طنز : وقایع نگاری لحظه به لحظه ی عبور از مرز / بخش دوم / هجرت اکبر

شراگیم زند
بخش دوم و پایانی از وقایع نگاری لحظه به لحظه ی عبور غیر قانونی از مرز...بخش اول را میتوانید در اینجا بخوانید.
زمان: 1393/04/01
مکان: یکی از روستاهای مرزی
ساعت 21:30 : آموزش تئوریک اسب سواری توسط قاچاقبر که تنها شامل دو نکته بود: "1- زَرَنگ باش. 2 - سفت بچسب."
ساعت 21:35: خروج از آغل و حرکت به سمت محلی که باید سوار اسب میشدیم.
ساعت 21:45: مشاهده ی هشت فروند قاطر با شانزده بشکه ی بزرگ گازوئیل در پشتشان.
ساعت 21:46 : فحش و فحش کاری بین قاچاقبر من و ساربان کاروان گازوئیل به زبان کردی احتمالا بر سر اضافه وزن مختصری که بنده داشتم.
ساعت 21:47 : چندین بار تلاش نا موفق برای بالا کشیدن خود و نشستن بر پشت یکی از قاطرها.
ساعت 21:47 : فرو رفتن دستی در جوف دو لنگ من و انداختنم بر پشت یکی از قاطرها و متعاقب آن سقوط من از سمت دیگر بر روی زمین.
ساعت 21:48 : قرار دادن من با سلام و صلوات با کمک چند قاچاقبر بر پشت یکی از قاطرها و آخرین توصیه های ایمنی مبنی بر سفت نشستن!
ساعت 21:48 : طرح دو پرسش اساسی از سوی بنده مبنی بر اینکه آیا باز بودن پاها با زاویه 180 درجه در پشت قاطر  به علت وجود بشکه های بزرگ گازوئیل  روش صحیح نشستن است؟ و دوم اینکه اصولا در چنین وضعیتی که دست من به چیزی بند نیست من چه چیزی را باید سفت بچسبم که نیفتم؟
ساعت 21:48 : برخاستن بانگ هی هی هی و هین هین در جواب من  و متعاقب ان حرکت کاروان و بلافاصله سقوط من از بالای قاطر بر روی زمین.
ساعت 21:50 : فحش و فحش کاری دوباره بین گازوئیل سالار و قاچاقبر من و در نهایت تصمیم بر اینکه یک فرصت دیگر به من بدهند.
ساعت 21:51 : نشستن بر روی گردن قاطر و آویزان کردن پاها از دو سمت و گرفتن گوشهای حیوان به جای دستگیره.
ساعت 21:51 : شنیدن صدای "قرچ" از بین مهره های گردن قاطر و البته بی توجهی به ان.
ساعت 21:52 : حرکت کاروان و متعاقب آن احساس ناراحتی زیاد در زیر نشیمنگاه و کشاله های ران به خاطر فرو رفتن نظرقربانی ها و سیخ و سه پایه های آویزان از گردن قاطر به بدن.
ساعت 21:55 : افزایش شدت درد و ظهار ناراحتی به قاچاقبر و شنیدن این نکته ی بسیار امیدوار کننده که ده دقیقه بیشتر راه نیست.
ساعت 22:00 : سقوط اول در طول مسیر از سمت راست  بر اثر یک تغییر مسیر ناگهانی.
ساعت 22:12 : سقوط دوم در طول مسیر از جلو و افتادن به زیر پای قاطر بر اثر یک ترمز شدید.
ساعت 22:24 : سقوط سوم در طول مسیراز عقب  به خاطر تیک آف کشیدن در حین بالا رفتن از شیب شصت درجه!.
ساعت 22:50 : نزدیک شدن به پست دیده بانی مرزی و توقف کاروان قاچاق شراگیم زند و البته گازوئیل به ترکیه.
ساعت 22:51 : برگزاری آخرین جلسه توجیهی که داداش پشت این پیچ یه دره ست که توی دید پاسگاهه و باید یورتمه بریم توی دره و دیگه اگه افتادی پیشاپیش خدا رحمتت کنه..!
ساعت 22:51 : فشردن بیشتر گوشهای قاطر در مشت و اعلام اینکه خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
ساعت 22:53 : وارد شدن به نقطه ی دید پاسگاه مرزی و متعاقب آن شنیدن صدای داد و فریاد و فحشهای ناشایست از پاسگاه مرزی.
