زنی جوان با شغلی نامتعارف برای زنان

بنر، فلکسی، چلنیوم! تعجب نکنید، قرار نیست با این کلمه‌ها جمله بسازید. جمله ساخته شده است. همین جا روی نقشه کشورمان، کمی بالاتر از رشته کوه‌های البرز، کمی پایین‌تر از دریای خزر، در مغازه‌ای کوچک در استان مازندران و شهر قائمشهر، جایی حوالی خیابان امام خمینی(ره). جایی که «مرضیه جمالی» کار و کسبی آمیخته با هنر به راه انداخته است.

به گزارش جام جم، مرضیه جمالی کسی است که از ۱۴ سال پیش هر روز در این مغازه کوچک با این کلمه‌ها جمله که نه، زندگی می‌سازد، شاید شما او را نشناسید، اما اگر برحسب اتفاق سری به قائمشهر بزنید می‌بینید که بزرگ و کوچک او را می‌شناسند. زن جوانی که شغلی متفاوت و البته غیرمتعارف را برای کسب درآمد انتخاب کرده و به عنوان بانوی تابلوساز کشورمان هم شناخته شده است. برای این‌که با ماجرای زندگی این بانوی هنرمند آشنا شوید این گزارش را از دست ندهید.

۱۳۵۴/۶/۳۰؛ در شناسنامه مرضیه جمالی این اعداد مقابل کلمه تاریخ تولد ثبت شده و این یعنی، شهریوری که گذشت، مرضیه چهلمین شمع زندگی‌اش را هم خاموش کرد. زندگی‌ای که می‌توانست مثل خیلی از زندگی‌های دیگر شب و روزهایی تکراری و شبیه هم داشته باشد، بی‌هیچ اتفاق تازه، حرف و حرکت جدیدی اما به لطف استقامت و جسارت بازیگر نقش اولش، پر از اتفاق‌های تازه و نو شد. جسارت و استقامتی که ریشه در علاقه‌ای قدیمی کرد: «از بچگی، از وقتی خیلی کوچک بودم خوشنویسی را دوست داشتم. دوران راهنمایی در مدرسه خطم از همه بهتر بود، همیشه به خاطر خط خوبم مورد تشویق قرار می‌گرفتم و معلم‌هایم همیشه برای خط خوش مرا مثال می‌زدند.»

لطفا علاقه آن روزهای مرضیه را به خطاطی دست‌کم نگیرید؛ چون جرقه کار امروزش همان روزها در حیاط خانه‌شان در روستای اسماعیل کلای جویبار زده شد؛ روزی که مرضیه با قلم‌مو و رنگ روی دیوار حیاط‌شان با حروف درشت نوشت: «پارچه‌نویسی!» یک کلمه خیلی ساده که بعد از گذشت این همه سال هنوز روی دیوار حیاط خانه پدری‌اش جا خوش کرده تا هر وقت چشمش به آن می‌افتد، فراموش نکند چقدر بین آرزوی او و کار امروزش فاصله بوده: «دوران راهنمایی و دبیرستان را گذراندم؛ اتفاقا درسم هم خوب بود، اما آنقدر به خط و خوشنویسی علاقه داشتم که کنکور ندادم. در عوض خواهر بزرگم کمک کرد و اسمم را در کلاس‌های خوشنویسی‌که در قائمشهر برگزار می‌شد نوشت.»

ورود به کلاس خوشنویسی نقطه شروع کار امروز مرضیه بود: «حدود ۱۵ جلسه در کلاس‌های انجمن شرکت کردم و به صورت جهشی مدرک عالی خوشنویسی را گرفتم؛ اتفاقی که برای خودش یک رکورد بود. چون خیلی‌ها مدت زیادی برای رسیدن به این مدرک صرف می‌کنند، اما من به خاطر علاقه شدیدم به خوشنویسی مثل تشنه‌ای که به آب رسیده همه چیز را خیلی سریع یاد می‌گرفتم.»

از تدریس تا رویای تابلوسازی

صفحات تقویم زندگی مرضیه را که ورق می‌زنیم بعد از مدرک عالی خوشنویسی نوشته شده؛ «تدریس» عددهای بالای تقویم را نگاه کنید؛ مهرماه ۱۳۷۳ است. مدرسه‌ها تازه باز شده‌اند و مرضیه جمالی دوباره پا به مدرسه گذاشته اما این بار در مقام یک معلم: «بعد از گرفتن مدرک خوشنویسی به این فکر افتادم که آن را به بقیه هم یاد بدهم. بخصوص‌ بچه‌هایی که نمی‌توانستند در کلاس‌های انجمن شرکت کنند. به همین دلیل به چند مدرسه سر زدم و از مهر ۷۳ به عنوان معلم خوشنویسی وارد دنیای کار شدم، اما هیچ‌وقت رویای پارچه‌نویسی و دیوارنویسی از ذهنم دور نشد.»

