بازخوانی تاریخ/ معصومه ابتکار، مجری مصاحبه اجباری تلویزیونی با گروگانهای آمریکایی!
+9
رأی دهید
-72
به گزارش پارسینه معصومه ابتکار در کتاب خاطراتش نوشت، هرچه روز آزادی گروگان ها نزدیک تر می شد، به آن ها اجازه دسترسی بیشتری به اطلاعات می دادیم . نخستین واکنش آن ها به خبر آزادی قریب الوقوعشان آمیزه ای از ناباوری و بدگمانی بود. بسیاری از آنان عقیده داشتند کارتر به فکر جان آن ها نیست و برای آزادی آن ها هیچ کاری نمی کند.در روزهای آخر با دانشجویان تماس مستقیم نداشتم . به عنوان سردبیر یکی از روزنامه های انگلیسی زبان تهران منصوب شده و چون دانشگاه ها تعطیل بود، بیشتر وقت خود را آنجا می گذراندم . یک روز بعدازظهر یکی از برادرها تلفن کرد و با تاکید بر اینکه مسئله محرمانه است ، گفت که به کمک من نیاز است .
وقتی به ویلای هویدا رسیدم ، دانشجویان برایم توضیح دادند که قصد انجام چه کاری دارند . چقدر جو نسبت به روزهای اول اشغال سفارت تغییر کرده بود !
صبح روز بعد طبق طرح دانشجویان ، با کاترین کوب و الیزابت سویفت که تنها زنان گروگان باقیمانده بودند ، دیدار کردم . به آنها گفتم به زودی آزاد می شوند ، مجلس در این باره تصمیم گیری کرده و امریکایی ها اکنون این فرایند را کند می کنند . آن ها حرف مرا باور نکردند و بسیار نومید بودند. با برادرها درباره ی این مسئله صحبت کردم و قرار شد روزنامه انگلیسی زبان را در اختیار آن ها بگذاریم . صبح روز بعد از دکه ی روزنامه فروشی نسخه هایی از روزنامه ی کیهان اینترنشنال و تهران تایمز را خریدیم . تنها در آن موقع بود که کوب و سویفت آنچه را گفته بودیم باور کردند. اگر بگوییم طرز برخورد و روحیه ی گروگان ها بسیار بهتر شده بود ، حق مطلب را ادا نکرده ایم .
به گزارش پارسینه معصومه ابتکار افزود، پس از اینکه ترتیبات نهایی آزادی گروگان ها انجام شد ، از پزشکان الجزایری خواستیم با هریک از گروگان ها ملاقات ووضعیت جسمانی آن ها را کنترل کنند. اتاق بزرگی در کاخ هویدا به کلینیک موقتی تبدیل شد : یک تخت معاینه با کلیه ی تجهیزات پزشکی مورد نیاز . گروگان ها یکی یکی وارد اتاق شده ، فشار خون ، نبض ، دمای بدن ، وضع انقباض مردمک چشم و سایر علائم حیاتی آن ها کنترل و ثبت می شد. از پزشکان خواستیم تا بدن آن ها را برای یافتن هرگونه علائم بدرفتاری جسمی معاینه کنند.
بسیاری از گروگان ها ، بویژه آن هایی که مستقیما در عملیات جاسوسی شرکت داشتند، آن قدر درباره آزادی قریب الوقوع خود بدبین بودند که پیوسته از پزشکان الجزایری می پرسیدند آیا همه ی گروگان ها آزاد خواهند شد.آن ها این پرسش را با پچ پچ از پزشکان می پرسیدند و ما باوجود اینکه قرار بود با یکدیگر صحبت نکنند، این مسئله را نادیده می گرفتیم . اینک شرایط ما برآورده شده و هیچ چیز به این اندازه مهم نبود.
از آنجا که پیش بینی می شد به دنبال آن ، تبلیغات خصمانه ی امریکایی ها آغاز شود، تصمیم گرفتیم با هریک از گروگان ها قبل از آزادیشان یک مصاحبه ی ویدئویی داشته باشیم . وظیفه ی انجام این کار تا حدی به من محول شد . هر یک از این مصاحبه ها بین 3 تا 4 دقیقه طول می کشید و پرسش ها درباره ی وضع سلامتی گروگان ها، نحوه ی رفتار با آنان ، چگونگی گذران اوقات و کیفیت غذایشان بود. بخصوص می پرسیدم که آیا در دوران اسارت با آن ها بدرفتاری شده است یا خیر.
از بین همه ی گروگان هایی که آن روز مورد مصاحبه قرار گرفتند ، رفتار مایک مترینکو ، مامور سازمان سیا را خوب بخاطر دارم. او با غرور وارد اتاق مصاحبه شد و رک و راست اعلام کرد دوست ندارد یک زن با او مصاحبه کند.
بسرعت در پاسخ او گفتم :«این برای شما بعنوان یک جاسوس مایه ی افتخار است که یک زن مسلمان با شما مصاحبه می کند. من کاری که باید ، انجام می دهم وگرنه از مصاحبه با یک جاسوس امریکایی خودداری می کردم.»
مترینکو شاید عجیب ترین گروگان ما بود . شخصیت مرموز و رفتار نامتعارف او، ایرانی ها و امریکایی ها را بطور یکسان آزرده می ساخت. او زندان انفرادی را ترجیح می داد و در هیچ یک از مراسم مذهبی که برای گروگان ها ترتیب می دادیم شرکت نمی کرد. نیازی به گفتن نیست که آن روز با او مصاحبه ای به عمل نیامد.
به گزارش پارسینه ابتکار نوشت، در پایان همگی نفس راحتی کشیدیم و از صمیم قلب خدا را سپاس گفتیم که در این 444 روز دشوار و بی ثبات ، حتی یکی از گروگان ها نیز آسیب ندیده یا زخمی نشده بود. به خود می بالیدم که توانسته ایم در فضای سیاسی بسیار متشنج و فشارهای بین المللی فوق العاده ، این وظیفه ی دشوار را به خوبی و با هماهنگی به انجام برسانیم . ما اشغال سفارت را بعنوان دانشجو آغاز کرده و اکنون با حس جدیدی از بلوغ فکری و سیاسی گروگان ها را آزاد می ساختیم.
۵۲

