برادرم با یکی از بازمانده‌ ها ازدواج کرد

هنوز شب نشده بود. سرد بود... خیلی سرد! سوز سرما حتی به عمق استخوان هم یورش می‌برد... . ۱۹دی‌ ماه ۱۳۸۹ بود.
عقربه‌های ساعت 19:53 را نشان می‌داد. برف و کولاک شدید بر شهر حکم می‌راند و جنبندگان سر در گریبان خود فرو برده، تنها به گریز از سرما می‌اندیشیدند... اما خانه ما گرم بود و مملو از مهمانانی که خیلی رسمی، گوش تا گوش خانه نشسته بودند. یکی از خوشحالی‌اش از بارش برف می‌گفت و دیگری از وضعیت بازار... ،گروهی هم در مورد سیاست صحبت می‌کردند.
هم‌صحبتی ‌جز تلفن همراهم و پیامک‌هایی که با دوستانم رد و بدل می‌کردیم، در آن جمع نداشتم. یک پیامک جالب به دستم رسید. آن را برای دوستانم فرستادم. در جواب آمد: «از حادثه سقوط هواپیما در ارومیه خبر داری؟» به اتاقم رفتم. زنگ زدم و جویای خبر شدم. خبری که دوست داشتم کذب باشد! ولی نبود.
آن روز هرکس حرفی برای گفتن داشت. یکی می‌گفت خلبان مقصر بوده و یکی می‌گفت دید کافی وجود نداشته... یکی دیگر هم می‌گفت شرایط نامساعد جوی دلیل اصلی بوده است. معمولا در این شرایط بازار شایعه هم داغ می‌شود... در هر صورت بعد از گذشت 5سال از آن حادثه دلخراش و هولناک خانواده‌های داغدار و بازمانده هنوز نتوانسته‌اند داغ عزیزانشان را فراموش کنند. چه‌کسی می‌تواند پرپر شدن نوزاد و کودک یا فرزندش یا پدر یا مادرش را در چنین سانحه‌ای از یاد ببرد؟
اما این وسط عده‌ای هم بودند که زنده ماندند. کسانی که مرگ را به چشمان خودشان دیدند اما تقدیر این بود که در این دنیا به زندگی‌شان ادامه دهند. یکی از این افراد محمد سنگی است. کسی که پزشکان از او قطع امید کرده بودند ولی زنده ماند تا در کنار تنها دخترش به زندگی‌اش ادامه دهد. محمد در حال حاضر از سلامتی کامل برخوردار است. او متولد 1366 است و در روز حادثه تنها 19روز بود که صاحب دختری به نام هلیا شده بود و در راه برگشت از یک ماموریت اداری، دچار سانحه شد و حدود یک ماه در کمای مطلق و بیش از یک‌ماه و نیم در بستر بیماری با مرگ دست و پنجه نرم کرد. او درباره این تجربه عجیب و بی‌نظیرش حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.
    از روز حادثه چیزی یادتان می‌آید که برایمان تعریف کنید؟ کلا آن روز چگونه برایتان گذشت و چگونه سوار آن هواپیما شدید؟
من 17دی‌ماه برای ماموریتی که از طرف دانشگاه بر عهده‌ام گذاشته شده بود، عازم تهران شدم و 19دی قصد برگشت به ارومیه را داشتم که آن حادثه اتفاق افتاد.
ظاهرا تعداد زیادی از پروازها به مقصد ارومیه به‌دلیل بدی آب و هوا کنسل شده بود. چطور شد که پرواز شما کنسل نشد؟
درست است. تا جایی که یادم می‌آید من با یکی از آشنایان که کارمند ایران‌ایر در ارومیه بود تماس گرفتم و خواستم برایم بلیت برگشت رزرو کند. می‌خواستم زودتر به ارومیه برگردم و دخترم را که تنها 19روز پیش به دنیا آمده بود ببینم و در آغوش بگیرم. در تهران هوا آفتابی و مطلوب بود. وقتی برای رزرو بلیت تماس گرفتم، گفتند: «نیا! امروز در ارومیه برف شدیدی می‌بارد».
