پزشک خیر اندیش در پی گوهر زندگی
روزنامه ایران می نویسد : قدم در راه گذاشته و عشق را پیشه کرده بود. هر قدم که به سوی هدف نزدیک میشد، دلش آکنده از عشق، یاد روزگار کودکی میکرد، همان روزهایی که تلاش پدر و نصیحتهای او را سرلوحه زندگی قرار داده بود. کتاب زندگیاش پر از صفحات امیدبخشی است که یادگار مکتب پدر است. همان سالهایی که دستانش خالی از مهر پدر شد، پشتوانه زندگیاش برادری بود که مثل یک کوه ایستادگی کرد تا او به قلههای علم و دانش دست یابد.
در جاده زندگی مسیری را هدف قرار داد و راهی را در پیش گرفت تا دستگیر دستان نیازمندان باشد و زندگی را به آنها هدیه کند. دکتر عبدالجلیل کلانتر هرمزی در سال 1337 در شهر رامهرمز به دنیا آمد. هدفهای طلایی، رؤیاهای کودکی بود که او را تا بخشش امید پیش برد. این فوق تخصص جراحی پلاستیک که همراه یک تیم فوق تخصصی در روستاهای محروم کشور برای درمان و عمل جراحی ناهنجاریهای فک و صورت و جمجمه نیازمندان سفر میکند، خاطرات روزهای بخشندگی، خدمت در جنگ و 12 سفر به مناطق محروم را با حسی بیان میکند که زندگی در آن جریان دارد.
نصیحتهای پدر
دکتر عبدالجلیل کلانتر هرمزی فوق تخصص جراحی پلاستیک که بزرگترین درس را از خانه پدری به ارث برده است، از خاطرات خوب آن روزها میگوید: در خانوادهای بسیار صمیمی متولد شدم؛ پدرم علاوه بر اینکه کارمند شهرداری بود، کشاورزی هم میکرد. مشوق اصلیام پدر بود متأسفانه او را در سن 12 سالگی از دست دادم اما در سالهایی که توانستم از وجودشان بهرهمند شوم و در آغوش گرمش بودم و سایه پرمهرش بر سرم بود، درس زندگی آموختم. پدرم مرد تحصیلکرده، اهل دانش، علم،کتابت، قرآن،حدیث و شعر بود. همیشه برایمان اشعار حافظ، سعدی، فردوسی و... میخواند. همیشه در نصحیتهایش درس زندگی وجود داشت و برای علمآموزی به راه درستی هدایتمان میکرد. در شهرستانی که زندگی میکردیم، شهری فلاحتی بود و کشاورزی در این منطقه قسمتهای اصلی جنوب را تأمین میکرد. مهمترین حرف پدرم این بود که یک فرد تحصیلکرده میتواند به کشاورزی بپردازد. همیشه دوست داشت در کنار رسیدن به بالاترین رتبه عملی فعالیتهای دیگری مانند کشاورزی را ادامه دهیم.
وی ادامه میدهد: پدرم حضانت برادرانش را به عهده داشت و روی زمینهای پدریشان کار میکرد و دو برادرش را تا رسیدن به تحصیلات عالی همراهی کرد. او معتقد بود با تحصیل و علماندوزی میتوان به همه چیز دست پیدا کرد. وقتی خانهمان از مهر و محبت پدر خالی شد، شانههای استوار برادر و دستان پر مهر مادر بود که باعث شد تا دلسوزیهای پدر رنگ امید بگیرد. برادر درست سرنوشتی مثل پدر پیدا کرده بود و با اینکه به درس و تحصیل علاقهمند بود اما در سن 18 سالگی سرپرستی خانواده را به دوش گرفت و هدایت فرزندان خانواده به عهدهاش بود. دقیقاً مثل روزهای نوجوانی و جوانی پدر، از ادامه تحصیل به خاطر ما گذشت کرد و با وجود هوش سرشار و رتبه بالایی که در دیپلم کسب کرده بود، روی زمینهای کشاورزی پدر مشغول به کار شد. در آن زمان 6 نفر از اعضای خانواده زیر 18 سال بودند و برادر بزرگم برای رسیدن ما به جایگاههای علمی و شغلی ازخودگذشتگی کرد و این گذشت فراوان او باعث شد تا با تشویقهای او و مادرم فقط به درس و پیشرفت فکر کنم.
این فوق تخصص جراحی پلاستیک در ادامه بیان میکند: مادر و برادرم همه فضا و محیط را برای درس خواندن فراهم میکردند و تنها نصیحتشان این بود که ما باید فقط درس بخوانیم و نیازی نیست در جستوجوی کار باشیم. او مهمترین فرد در زندگیام بود که ارتقای علمی را مدیونش هستم و اگر تشویقهایش نبود، شاید امروز در این جایگاه قرار نداشتم.
