روزنامه شرق : وقتی گوشی تلفنش زنگ خورد و برادرش گفت: «خودت را برسان شاید این دیدار آخر باشد»، هیچ فکر نمیکرد این تماسی است که زندگیاش را زیرورو میکند. کامیونش را گذاشت گوشه جاده فرعی در عسلویه و راهی تهران شد. درمانها جواب داد و پدر یکسال دیگر زنده ماند اما مصیبت آن سفر چند روزه به تهران هشتسال است که گریبان غلامرضا قدیمپور را رها نمیکند.
مرد همدانی، کامیون ١٨چرخ را با ٢٥میلیون وام خریده و رفته عسلویه برای کار. بارهای اسکله را جابهجا میکرده و از شرکت کرهای ماهی ششمیلیون حقوق میگرفته، زندگیاش روی روال افتاده بود تا اینکه در خرداد ٨٥ آن اتفاق برایش میافتد.
خودش اینطور روایت میکند: «پدر من ناراحتی قلبی داشت. برادرم زنگ زد که خودت را برسان. پدر را بردم تهران و با زور دکتر و دارو یکسالی زنده ماند. همان موقع یگان حفاظت احمدینژاد از جاده قدیم نخلنقی درحال عبور بودند که به کامیون من برخوردند، داشتند میرفتند یخ بخرند برای ماهیهای سوغاتیشان. کامیون را روبهروی گاراژ پارک کرده بودم. صاحب گاراژ بهشان گفته: این صاحبش رفته تهران دنبال درمان پدرش، خاطرجمع باشید. بمبی چیزی درش نگذاشتهاند. اما رییس یگان ویژه میخواسته قدرتش را نشان دهد. سه تا لودر آوردند برای جابهجایی کامیون و کامیون را از بین بردند. صاحب گاراژ به من زنگ زد که بیا ماشینت را از بین بردند. باورم نمیشد.»
بانک قبول نمیکرد، میگفت ماشین را فروختهای. کارشناسان بانک عسلویه آمدند دیدند.
بانک چرا؟
آخر وام گرفته بودم برای خریدش و حالا ماشین از دست رفته بود و من مانده بودم و کلی بدهی و قرض.
روایتش بریدهبریده است. ذهنش جمع نمیشود. اینقدر که آمده و رفته و به این در و آن در زده و دستش به هیچ جا بند نبوده است.
«آمدم تهران ریاستجمهوری. قبول نمیکردند. میگفتند ماشینت را در کوه چپ کردهای و حالا آمدی از ما خسارت میخواهی. مدرک بیاور که نشان دهد کار نیروهای حفاظت ماست.» رفته پیش نماینده شهرشان همدان: نماینده گفته مدرک بیاور تا برایت کاری کنیم.
در گرمای خرماپزان جنوب ٤٥روزی رفته عسلویه. کف ماشین داغانشده میخوابیده. با نان لواش و آب و دوندگی، روزها را شب میکرده است. بعد از یک هفته بخشدار، کوپنهایی را به او میدهد تا بتواند از رستوران بخشداری ناهار و شامی ابتیاع کند. دوندگیهایش به نتیجه میرسد و بخشداری، دادگستری، نیروی انتظامی، دفتر امام جمعه و... تایید میکنند که در سفر احمدینژاد این بلا سر ماشینش آمده است.
«مدارک را بردم ریاستجمهوری، گفتند اینها دلشان سوخته، اینها را نوشتهاند. خودشان با فرماندار کنگان مکاتبه کردند و او هم تایید کرد اما به من گفت اینها میخواهند خسارتت را بدهند اما مثل این است که کاسهای را در آب خلیجفارس بزنند؛ اینقدر میشود. من سالها در دوران جنگ خدمت کردم؛ حقم این نبود.
بعد ما را فرستادند کارشناسی، سرهنگی که مامور بود به من گفت: من را حلال کن، خیلی به من فشار آوردند و من خسارتت را کم نوشتم. گفتم چقدر نوشتی؟ گفت: ١٦٠هزارتومان برای هر روز. گفتم: بنده خدا، اینها روزی ١٦هزارتومان هم به من نمیدهند.»