من قبل از آن چندین بار در هوای برفی سوار هواپیما شده بودم و ترسی نداشتم. ولی دوستم اصرار کرد که نروم و من پرسیدم: «اصلا امروز پرواز داریم؟!» گفت: «یکی کنسل شد. یکی هم ساعت 16است».گفتم: «چه هواپیمایی؟» گفت: «بوئینگ...» به شوخی به‌او گفتم: «مگر بوئینگ هم سقوط می‌کند؟ » با وجود اصرارهای دوستم بلیت را رزرو کردم و ساعت 2بعدازظهر برای نهایی کردن بلیت به مهرآباد رسیدم. مدیرکل وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان غربی هم همسفر ما بود. با هم برای خرید بلیت برگشت به فرودگاه رفتیم. در دفتر فروش گفتند پرواز کنسل شده است.
ال‌سی‌دی‌های مهرآباد نشان می‌داد که پرواز ارومیه به‌دلیل شرایط نامساعد جوی کنسل شده است. همراه من به مسئول صدور بلیت گفت: «پس به مقصد تبریز برایم بلیت صادر کنید». من هم برای تبریز ساعت 4عصر بلیت گرفتم. در سالن منتظر بودیم. بعد شنیدم پرواز ارومیه «اوکی» شده است. برگشتم و باز هم بلیت را تغییر دادم و باز هم ارومیه ساعت16 را گرفتم! ساعت 16 به سمت خروجی رفتیم اما هواپیما پرواز نکرد. تا 18:30 هم 2 بار سوار اتوبوس شدیم و به سمت هواپیما رفتیم ولی باز برگشتیم. می‌گفتند دلیل تأخیر عدم‌دید کافی در مقصد و نقص فنی هواپیماست. هواپیما 180نفره بود ولی چون خیلی‌‌ها پروازشان را کنسل کرده بودند یا با پرواز تبریز رفته بودند هواپیما فقط 94 مسافر داشت که در کل با خدمه پرواز 104نفر بودیم. هر کس هر جایی که دوست داشت، می‌توانست بنشیند!
    از لحظه حادثه چیزی خاطرتان هست؟
ساعت دقیقش یادم نمی‌آید. هم خستگی و هم روشن نبودن وضعیتمان عصبی‌مان کرده بود. ولی قطعا ساعت از 18:30 گذشته بود. هواپیما تا تبریز خوب آمد و مشکلی نداشتیم ولی از آنجا به بعد وارد مه شد. هیچ نوری روی زمین دیده نمی‌شد. وقتی ارتفاع را کم کرد که فرود بیاید و بنشیند، فهمیدیم که نزدیک باند هستیم. اما یک لحظه هواپیما با سرعت و شدت عجیبی اوج گرفت و همه دچار حالت تهوع شدند. چراغ‌های داخل هواپیما خاموش شد. موتورها صدا کردند و یکی از موتورها خاموش شد. چراغ‌ها خاموش و روشن شد. لرزش‌ها شدید بود. در بیرون هم چیزی دیده نمی‌شد. تا لحظه آخری که من یادم می‌آید، فکر سقوط در سر کسی نبود و کسی هم فکر نمی‌کرد که این همه انسان از دنیا بروند. خیلی‌ها چیزی یادشان نمی‌آید، بعضی‌ها کمی یادشان می‌آید... چیزی که من از آن لحظات یادم می‌آید صدای یا‌الله... یا علی... یا اباالفضل... است که مسافران با صدای بلند می‌گفتند.
    ظاهرا حال شما هم بعد از حادثه مساعد نبود و کسی فکر نمی‌کرد که زنده بمانید.
دقیقا همینطور است. من تا 28روز در کمای کامل بودم. ضریب هوشیاری من 3/5 بود. عددی نزدیک به فردی که مرگ مغزی می‌شود. از نظر پزشکان زنده ماندنم بعید بود و برای زمان مرگم، به خانواده‌ام وقت اعلام کرده بودند! اما همان علم پزشکی احتمال زنده ماندنم را به‌خاطر جوان بودن بدنم بالا می‌دانست! به غیراز اینها دعاهای آدم‌هایی بود که ماندن مرا می‌خواستند.