بزرگترین هدف زندگیام
این فوق تخصص از روزهای نوجوانی و جوانیاش یاد میکند، همان روزهایی که سخت برای بزرگترین هدف زندگیاش تلاش میکرد تا افتخاراتی را برای خانواده و جامعهاش کسب کند. وی میگوید: سال 1355 بعد از گرفتن مدرک دیپلم از اهواز، وارد دانشکده پزشکی دانشگاه جندی شاپور اهواز شدم و در سال 1362 با رتبه ممتاز فارغالتحصیل شدم و به دلیل امتیازی که در رتبه دانشگاهی به دست آورده بودم، بدون گذراندن خدمت سربازی برای تخصص جراحی عمومی خود را آماده کردم. بیشترین سالهای دوره پزشکی یعنی از سال 1359 تا 1362 را در جبهه به عنوان یک پزشک عمومی فعالیت داشتم. از همان سال هم تا سال 1367 دوره جراحی عمومی را در خدمت جنگ تحمیلی بودم. در دوران جنگ علاوه بر اینکه در مناطق جنگی اهواز بودم، تحصیل هم میکردم و در عملیات، موشکباران و... به همراه همکاران دیگر هیچ گاه منطقه جنگی را ترک نکرده و هر خدمتی که از دستمان برمیآمد، فروگذار نبودیم. او میافزاید: بعد از پایان جنگ تحمیلی یعنی در سال 1367 و به دلیل اینکه رتبه ممتاز کشوری در رشته جراحی عمومی را کسب کرده بودم، در سال 1368 برای ادامه تحصیل در رشته جراحی پلاستیک در دوره فوق تخصص، وارد دانشگاه علوم پزشکی ایران شدم و این رشته را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم، زیرا ارتباط نزدیکی با جنگ، جبهه و جراحات داشت. سال 1371 بود که باز هم با رتبه ممتاز از دانشگاه ایران فارغالتحصیل شدم و توانستم یک بورس خارج از کشور در رشته فوق تخصصی در جراحی جمجمه، فک و صورت که زیرمجموعه جراحی پلاستیک بود، در انگلستان و فرانسه بگیرم. سال 1373 به اهواز بازگشتم و تا سال 1375 به عنوان مدیر گروه جراحی پلاستیک دانشگاه اهواز مشغول به کار شدم. با توجه به اینکه هنوز بقایای جنگ و مجروحان جنگی در شهر زیاد بود، ادامه درمان آنها را در همان شهر انجام میدادم. همچنین بخشهای جراحی پلاستیک فک و صورت را در دانشگاه اهواز تقویت کردم و نیروهای جدید را گرفتیم تا در راهاندازی و تقویت جراحی پلاستیک یاریمان کنند. همان سال برای راهاندازی بخشهای جمجمه، فک و صورت به دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران منتقل شدم و بخش جراحی فک و صورت را با توجه به دوره فلوشیپی که در انگلستان و فرانسه آموزش دیده بودم، راهاندازی کرده و شروع به کار کردیم.
هدیه زندگی
این فوق تخصص جراحی پلاستیک که بدون چشمداشت مالی همراه یک تیم جراحی پلاستیک به مناطق محروم سفر میکند تا رنگ امید را به زندگی بیماران نیازمند بخصوص کودکان مناطق محروم هدیه کند، در ادامه از انگیزه این کار خداپسندانه میگوید: چون در منطقهای محروم متولد شده بودم و از سن کم آفتهای اجتماعی، دردسرهای زندگی و بیماریها را دیده بودم، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که جهاد سازندگی تشکیل شد، وارد جهاد شدم و شروع به کار در مناطق محروم کردم. در سال 1359 نخستین سفرمان به منطقه محروم و روستایی ایذه بود که در همسایگی شهر محل تولدم قرار داشت و علاوه بر آن 70 روستای محروم آن منطقه را به همراه تیمی که تشکیل داده بودیم تحت پوشش دارویی قرار دادیم. با اینکه دانشجوی رشته پزشکی بودم و در سال چهارم درس میخواندم، اما مثل یک درمانگر همراه با تیم به روستای اطراف اهواز و شهرستانهای دیگر میرفتیم و کار درمانی انجام میدادیم. از همین کار جهادی در مناطق محروم بود که به کمک و خدمت به مناطق جنگی تشویق شدم و تمام مدتی که در جنگ بودم، فرصتی برای سرکشی به مناطق محروم پیدا نکردم تا اینکه سال 1387 اقداماتی درخصوص رسیدگی به بیماران مناطق محروم شکل گرفت.