ساعت 22:53 : حلول روح سرخپوستان آپاچی در بدن قاچاقبران و تحریک قاطرها با اصوات سرخپوستی به یورتمه رفتن.
ساعت 22:53 : وارد شدن اولین قاطر به دره و متعاقب ان وارد شدن قاطر حامل شراگیم زند به دره.
ساعت 22:53 : پائین رفتن کله ی قاطر و سقوط سرنوشت ساز از روی سر قاطر و افتادن پیکر مبارک ایشان به زیر پای قاطرها.
ساعت 22:53 : غلت زدن بر روی زمین به منظور دور شدن از مسیر حرکت قاطرها و به فنا رفتن لپ تاپ در کوله پشتی!
ساعت 22:53 : به یاد آوردن خاطرات دوران کودکی و ایام مدرسه و غلام پشکل و سایر خاطرات ایام طفولیت.
ساعت 22:54: نجات معجزه آسا از زیر پای قاطران و متعاقب آن بلند شدن و دویدن به دنبال کاروان با شعار ای کاروان جان مادرت اهسته ران و ادامه ی فحاشی ها از پاسگاه مرزی.
ساعت 23:30: بعد از نیم ساعت دویدن در کوهها و دنبال کردن مسیر پشکل ها رسیدن به کاروان قاچاق که درنقطه ی امنی در خاک ترکیه توقف کرده بود.
ساعت 23:35: سوار شدن دوباره بر یکی از قاطرها و ادامه دادن مسیر ده دقیقه ای.
ساعت 24:20: نمایان شدن چراغهای روستایی در داخل خاک ترکیه و پیاده شدن از روی قاطر به علت درد بی اندازه ی پاها و ادامه ی مسیر به صورت پیاده و به حالت پا پرانتزی.
ساعت 24:50: رسیدن به روستا و استقرار در کلبه ای روستایی.
ساعت 24:55 : آوردن نان و ماست توسط یک دختر روستا نشین کرد با گیسوان بلند و چشمان درشت سبز و اصن یه وضعی.
ساعت 24:55 : نشان دادن حلقه ی ازدواج خود به ایشان برای اینکه حساب کار دستش بیاید و یک وقت خدایی نکرده شبی نصفه شبی خیال خامی به سرش نزند.
ساعت 00:30 : آوردن لحاف و تشک برای بنده و پهن کردن آن بر روی زمین توسط آن دختر کرد و شب به خیر گفتن ایشان با لهجه ی شیرین کردی.
ساعت 00:35 : لعنت فرستادن بر شیطان و گذاشتن کپه ی مرگ!
ساعت 03:30 : پریدن از خواب به علت احساس حضور کسی در زیر لحاف و بی حرکت ماندن و فکر کردن به بازیهای سرنوشت.
ساعت 03:35 : دل به دریا زدن و باز کردن چشم و زدن لبخندی عتاب آمیز خطاب به ایشان که بهتر است هرکس سر جای خودش بخوابد.
ساعت 03:35 : دیدن یک نره غول با ریشهای افشان و ابروهای پیوسته در جوار خود...!
ساعت 03:35 : نیم خیز شدن و مشاهده ی تعداد زیادی مسافر قاچاقی که در هر گوشه و کنار اتاق به خواب رفته بودند و فهمیدن این نکته که به غیر از من اشخاص دیگری هم آن شب از مرز به صورت قاچاقی رد شده اند.
ساعت 03:45 : شروع تلاشهای ناموفق برای خوابیدن دوباره به امید اینکه زودتر صبح شده و این وضعیت ناخوشایند تمام شود.
ساعت 07:30 : باز شدن در اتاق و به گوش رسیدن نعره ای که مشابهش را فقط در دوران سربازی و مراسم خشم شب شنیده بودم که یالا پاشین برین سوار ون بشین.
ساعت 07:32 : سوار شدن بر ون و حرکت به سوی شهر مرزی وان.
(پایان)
+20
رأی دهید
-7

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۴۴
    machan - لس انجلس، ایالات متحده امریکا
    خدا لعنتتون آخوندا که مثل اسرائیل غاصب کشورمون را غصب کردین و ما را از وطن بیرون کردین
    3
    10
    یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۲
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.