    از روزهایی که در بیمارستان بودید چیزی به‌خاطر دارید؟
چیزی یادم نمی‌آید... واقعا هیچ‌چیزی یادم نیست. از فاصله آن صداها تا صحنه بعد که یادم می‌آید لحظه‌ای است که دیدم دارم از بیمارستان مرخص می‌شوم.
    کی بود؟
چند روز به عید نوروز مانده بود و متوجه شدم دارند مرا از بیمارستان ترخیص می‌کنند. وقتی خودم را روی تخت بیمارستان و ویلچر دیدم تعجب کردم تا مدتی با خودم می‌گفتم من که مریض نشده‌ام پس چرا الان بیمارستانم؟ هیچ‌چیزی یادم نمی‌آمد. فکر کنید نزدیک به 2ماه در بیمارستان بودم و هیچ خبری از حال و روز خودم نداشتم.
    اطرافیانت هم چیزی به تو نگفتند؟
نه. همه با مهربانی از من پرستاری می‌کردند. وقتی به خانه رفتم تا چند روز تلاش کردم بروم سر کار ولی نمی‌گذاشتند. صبح‌ها بعد از بیداری از خواب، لباس می‌پوشیدم که به محل کار بروم ولی می‌گفتند تو 3‌ماه مرخصی داری. گاهی هم می‌گفتند که هواپیما سقوط کرده، ولی دقایقی بعد آن را فراموش می‌کردم!
    وقتی چشم باز کردید چه حسی داشتید؟
این از تدابیر خداوندی است که در آن لحظه چیزی به‌خاطر نمی‌آوردم. شاید نمی‌توانستم آن لحظه را تحمل کنم. هیچ‌چیز جز لرزش هواپیما را به یاد نداشتم و دلیل بستری شدنم را سرماخوردگی می‌دانستم! یک روز شنیدم که درباره چهلم کشته‌شدگان سانحه‌هوایی حرف می‌زدند. نمی‌توانستم از ویلچر پیاده شوم اما با اصرار من و مسئولیت خودم، دوستم من را سر مزار آنان برد. جمعیت زیادی آنجا بودند، هر چند خیلی‌ها را برای تدفین به شهر خودشان برده بودند. متاثر شده بودم اما زیاد متوجه عمق قضیه نبودم؛ یک نوع خلسه بود.
    از اینکه شما زنده بودید چه حسی داشتید؟
فکر کنید با یک نفر از خیابان رد می‌شوید. تصادفی رخ می‌دهد و کسی که تا چند ثانیه قبل پیش شما زنده بود، می‌میرد و شما زنده می‌مانید. چه حسی دارید؟! من هم همان حس را داشتم. خوشحال بودم که زنده‌ام اما ناراحت بودم که دوستانم دیگر زنده نیستند. ما آسیب دیدیم و آسیب‌پذیر هم شدیم. ما خیلی شکننده شده‌ایم و دیدگاهمان به زندگی، خوش‌بینی و بدبینی‌مان، همه‌‌چیزمان تغییر کرده است. مرگ یک گذر است و مسلما زندگی دیگری در امتداد این جهان وجود دارد. با آنچه در سقوط هواپیما دیدم، احساس می‌کنم انسان دیگری در خداپرستی شده‌ام. واقعا حس عجیبی است نمی‌توانم توصیفش کنم.
    شاید خیلی‌ها هنوز هم نمی‌توانند شرایط شما را درک کنند. واقعا تجربه‌ای که شما در سقوط با هواپیمای مسافربری داشتید و زنده ماندید اتفاق نادری است که شاید کسی دیگر نتواند تجربه‌اش کند.
آنها که مردند، خیالشان راحت شده! اما شاید ندانید که سانحه‌هوایی با سوانح جاده‌ای متفاوت است. فرایند بهبود در سوانح‌هوایی خیلی طولانی است. حساب کنید ارتفاع ما 1250متر بالاتر از سطح آب‌های آزاد بود. اصلا فکر کنید که در یک جاده، از شیب بلند یکباره پایین بیایید.