مثل پدری دلسوز و مهربان، برای رضای خدا تصمیمی بزرگ در زندگیاش گرفت تا تسکین دهنده درد بیمارانی شود که به خاطر نداشتن پول و هزینههای درمانی سالهاست چشم به روی زندگی و زیباییهایش بستهاند و با درد و رنج بیماری خو گرفته و عجین شدهاند. او تلاش کرد تا زندگی را با دلی پر از امید به آنها هدیه دهد بخصوص کودکانی که هنوز طعم زندگی را نچشیدهاند و چه زیبا زندگی را برایشان رنگ بخشید.دکتر کلانتر هرمزی در ادامه با بیان اینکه برای دلش کار میکند و مسافتهای زیادی را همراه تیم میپیمایند و در دورترین نقاط روستایی کشور ساعتها یا حتی روزهای پی در پی با عشق مشغول جراحی میشوند تا تبسم را بر لبان کودکان بیمار بنشانند، میگوید: در سال 1387 بود که بسیاری از بیماران محروم برای درمان ناهنجاریهای جمجمه، فک و صورت به تهران مراجعه میکردند. این افراد که از مناطق محروم سراسر کشور به تهران میآمدند، مسافتهای زیادی را طی میکردند و وقتی میدیدم که در تهران با چه مشکلاتی روبهرو هستند تا ویزیت شوند و تحت درمان قرار گیرند، از دیدن این وضعیت ناراحت میشدم در همان سال همراه عدهای از همکاران جوان و شاگردانم یک تیم تشکیل دادیم و هدفمان این بود به جای اینکه بیماران برای درمان این شرایط سخت و طاقتفرسا را تحمل کنند و به تهران بیایند و در این شهر بزرگ سرگردان و حیران بوده و مدتی را از خانواده و زندگیشان دور باشند، همراه با تیم برای ویزیت آنها به مناطق محروم روستایی سفر کنیم. در همان سال یک تیم 12 نفری تشکیل دادیم که فقط سه نفر از اعضای این تیم ثابت و مابقی در سفرهای مختلف متغیر هستند.
این فوق تخصص بیان میکند: با عمده بیمارانی در روستاهای مختلف روبهرو میشدیم که به دلیل مشکلات مالی، مشکلات مسافتی و فرهنگی توان مراجعه به پزشک را نداشته و نمیتوانستند برای جراحی کودکانشان اقداماتی را انجام دهند. از این رو این تیم با ایجاد چند جذبه، این حلقه مفقوده را شکست. نخست اینکه ما به این مناطق سفر میکردیم و همراه خود فوق تخصصیترین تیم را میبردیم؛ از سوی دیگر خیلی از مجهزترین وسایل را خریداری کرده و به این مناطق سفر میکردیم. بیمارانی که مراجعه میکردند را رایگان ویزیت کرده و عمل جراحی را انجام میدادیم، با این تمهیداتی که داشتیم، مورد استقبال عمومی قرار گرفتیم به طوری که در برخی از شهرها حتی هزار و 500 بیمار را که اغلب کودک بودند، ویزیت میکردیم. با این طرح تا به امروز بالاترین رقم ناهنجاریهای جمجمه و... را در مناطق محروم دنیا مورد جراحی و ویزیت قرار دادهایم. با این طرح تقریباً برای 600 بیمار جراحی صورت گرفته و بالای 9 هزار بیمار ویزیت شدهاند و بیش از هزار بیمار نیز برای جراحی رایگان به تهران آورده شده اند.