این اولین کار این بانوی هنرمند بود، کاری که دو سال او را در مدارس دخترانه شهرشان پایبند کرد؛ سال‌های آرامی که بزرگ‌ترین اتفاق زندگی مرضیه را برایش رقم زدند؛ خدا همسری را سر راه او قرار داد که برای رسیدن به رویای دوران کودکی‌اش، نه تنها سد راه نشد که همراه‌تر از هر آدم دیگری به او برای رسیدن به هدفش کمک کرد: «همسرم فرشید باوند یکی از اقوام دورمان بود. خیلی ساده با هم ازدواج کردیم. با این‌که خیلی دوست داشتم کار دیوارنویسی و.. را ادامه بدهم، اما قبل از ازدواج نتوانستم نظرش را در این باره بپرسم. ولی بزرگ‌ترین شانس زندگی‌ام این بود که همسرم وقتی از علاقه‌ام خبردار شد نه تنها مخالفتی نکرد که مثل کوه پشتم ایستاد و کمکم کرد.»

برای باور این ادعا بهتر است ادامه ماجرا را از زبان خودش بخوانید؛ البته با این توضیح که او در این مدت مادر هم شده بود و ادامه کار در مدارس برایش سخت‌تر: «استخدام نبودم و از مرخصی زایمان و... هم خبری نبود، درآمد زیادی هم نداشتم. از طرف دیگر پارچه‌نویسی را به صورت تجربی و خودآموز در خانه شروع کرده بودم و می‌دیدم این همان کاری است که از آن لذت می‌برم.»

کارآموزی در کارگاه

یادگرفتن تابلوسازی شاید برای مردها کار ساده‌ای باشد، اما اگر شما یک زن باشید کمتر کسی پیدا می‌شود این کار را به شما یاد بدهد! باور نمی‌کنید؟ ماجرا را از زبان کسی بخوانید که حالا به عنوان اولین بانوی تابلوساز ایران شناخته می‌شود: «برای این‌که اصول و فنون تابلونویسی را یاد بگیرم احتیاج داشتم مدتی را جایی شاگردی کنم، اما پیش هر تابلونویسی که می‌رفتم می‌گفت شما را چه به این کار؟ این کار مردانه است. برای خانم‌ها مناسب نیست! شما نمی‌توانید! و من نمی‌دانستم که چرا نمی‌توانم؟! به خاطر همین باز هم اصرار می‌کردم و می‌گفتم شما به من این فرصت را بدهید، اگر موفق نشدم و نتوانستم، حق با شماست، اما متاسفانه خیلی‌ها حتی فضا و فرصت یادگرفتن را هم به من نمی‌دادند.»

اتفاق سرنوشت‌ساز دیگر زندگی مرضیه جمالی در همین روزها رخ داد، آن هم درست زمانی که او از در کارگاه یکی از قدیمی‌ترین استادان خوشنویسی قائمشهر گذشت و پا به کارگاه او گذاشت: «به استاد شایسته گفتم من مدرک عالی خوشنویسی دارم و دوست دارم فنون تابلوسازی را یادبگیرم. از من پرسید پارچه‌نویسی بلدی؟ گفتم بله. بعد خطم را که دید خیلی تشویقم کرد و گفت تاحالا شاگردی نداشتم که به این سرعت و به این خوش خطی پارچه بنویسد. از آن به بعد من در کارگاه ایشان مشغول به کار شدم.» یک فضای دو سه متری از یک کارگاه ۲۰۰ متری. این همان فرصتی بود که مرضیه جمالی برای شروع می‌خواست: «در ماه‌های اول، بیشتر کارهای پارچه‌نویسی را انجام می‌دادم، چون سرعتم زیاد بود سریع کارم را تمام می‌کردم و بعد می‌رفتم کنار دست استاد می‌ایستادم و کار یاد می‌گرفتم. مثلا وقتی ایشان تابلوهای نئون را می‌ساختند من به جزئیاتی که رعایت می‌کردند دقت کرده و سعی می‌کردم هم کار یاد بگیرم و هم خیلی توی دست و پای بقیه نباشم.»

تحقق یک رویا

مرضیه جمالی پنج سال در کارگاه استاد شایسته شاگردی کرد و کار یاد گرفت تا این‌که بالاخره این امکان برایش به وجود آمد که کارش را بصورت مستقل شروع کند: «از همان سال اول به همه فوت و فن‌های تابلوسازی مسلط شده بودم با این حال به پیشنهاد استاد شایسته درکارگاه او ماندم تا هم تجربه بیشتری پیدا کنم و هم مشتری‌ها من را به عنوان یک تابلوساز ماهر بشناسند، اما بالاخره بعد از پنج سال درست وقتی که دخترم پیش دبستانی می‌رفت برای خودم یک مغازه اجاره کرده و مستقل شدم.»

حالا رویای مرضیه به حقیقت پیوسته بود: «روزهای اولی که مغازه را باز کرده بودم هنوز جواز نداشتم. به خاطر همین به یک ماه نکشید که مغازه را پلمب کردند. من هم برای جواز اقدام کردم، اما رئیس آن زمان اتحادیه گفت که ما اصلا به زن‌ها جواز نمی‌دهیم! خیلی ناراحت شدم و گفتم اگر شده تا نهاد ریاست‌جمهوری می‌روم تا جواز بگیرم چون این کار را بلدم و مانعی برای انجام ندادنش نمی‌بینم. بعد دوباره آقای شایسته واسطه شد و من و کارم را در اتحادیه تائید کرد و به این ترتیب موفق شدم به اسم خودم جواز بگیرم.»