یا از بالاترین نقطه چرخ و فلک به پایین پرت شوید. در لحظه سقوط با آن شدت چندثانیه اکسیژن به مغز ما نرسید. شما می‌دانید که اگر 4ثانیه اکسیژن به مغز نرسد، خطر جدی برای ادامه حیات وجود دارد. ما هر ثانیه 50متر ارتفاع از دست می‌دادیم. از این‌رو بود که همه ما به کما رفتیم... «رها جبارپور» از مسافران آن هواپیما بود که الان روی ویلچر نشسته است و چیزی از حادثه و قبل از آن به یاد ندارد. خود من 30سال از سن شناسنامه‌ام بزرگ‌ترم!
    اطرافیان از دوران کمای شما چه خاطراتی تعریف کرده‌اند؟
همسرم آن روزها خیلی کم‌سن و سال بود و از طرفی دخترم نیز نوزاد بود و باید از او مراقبت می‌کرد. اما خواهرم به‌مدت 2ماه، حتی یک لحظه هم مرا رها نکرد و به جای آن کار و زندگی‌اش را رها کرد! می‌گوید که یک‌بار هلیا را به دیدن من آورده بود و در آن لحظه، ضربان قلبم بالا رفته و از گوشه چشم‌ام اشک جاری شده است. هلیا نیز گریه کرده و این نشان از تأثیری داشت که هلیا در زندگی‌ام داشت.من با هزاران امید برای دخترم اسم انتخاب کرده بودم و برای آینده‌اش برنامه‌ها داشتم... .
    همسرتان و سایر اعضای خانواده‌تان با شنیدن خبر سقوط هواپیما چه کرده بودند؟
همسرم فقط 19سال داشت و 3سال از ازدواج ما گذشته بود. زیاد شوکه نشده بود چون تجربه‌ای درباره شنیدن خبر مرگ کسی و یا سقوط هواپیما نداشت. به او گفته بودند پای من شکسته است! اما وقتی مرا در محاصره تخت بیمارستان با آن وضعیت دیده بود، بیهوش روی زمین افتاده بود! پدرم آن زمان 77سال داشت. بعد از آن حادثه من به پدرم وابسته‌تر شده‌ام. او پدر یک شهید است، چند سال پیش از این حادثه هم مادرم از دنیا رفته بود و حالا، این مرد وسط دسته عزاداری امام حسین نشسته و برای سلامتی و زنده ماندن من دعا کرده بود.
    بعد از آن حادثه باز هم سوار هواپیما شدید؟
بله!
    چطور جرأت کردید باز هم سوار هواپیما شوید؟
اولین بار که سوار هواپیما می‌شدم، اصلا نترسیدم اما بعد از مدتی در همان پرواز، استرس تمام وجودم را فرا گرفت. تنها نبودم، ولی نمی‌توانستم حرفی به زبان بیاورم. وضع ناراحت‌کننده‌ای بود. به‌خودم دلداری دادم و فکر می‌کردم اگر باز هم سقوط کند، من زنده می‌مانم. گاهی هم نورگیر را پایین می‌کشیدم. ولی باز هم همان احساس به سراغم می‌آمد و با خود فکر می‌کردم که آن دفعه هوا سرد بود که منفجر نشدیم. این بار حتما هواپیما منفجر می‌شود و من می‌میرم!
    شنیده‌ایم که این حادثه سبب یک وصلت خیر در خانواده شما هم شده است؟!...
بله... خانم مریم کمانی، از بازماندگان سانحه‌هوایی در تخت کناری من بستری بود. آن زمان، ایشان دانشجوی ترم سوم کارشناسی ارشد بافت جنین بود.
او هنگام سقوط هواپیما در ردیف چهارم نشسته بود. افرادی که در اطراف ایشان نشسته بودند، همگی از دنیا رفتند. ایشان هم یکی از پاها و مهره‌هایش می‌شکند ولی به کما نرفت. خانواده اراکی ایشان مثل همه سانحه‌دیدگان قرار بود در یکی از هتل‌های ارومیه مستقر شوند اما روحیه مهمان‌نوازی ما ارومیه‌ای‌ها این اجازه را به خانواده من نداده بود و این خانواده در طبقه پایین خانه پدرم ساکن شدند. این سانحه، باب آشنایی خانواده‌ها را فراهم کرد و بعد خواستگاری و ازدواج و... . الان برادرم و مریم خانم یک دختر هشت ماهه به اسم مانیا دارند و در تهران زندگی می‌کنند.