behzad50 - مونیخ، آلمان
خاک بر سر تو خانم ابتکار و تمام فاطى کماندوهاى مثل تو و حکومتى که با سیاستهاى غلط خود از ابتدا تمام دنیا را بر علىه ما ایرانیان شوراند و به این انزوا و مشکلات عدیدهء وحشتناک مبتلا نمود.
4
80
چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۳
۵۰

Azadikhah - تکسل، هلند
با همین حرکتهای افراطی،خوب حالا ببینید مملکت به کجا رفته و خانم ابتکار الان کجا تشریف دارند.
2
69
چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۴
۴۱

karaji - گتنبرگ، سوئد
و اینک پس از این همه سال این ملت بدبخت ایران هستند که توان بده بستانهای تودهایهای روس صفت که در قالب دانشجو آسیب بزرگی به مملکت زدند را پس میدهند!!
1
43
چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۴
۷۱

senator x - تهران، ایران
نظریه من:درمورد گروگانگیری,بین کارتر و خمینی در نوفل لوشاتو,توافق بعمل آمده بود.چون در آن زمان سیاست آمریکا براین قرار گرفته بود که رژیم جدید ایران روش ضد آمریکائی شدیدی در پیش بگیرد(چون برای نفت بشگه ای 5 دلارایران نقشه کشیده بود).من از ساعت 10صبح آنروز کاملا درجریان اشغال سفارت بودم.محل کارم روبروی سفارت بود.قبل از اشغال سفارت,نظامیان آمریکائی با تجحیزات کامل درحالت جنگی در محوطه سفارت نگهبانی میدادند ودر زمان حمله مردم ,یک تیر هم شلیک نشد.درحالیکه بدلیل اینکار رژیم,آمریکا میتوانست بایران حمله کند و دنیا هم تائید میکرد.موضوع گروگانگیری سفارت درسال58 داستان بسیار پیچیده ائی هست که در آینده برملا خواهد شد.یکی از کشورهائی که سود میلیاردها دلاری برد,ترکیه و بعد دبی بود.متاسفانه ملت هنوز خواب است,وقت ملا میداند دعوا سر چی بود
4
15
چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۸
۶۵

kolah-ghermezi - ونکوور، کانادا
این خانم با بودجه رژیم شاه برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت،، و این بود قدر شناسی از لطف شاه به این جور افراد،!!!
1
3
پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴ - ۰۸:۱۰
۴۷

sardarsatar - تهران، ایران
الان داره با شوهر قاچاقچیش نون این خوش رقصیشو میخوره
0
4
پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۶
۵۰

Airani - کوالالامپور، مالزی
ای کاش من هم می توانستم یک چاپلوس باشم. مثل اکثریت غالب جامعه ایران. مردم منفعت طلب و خودخواه سرزمین من برای دوزار خودشون رو به هر بی اصل و نسبی می فروشند تا به نون نوایی برسن. از این خانم ابتکار گرفته تا بازرگان و کارگر و مهندسش. 10 سال کار کردم تو ایران و بطور دقیق اون روزهای سیاه رو یادم میاد که چطور این ملت همدیگر رو می خوردن برای یه میز و صندلی. تو این دنیا نه تنها ایران باید به یک بی اصل و نسب وصل باشی تا نزننت. تمام وزار و اینهایی که تو ایران بخصوص به مقام پست های بالا رسیدن این روش چاپلوسی رو به خوبی انجام دادن هر چقدر تو این روش ماهر تر باشی و خودفروخته تر باشی مقامی که بهش می رسی بالاتره و فاجعه اینجاست که اکثریت مردم ایران به چنین افرادی احترام می زارن. قضیه داستان کارخانه بیسکویت سازی پرویز پرستویی ه. کسانی که بیسکویت تو دستشونه و به هر قیمتی به دستش اوردن رو چش این مردم چاپلوس . منظور اکثریت است. نه همه. فرهنگ غالب.
0
3
پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۱