حالا ۱۴ سال است که مرضیه چراغ تابلوسازی‌اش را روشن نگه‌داشته و تابلوهای کوچک و بزرگ زیادی برای مشتری‌ها ساخته است: «همیشه خودم نجاری می‌کنم، لحیم کاری می‌کنم، ورق برش می‌زنم و تنها کاری که بلد نیستم جوشکاری است که آن را هم می‌خواهم یاد بگیرم. تا حالا همیشه جوشکار برایم فریم تابلو را ساخته و تحویل داده و بعد خودم فریم را روکش کرده‌ام. خیلی وقت‌ها همکارانم می‌پرسند خانم جمالی شما واقعا خودت روکش می‌زنی؟ چون این کار خیلی سخت است و باور نمی‌کنند یک زن بتواند روکش بزند. الان دو سال است تابلوی ال‌ای‌دی هم می‌سازم؛ به صورت تجربی یادگرفته‌ام که لامپ‌ها را چطور بچینم و دقت کنم که مثبت و منفی‌شان کدام است، بعد با سیم‌های مخصوص لحیم کنم تا اتصال داشته باشند، اما کارهای سنگینی مثل نصب را همسرم انجام می‌دهد یا این‌که از نصاب کمک می‌گیرم.»

مرضیه جمالی را حالا شما هم می‌شناسید؛ بانوی پرتلاشی که در یک شهر کوچک سراغ کاری غیرمتعارف رفت و موفق شد؛ بانویی که مدت‌هاست روزش را با دستگاه پرچ و لحیم، با منگنه، پیچ‌گوشتی، انبردست، فلکسی‌کش و رنگ و قلم‌مو شب می‌کند و برای رسیدن به امروز از موانع زیادی گذشته است.

فکر نمی‌کردم در این کار ماندگار شود

داوود شایسته هنرمند هفتاد ساله قائمشهری بیش از ۴۵ سال است در رشته تابلوسازی فعالیت می‌کند. در این سال‌ها شاگردان زیادی تربیت کرده، شاگردانی که هر کدام حالا برای خودشان یک تابلوساز حرفه‌ای هستند، اما از بین همه آنها سختکوشی و جسارت یکی از شاگردها بیشتر از بقیه در ذهن‌اش مانده است: «خانم جمالی همراه همسرشان آقای باوند به کارگاه من آمد و اظهار علاقه کرد که این کار را یاد بگیرد. من هم قبول کردم. با خودم گفتم شاید سختی‌های کار را ببیند و مثل خیلی‌های دیگر که برای یادگرفتن تابلوسازی می‌آیند و بعد از دیدن سختی‌های کار، قید ادامه‌اش را می‌زنند، او هم کار را رها کند. اصلا فکر نمی‌کردم در این کار ماندگار شود، بخصوص‌ که مادر هم بود و یک دختر کوچک داشت و نسبت به خیلی از شاگردهای دیگرم شرایط سخت‌تری داشت، اما خانم جمالی با جدیت خاصی در کارگاه ماند. خطش واقعا زیبا بود، تسلط زیادی به پارچه‌نویسی داشت و علاقه زیادی هم به یادگرفتن فنون دیگر نشان می‌داد.

همسرش هم واقعا حمایتش می‌کرد و این نکته مهمی برای موفق شدنش بود. روز به روز که از کارآموزی ایشان در کارگاه می‌گذشت من پیشرفتش را به چشم می‌دیدم. خیلی زود هم فهمیدم واقعا می‌خواهد تابلوسازی را به صورت حرفه‌ای یاد بگیرد به همین دلیل فقط به یادگرفتن یک تخصص قانع نبود و سعی می‌کرد تا وقتی که در کارگاه است هر چیزی را که می‌تواند یاد بگیرد؛ از برقکاری، سیم‌کشی و بنرسازی گرفته تا ساخت تابلوی نئون، برش شبرنگ و... . حالا برای خودش یک استاد است و می‌تواند کارآموزهای زیادی داشته باشد.»

+105
رأی دهید
-5

hassan5 - تهران - ایران
من نمیفهمم که چرا میگویند بین زن و مرد فرق است ؟؟؟در دهات های کردستان صبح ها زنها با مرد ها باهم میروند صحرا...غروب که برمیگردنند اکثر زنها در حالی که یک بچه روی کول ویک بسته چوب وظرف غذا روی سرش و یک دستگاه نخریسی بدست و 3-4 گوسفند و بز جلویش ولی اقا فقط یک بیل روی شانه اش بمنزل برمیگردنند و مرد بقهوه خانه رفته استراحت میکند و زن کار های خانه و بچه داری و غذای شب را اماده میکند
‌چهارشنبه 1 بهمن 1393 - 11:37
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.