ایشان البته چیزی از حادثه یادش نیست. یک‌بار مهمان برنامه‌ ماه عسل بود و چون جواب همه سؤال‌هایش در تمرین‌های قبل از ضبط نمی‌دانم بود، برایش سناریو تدوین کرده بودند.
    بین تولد دوباره شما و تولد دخترتان 19روز فاصله است. برای خودتان هم جشن تولد می‌گیرید؟
یک بار همکارانم در دومین سالگرد سقوط هواپیما جشن تولد گرفتند. این هم از لطف‌های خانم موسوی بود.
    ببخشید اینقدر رک می‌پرسم، ولی آیا صحت دارد که شما، در اثر صدای مهیب سقوط و تصادف، به‌اصطلاح عامیانه موجی شده‌اید؟
آن صدای مهیب مطمئنا بار روانی دارد. اسم علمی این بیماری (PTSD ) است. مزمن، حاد و معمولی دارد و من مبتلا به نوع مزمن آن هستم. در 10روز گذشته تنها 6ساعت خوابیده‌ام. چند روز پیش من را برای بستری به بیمارستان عارفیان بردند و بعد از تزریق مرفین و متادون توانستم بخوابم. کلی پول دارو و دکتر می‌دهم که از تبعات همان سانحه است. اما کو گوش شنوا... بعد از مرخصی از بیمارستان، نه ایران‌ایر و نه بیمه حوادث هواپیما هزینه‌ای متقبل نشدند و بعد از گرفتن رضایت کتبی فقط مقداری دیه برایم مقرر شد که آن را هم به‌دلیل تأخیر اعلام از طرف پزشکی قانونی، بیمه پرداخت نمی‌کند.
    بعد از آن سانحه، محمد سنگی چه تغییری کرد؟
آن حادثه از یادم نخواهد رفت و مدام در ذهن من است! من با آن حادثه زنده‌ام و هر اتفاقی برای من تداعی‌گر آن حادثه است. انگار فولاد آب‌دیده شده‌ام! دیگر نمی‌ترسم... ریسک را هم می‌پذیرم.
+63
رأی دهید
-3

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۵۷
    ایران بر باد رفته - برلین، آلمان

    بخوابم. کلی پول دارو و دکتر می‌دهم که از تبعات همان سانحه است. اما کو گوش شنوا. بعد از مرخصی از بیمارستان، نه ایران‌ایر و نه بیمه حوادث هواپیما هزینه‌ای متقبل نشدند و بعد از گرفتن رضایت کتبی فقط مقداری دیه برایم مقرر شد که آن را هم به‌دلیل تأخیر اعلام از طرف پزشکی قانونی، بیمه پرداخت نمی‌کند!!!!!!!!! از خدا طلب کن !خدا خواست که زنده بمونی!! عجب خدایی! تو رو زنده نگه داشت که از این بیماری جدید حاصل از زنده نگه داشتنت توسط او و سقوط که از گفته های خودت میشه نتیجه گرفت تو رو زجر بده! یاراضی باش و خیر دریافت هزینه رو بخور!
    44
    18
    ‌سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۰
    Liberte - تهران، ایران

    دقیقا اون روز تلخ رو بیاد دارم.من خودمم آذری و اصلا ارومیه ای هستم.خواهرم تنها یک روز قبل با پرواز از ارومیه به تهران رسیده بود. و من خدا رو شکر کردم. خیلی از افراد سرشناس ارومیه تو اون سانحه هوایی درگذشتند و یا معلول شدند،از جمله چند استاد دانشگاه و پزشک.کلا خاطره خوبی با هواپیماها ندارم،یک سال قبل اون هم همکلاسیم تو دانشگاه شهید بهشتی شوقر استپانیان در سقوط هواپیما به مقصد ارمنستان تو قزوین فوت کرد،خداکنه با لغو تحریم ها ناوگان هوایی مسافربری هم مدرن بشه ،البته فکر کنم بیشتر بفکر مدرن کردن هواپیماهای جنگنده و بمب افکن باشند!
    2
    55
    ‌سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.