داستان کوتاه : "مونتاژ دوچرخه"
+149
رأی دهید
-5
مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داده بود. هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد که قبل از استفاده از دوچرخه خودش باید چند قطعه آن را سوار کند. با کمک دفترچه راهنما تمام قطعات را دستهبندی کرد و در گاراژ کنار هم چید. با وجود اینکه بارها دفترچه راهنما را به دقت مطالعه کرد ولی موفق نشد که قطعات دوچرخه را به درستی سوار کند. متفکرانه به همسایهاش نگریست که مشغول کوتاه کردن چمنهای حیاط منزل خود بود. تصمیم گرفت از او کمک بخواهد که در مسائل فنی بسیار ماهر بود.مرد همسایه کمی به قطعات دوچرخه نگاه کرد که در گاراژ چیده شده بود. بعد با مهارت شروع به سوار کردن آن کرد. بدون اینکه حتی یک بار به دفترچه راهنما نگاه کند. پس از مدت کوتاهی تمام قطعات به درستی سوار شدند.
مرد گفت: «واقعاً عجیب است! چطور موفق شدید بدون خواندن دفترچه راهنما این کار را انجام دهید؟»
مرد همسایه با کمی خجالت گفت: «البته این موضوع را افراد معدودی میدانند اما من خواندن و نوشتن بلد نیستم.»
بعد با حالتی سرشار از اعتماد به نفس، لبخندی زد و اضافه کرد: «و آدمی که نوشتن بلد نیست باید حداقل بتواند فکر کند.»
۴۸

دایره مینا - کراکف، لهستان
همیشه هم همینطور بوده ! جوانترها همیشه قدیمی ها را-گرچه فقط ده یا بیست سال بزرگتر از خودشان باشند - بی سواد می دانند در حالیکه گرچه آنان ظاهرا بی سواد و اُمی بودند اما تجاربشان از زندگی آنقدری بود که جوانان را بدون ِ آنکه حتی کوره سوادی هم داشته باشند درست تربیت کنند و فقط همان زمان قدیم بود که تربیت جوانانی درست و باسواد ِ اجتماعی خوب که حتی برای کشور شهید هم شدند , صورت گرفت ! حالا باز بگویید قدیمی ها اشتباه می گفتند و ما درست می گوییم !
9
51
شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۸
۵۵

فارسان - مرکزی، ایران
بد بختانه پاراگراف آخری شامل انقلابیون ذبل و فهیم 57 نمیشه!!!
4
24
شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۷