معنای آفرینش
«شکرانه بازوی توانا، گرفتن دست ناتوان است»، خداوند در بالاترین سطح علمی و تخصصی به او قدرت داده است. در بهترین دانشگاههای کشور و دنیا به تحصیل پرداخته تا زحمات پدر، مادر و برادری دلسوز را پاسخ دهد. خدا را شکر میکند که از سلامت جسمانی و روحی برخوردار است و درد جامعه را میبیند و درک میکند. وی ادامه میدهد: از دستمان همین کار برمیآید، پس چرا باید آن را از مردم و بیماران دریغ کنیم. وظیفهمان به عنوان پزشک این است که به دردمندان و محرومان رسیدگی کنیم. به نظرم اینها دلایل محکمی است برای خدمت کردن به محرومان، این حداقل کارهایی است که میتوانیم به آن عمل کنیم. همه اعضای تیم برای رفتن به مناطق روستایی و محروم از وقت شخصی مان برای خدمترسانی به روستاها سفر میکنیم و بیشتر در زمان استراحت به این کار مشغول میشویم و مرخصی میگیریم. وقتی میبینیم وظیفهای به دوشمان است، پس همه تلاشمان را به کار میگیریم تا این وظیفه را کامل به انجام برسانیم. وقتی در آن ماه، هفته، روز و ساعت مشغول کار هستیم به آرامشی خاص دست پیدا میکنیم و احساس میکنیم که دینمان را به خدا و نیازمندان ادا کردهایم. همچنین احساس میکنیم که خداوند ما را بیهوده نیافریده و این آفرینش معنای زیبایی دارد. به هر حال بخشی از زندگیمان را وقف مردم کردهایم. وظیفه جسمی، اخلاقی و انسانی خود میدانیم که به نیازمندان کمک کنیم. در دانشگاه وظیفهام حکم میکند به عنوان یک استاد به بهترین نحو به وظایف اجتماعیام عمل کنم و در مناطق محروم وظیفه اخلاقی و انسانیام را نشان میدهم.
دکتر کلانتر هرمزی میافزاید: مهم این است که برای انجام کار خداپسندانه داوطلب باشیم؛ این حرکت خودجوش لذت بیشتری دارد و مهمتر آنکه شروع کننده یک حرکت زیبا به حساب آییم. خروج از روزمرگی بزرگترین هدیه الهی به انسان است. در این سالها حرفها و کلمات انرژیبخش زیادی را از زبان بیماران شنیدهام و عزیزان کلمات اغراقآمیزی را در وصفمان گفتهاند اما آنچه به عنوان شیرینترین کلمات مکرر میشنویم، این است که با دلی شاد و پر از امید میگویند: «خدا خیرتان بدهد.» همیشه حس خوبی نسبت به زندگی داشتهام و از دیدگاه من زندگی به حدی زیباست که اگر بخواهیم تمام عمر را صرف زرق و برق کنیم، از لطافتهای زیبای زندگی دور میشویم. همراه تیم درمانی به کرات خداوند و محبتهایش را در ده کورهها و روستاها شاهد بودهایم. بارها اتفاق افتاده است که با چند جراح پلاستیک در مناطق محروم مشغول عمل جراحی بودهایم و تا نیمه شب با انرژی و روحیه بالا کار کردهایم. این جراحان جوان به حدی عاشق کارشان هستند که با حداقل امکانات کار میکنند و حتی یک ریال هم چشمداشت مالی ندارند و داوطلبانه و با میل، ساعتها با عشق مشغول جراحی میشوند. با اینکه اغلب جراحان جوان مشتاق هستند که خیلی زود وارد بازار کار شوند و درآمد زیادی را کسب کنند اما این عده از جراحان جوان بالاترین لذت را در انجام کار نیک میدانند و حاضر هستند برای عشقشان و مهری که در دل دارند، به روستاهای دورافتاده و بدون امکانات سفر کنند و عاشقانه به کار بپردازند. این فوق تخصص ادامه میدهد: البته این کار برای من هم بالاترین لذت است و روز به روز شاهد آن هستم که به عاشقان این کار افزوده میشود. حتی در سالهای اخیر دانشجویان رشته پزشکی عمومی نیز به این تیم پیوستهاند و تمایل دارند سختی راه و دوری از خانواده را تحمل کنند تا نامی نیک از آنها بماند و دعاهای خیر نیازمندان بدرقه راهشان باشد. این اعضای مهربان تمام سختیها را به جان میخرند تا فرداهایشان پر از امید و شکفتن مهر و محبت باشد. به نظر من، این کار نیک و شاد کردن دل بیماران ثروت کمی نیست. این ثروت نه خریداری میشود و نه فروخته، امیدم این است که این طرح پایدار بماند و در تمام کشور تقویت شود.
آرزوهایی به رنگ عشق
این فوق تخصص که روزهای زیبای زندگی فردی و شغلیاش را به تصویر میکشد، با قلبی آکنده از مهر سخن میگوید و آرزوهایش را بیان میکند: آرزویم این است روزی فرا رسد مردم کشورم به بالاترین سطح علمی و رفاهی برسند همچنین به بالاترین بینش معنوی و خداپرستی واقعگرایانه در کلام و باطن دست پیدا کنند. همچنین یکی دیگر از آرزوهایم این است که دانشگاههای کشور توانمند به تحقیقات علمی برای رفاه مردم باشند و جوانانی با تقوا و با انگیزه و پرتلاش داشته باشیم.