نامههای بیثمر ثمره هاشمی
چقدر خسارت به کامیونتان وارد شد؟
٣٠میلیونتومان آن زمان، الان اگر بخواهند تنها ضایعاتش را بخرند ٧٠میلیونتومان میشود. من را از تهران خواستند و تا خسارتم را بدهند، باز رفتم. گفتند: برو رضایت بده و بعد بیا حواله پراید و ٢٠میلیون وام بگیر و تو تنها کسی هستی که توانستهای از ما اینقدر خسارت بگیری. بعد گفتند بیا برو مسکن مهر بده، گفتم آورده ندارم. گفتند با نامه ما میتوانی. رفتم مسکن و شهرسازی همدان اما وقعی به نامه ننهادند و گفتند ما مسکن مهر نداریم.
قبول کردید؟
نه، گفتم من الان به خاطر ٢٠میلیونتومان وام بانک ٩٠میلیونتومان بدهکار شدهام. وام نمیخواهم.
چه موقع بود؟
سال٩٠. گفتند پس نامه میدهیم که ٥٠میلیون از وامت بخشیده شود. اما بانک ملی نامه بخشودگی را قبول نکردند. با نامه بخشودگی نهاد ریاستجمهوری رفتم وزارت دارایی. گفتند نمیشود، فردا رسانهای میشود. مشکل حقوقی برای ما پیش میآید. ما ٥٠نفر بودیم که نامه بخشودگی داشتیم و تنها مال من را نپذیرفتند. بعد هم بانک خانه پدریام در عباسآباد همدان را که الان ارزشی دومیلیاردی دارد، به مزایده گذاشت بدون اطلاع ما؛ مزایده ١٩٠میلیونتومانی. خانهای که ١٦ورثه داشت. ما از طریق مردی که خانه روبهروییمان را خریده بود و داشت میساخت مطلع شدیم. او گفت: از بانک به من گفتهاند بیا این خانه را بخر. وام هم میدهیم. او هم گفت من در مزایده نمیخرم اگر بخواهم از خودشان میخرم. بعد هم برادر شهردار وقت در یک مزایده صوری خانه ما را با دوشریک دیگر خرید. ٥١١میلیونتومان بانک سال٩٠ خانه را بهخاطر وام ٢٠میلیونی سال٩٠ فروخت. آخرش هم چون میزان فروش خانه خیلی بیشتر از بدهی ما بود پنجدانگ آن را بانک مصادره کرد و باقی را برای مادرم گذاشتند یعنی ٤٠٠میلیونتومان را بانک برداشت و ١٠٠میلیونتومان به مادرم دادند. حالا هم که ریاستجمهوریاش تمام شده و رفته پی کارش. فقط بدبختیاش برای ما ماند.»
الان مستاجر شده. با ماهی ٤٥٠هزارتومان اجاره، که نیمش را از یارانه میدهد. پسرش دانشگاه نرفته و برای خرجی خانه پردهدوزی میکند. عقد است و همسرش تایباد زندگی میکند و از پس مخارج عروسی برنمیآیند. دخترش دوشیفت کار میکند و بهدلیل ناتوانی در تامین جهزیه نمیتواند به خانه بخت برود. هرجا میرود میگویند خانه مادرش را بر باد داده، مادرش سر پیری آواره خانه این و آن شده است. خانمش دستانش مشکل پیدا کرده و نیاز به درمان دارد. با نامه نهاد ریاستجمهوری رفته بیمارستان میلاد اما نامه را قبول نکردهاند و از پس هزینههای درمان برنمیآید.
حالا آن مرد رفته، محافظان گاردش هم نمیدانند در آن لحظه با زندگی مرد همدانی چه کردهاند، ثمره هاشمی هم با آن همه نامههای بیثمرش از پاستور رفته است. مرد ایثارگر همدانی این روزها هنوز اندک امیدی دارد، به کمک میهمانان امروز پاستور.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان