیشه چشمم به دست کس دیگری باشد. به خاطر همین چند سال است که دور از چشم شوهرم کار میکنم. برای خودم کار میکنم.»
او در خانهاش کار میکند، اما با این حال میداند اگر روزی شوهرش از این موضوع بو ببرد دیگر نمیگذارد به کارش ادامه دهد: « یکی از اتاقهای خانه را برای کار در نظر گرفتهام. روزهایی که مشتری دارم بعد از رفتن همسرم، قالیچه کف اتاق را جمع میکنم که تارهای مو روی قالی نریزد و قبل از آمدنش، کف زمین را جارو میکشم و دوباره قالیچه را پهن میکنم.»
ملیحه برای یادگرفتن بافت مو و اکستنشن پولی پرداخت نکرده: «خواهرم آرایشگر است، از او یاد گرفتم. دو سال پیش هر بار که او را میدیدم، یک مدل بافت را یادم میداد. من هم در خانه تمرین میکردم. موهای دوستانم را میبافتم و برایشان مجانی اکستنشن انجام میدادم تا این که دستم راه افتاد.»
او حالا خودش کلاس آموزش بافت و اکستنشن هم برگزار میکند: «سه جلسه آموزش بافت مو را دارم که شهریهاش صدو پنجاه تومان است و پنج جلسه هم اکستنشن را درس می دهم که هزینهاش 300 تومان است.»
بیشتر مشتریهای ملیحه آشنا هستند، اول برای چند تا از دوستانش کار کرده و بعد دوستانش، کارش را بین دوستان و آشنایان تبلیغ کردهاند. قیمت بافت و اکستنشن مو با بلندی و حجم مو تناسب دارد: «هر روز که مشتری ندارم اما یک وقت ماهی یک میلیون کار میکنم، یک وقت کمتر و یک ماه هم بیشتر. پول ثابتی نیست اما لااقل دلم قرص است که یک کاری انجام ...
- اگر شوهرت بفهمد ...
نمیگذارد حرفم تمام شود و فوری میگوید: «خدا نکند.»
ملیحه تنها زنی نیست که یک کسب و کار کوچک در خانهاش راه انداخته، زنان زیادی در ایران سراغ این کسب و کارهای کوچک و تک نفره رفتهاند، طراحی و کاشت ناخن، کاشت مژه یاد گرفتهاند و گوشهاز خانههایشان را به محل کسب درآمد تبدیل کردهاند. دستمزدشان از آرایشگاهها کمتر است اما در عوض از اجاره و مالیات خبری نیست.
مهسا چهار سال است کار تاتوی حنا در خانهاش انجام میدهد و حالا حسابی شناخته شده است. او اوایل از طریق پخش تراکت تبلیغ کرده و دو سال پیش یک صفحه در فیس بوک راهانداخته و چند وقتی است از طریق اینستاگرام مشتری جلب میکند: «من خودم عاشق خالکوبی بودم، اما دلم میخواست تاتویی داشته باشم که هر وقت دلم را زد، به راحتی پاکش کنم. به خاطر همین وقتی خاصیت تاتوی حنا را شنیدم خودم رفتم عطاری یک مقدار حنا خریدم و شروع کردم. رنگ تاتوهایم اوایل خوب نمیشد، نارنجی از کار در می آمد تا اینکه از یک خانم تبریزی که در ترکیه دوره دیده بود، یادگرفتم.»
او بابت یک جلسه آموزش تاتو با حنا، چهار سال پیش پنجاه هزار تومان پرداخته البته او الان برای طراحیهای خیلی کوچک پنجاه هزارتومان میگیرد: «حسن کار من این است که طرحهای من ابداعی است و مشتریهایم این را به خوبی میدانند.» اغلب مشتریهای مهسا دختران جوان هستند : «اکثرا دوست دارن از روی شانهها تا توی کمرشان را طراحی کنم. آقایان هم اغلب از طرحهای بزرگی که از روی گردن تا پشت باسن کشیده میشود، استقبال میکنند. بعضی هم که نافشان پرسینگ دارد، دور ناف را تاتو میکنند، این قسمت هم طرفداران زیادی دارد.»
تاتو با حنا بیشتر از پنج هفته نمیماند و اغلب مشتریهای مهسا بعد از یکبار تاتوی حنا مرتب به او سر میزنند:«فکر میکنم تاتو اعتیاد اور است.» او معمولا ماهی دو میلیون تومان درآمد دارد: «البته روی کار آزاد نمیشود مطمئن حساب کرد، یک روز مشتری زیاد است و یک روز نه.»
سارا هم در خانه کار میکند. وقتی متوجه شده حقوق کارمندی شوهرش کفاف خواستههای زیاد دو بچه را نمیدهد، مدتی را در مطب یک پزشک منشی گری کرده اما بعد از یک مدت فکری به ذهنش رسیده و دست به کار شده. او ابتدا یک موبایل ایرانسل تهیه کرده و بعد تراکتهایی را با این مضمون به چاپ رسانده: «انواع سبزیهای پاک کرده، خرد شده و سرخ شده، بادمجان سرخ شده، لوبیا پاک شده و پیازداغ آماده، تراکتها را بالای شهر پخش کردم و فقط شماره ایرانسل را گذاشتم که کسی از آشنایان و فامیل از کاری که میکنم با خبر نشود. من آشپزی را دوست دارم و با این کارها کمک خرج خانه میشوم اما بعضی آشنایان اگر بفهمند شاید فکرهای دیگری بکنند.»
مشتریها با او تماس میگیرند، او سفارشات را میپذیرد و قیمتها را میگوید و بعد سبزیجات آماده را با پیک موتوری میفرستد ومشتریها هم دستمزدش را به پیک میدهند: «نمیخواستم اصلا با مشتری رو در رو شوم. این بود که این راه را انتخاب کردم.»
او هزینه روغن، سبزیجات، گاز، آب و برقی را که مصرف میکند، در نظر میگیرد و دستمزد خودش را به هزینهها اضافه میکند. وقتی از او میپرسم چقدر ماهیانه درامد داری؟ میگوید: «اصلا معلوم نیست اما بنایمان بر این است که پولی را که من در میآورم، هزینه تفریح و خوشحال کردن بچهها کنیم. مثلا هزینه رستوران رفتن و مسافرت و خرید برای بچهها، با من است. هر چقدر باشد، خرج همین چیزها میشود. کمترین درآمدی که داشته چهارصد تومان بوده و بیشترین درآمدش یک میلیون و چهارصدهزارتومان.» او هم به تازگی یک صفحه اینستاگرام راه انداخته، عکس سبزیجاتش را آنجا قرار میدهد و شماره تلفنش را میگذارد.
شعله اما آنقدر در کارش پیشرفت کرده که حالا دو کارمند خانم هم استخدام کرده است. کارش را از ساخت جعبه کادو شروع کرده اما بعد به درست کردن عروسک پلیشی رسیده و حالا علاوه بر اینها، کیف پول دست دوز چرم هم میدوزد. خودش قصهاش را از روز ولنتاین سه سال پیش تعریف میکند: «بهمن ماه سال نود و یک به شدت دنبال کار بودم. دانشگاه آزاد قبول شده بودم و باید شهریه را تهیه میکردم.» او سراغ آگهی کار روزنامه همشهری میرود و متوجه میشود یک کارگاه جوراب بافی برای بستهبندی جورابها و قیچی کردن نخهای اضافی احتیاج به کارگر دارد: «حقوقش را یادم نیست اما یادم می آید حقوق نسبتا خوبی بود. وقتی تماس گرفتم، فردی که پاسخ میداد گفت شرط استخدام این است که باید یک روز مجانی در اینجا کار کنید تا سرعت عمل شما سنجیده شود، قبول کردم.» سارا وقتی به ادرس مورد نظر میرود پنج زن دیگر را آنجامیبیند: «از هر سنی بودند، از زنی که شصت سالش بود تا دختری پانزده ساله.» آنها هشت صبح کار را شروع میکنند و مردی که خودش را به عنوان کارفرما معرفی میکند، مدام راه میرود و میگوید: «هر که تعداد بیشتری بستهبندی کند، استخدام میشود. این را هر چند وقت یکبار با لحنی که مشخص بود منظورش این است که ما عقبیم تکرار میکرد. آخر وقت همه خسته بودیم و فکر میکردیم بالاخره دو نفر از این تعداد استخدام میشوند اما خانمی داخل جمع آمد و گفت آقای مدیر رفتند، با کسانی که پذیرفته شدند تماس میگیریم.» شعله شماره هر چهار نفر را گرفته، با همه آنها تماس میگیرد: «بعد از سه روز که به همه زنگ زدم و همگی گفتند با ما تماس نگرفتند، فهمیدم گول خوردیم. روزنامه را که خریدم و تکرار آگهی را در صفحه نیازمندیها دیدم شکم به یقین تبدیل شد. صاحب جوراب بافی فقط هزینه آگهی روزنامه را میپرداخت و هر روز جورابهایش را توسط کسانی که دنبال کار میگشتند، بسته بندی میکرد.» این ماجرا باعث میشود، شعله خودش آستین بالا بزند و کار خودش را راه بیندازد: «نزدیک ولنتاین بود، مغازهها پر شده بودند از عروسک و جعبه کادو، با یکی از مغازهها صحبت کردم و یک قیمت پایین برای درست کردن جعبه کادو دادم. الگوی درست کردن جعبهها را داشتم، یعنی از توی کتاب ریاضی راهنمایی که مکعب مربع و مستطیل را درس داده بودند، دراوردم و دست به کار شدم.» او تمام شهریه چهار سال دانشگاه را از طریق همین کار پرداخت کرده، مدرک لیسانس مهندسی بازرگانیاش را گرفته اما شغلش را تغییر نداده: «ترجیحام این است که برای خودم کار کنم، گوشه خانهام؛ کنار بچههایم.»
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان