ماجرای درگیری رسانهای هاشمی رفسنجانی و مصباح یزدی چیست؟
تابناک : آیتالله مصباح یزدی به فاصله کوتاهی از سخنانی که بدون نام بردن مستقیم از وی درباره سوابقش در دوره ستمشاهی از سوی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام مطرح شده است، پاسخی را منتشر کرد که دربردارنده ادعاهای متقابلی نسبت به آیتالله هاشمی رفسنجانی است. آیا این آخرین پرده از اوج اختلافات سیاسی و فکری دو عضو مهم مجلس خبرگان است؟
به گزارش پارسینه، دفتر آیتالله مصباح یزدی، بخشی از گفتوگوی منتشر نشده وی با مرحوم عسگراولادی را منتشر کرده که پاسخ سخنانی است که هاشمی رفسنجانی در روزهای اخیر در مورد رهبر معنوی جبهه پایداری و البته بدون نام بردن مستقیم از وی مطرح کرده بود.
بخش منتشره از گفتوگو منتشر نشده مصباح یزدی با مرحوم آقای عسگراولادی، که در 11/8/1390 انجام شده بود، به شرح زیر است؛
از اوایل انقلاب تاکنون، سلیقه بنده این بوده که در هیچ حزبی مشارکت نکنم. ارادت بنده به مرحوم آقای بهشتی و اظهار لطف ایشان به من، همکاریهای بنده با مرحوم آقای باهنر در خصوص جمعیتهای مؤتلفه و ارادت بیاندازه بنده به مقام معظم رهبری را همه میدانند. همه این دوستان در تأسیس حزب جمهوری اسلامی شریک بودند، اما سلیقه شخصی بنده، شرکت در آن حزب نبود. البته من هیچگاه آن را تخطئه نمیکنم، اما میگویم: بنده آن کاری را میکنم که در پیشگاه خداوند برای آن جوابی داشته باشم. پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: ما سالها با هم همکارهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند. ایشان در سخنهایشان روی جبهه ضدامپریالیسم بسیار تأکید کردند.
بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی! من طلبهای هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضد امپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند: مسأله شریعتی و شهید جاوید و... را باید کنار گذاشت. حتی ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید با تمام گروههایی که ضد امپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم!
گفتم: مطرح کردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست، گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن! گفتم: من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. گفتند: ما میشناسیم. گفتم: من کار شما را تخطئه نمیکنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید، اما من تا آنها را نشناسم، تأیید نمیکنم. گفتند: نماز شبشان ترک نمیشود، ماهیانه دوازده هزار تومان حقوق میگیرند و از این مقدار فقط پانصد تومانش را مصرف و بقیهاش را صرف مبارزه میکنند، چنینند و چنانند. گفتم: همه اینها را که فرمودید درست است، اما برای شما حجت است و برای من حجت نیست. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار میکند، با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با نارحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند.
بیان شد که سلیقه بنده اینگونه است و این در حالی بود که بسیاری از دوستان ما در آن جبهه به اصطلاح ضد استعماری شریک بودند. البته کمکهای آقای هاشمی به منافقین را نیز نباید فراموش کرد. چه پولهایی که به آنها داد. در حال حاضر هم نمیگویم که آنها کار بدی کردند. شاید وظیفهشان در آن شرایط همان بود، اما من چون حجتی نداشتم، مشارکت نکردم. شاید من اشتباه کرده باشم، اما اگر اشتباه هم کردهام، خودم را معذور میدانم.
به هر حال، سلیقه من از ابتدا تا کنون این گونه بوده است. هر جا فهمیدم حرکتی برای اسلام ضرر دارد، با همه توان به میدان آمدم و ملاحظه هیچ چیز را نکردم که کسی خوشش یا بدش بیاید. وقتی نمیفهمیدم که چیزی برای اسلام مفید است، کمک نمیکردم. به دنبال پست و مقامی هم نبودم. اگر گاهی مسئولیت کوچکی هم عهدهدار شدم، تشخیص دادم که وظیفه شرعی است؛ وگرنه دنبال چیزی نبودم، نه حزبی و نه جمعیتی. به عنوان یک طلبه درس میخواندم، درس میدادم و اگر گاهی چیزی میگفتم، آنجایی بوده که فکر میکردم به اسلام ضربه میخورد.
هاشمی رفسنجانی در باره مصباح یزدی چه گفته بود؟
«کاتولیکتر از پاپ» عبارت کلیدی است که سید حسن خمینی و هاشمی رفسنجانی خطاب به کسانی به کار بردهاند که حداقل در مورد دوم اثبات شده، مصباح یزدی است.
سید حسن خمینی این تعبیر را درباره کسانی به کار برد که اگرچه در ابتدا ساکت بودند، ولی «بعدا به سفره آماده رسیدند و شدیدا طرفدار امام شدند و هاشمی رفسنجانی نیز در دیدار با خانواده شهید قدوسی از کسانی سخن گفته است که اگرچه این روزها ادعای انقلابیگری دارند، چندسال قبل از پیروزی انقلاب به صراحت مبارزه با شاه را حرام اعلام کرده بودند.
در گزارشی که پایگاه اطلاعرسانی هاشمی رفسنجانی، از دیدار خانواده شهید قدوسی با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام آورده، آمده است:
هاشمی از خاطرات شیرین دوران مبارزه که میگوید. از خاطرات تلخش هم میگوید. جالب است که تلخ و شیرینش خاطراتش، هر دو از روحانیت است!. خاطره شیرینش که از شهید قدوسی بود. خاطره تلخش امّا از روحانیت کم فروش است. نام شخصیتی را هم میبرد در مصداقش ـ که البته من نمینویسم! ـ شخصیتی که این روزها خیلی از اسلام و انقلاب میگوید. از امام میگوید. ولی در سال ۴۸ در اوج غربت امام گفت: من دیگر مبارزه نمیکنم. مبارزه حرام است!. میخواهم کار علمی و فرهنگی کنم. هاشمی میگوید از کم فروشی این آقا، کار بجایی رسید که رهبری ۱۰ سال ـ تا ابتدای انقلاب ـ با او قهر بودند. هاشمی میگوید اینها خون به دل امام کردند، شاید از همین روست که هاشمی عنوان علامه را فقط برای شخصیتی مثل آیت الله طباطبایی میبرد و بس. حذف عنوان آیت الله از سایت آقای سیستانی هم شاید بیارتباط با اعتراض به چنین اشخاصی نباشد. آقای دکتر روحانی چند روز قبل – در نکوهش بورسیههای غیرقانونی- گفته بود با تقلب که نمیشود استاد دانشگاه شد. امّا انگار اینها توانستهاند با تقلب، انقلابی شوند!.
هنوز در حال نوشتن این جملات بودم که آقای هاشمی خاطرهای هم در همین ارتباط تعریف میکند. خاطرهای از همراهی با آقای خامنهای برای مجاب کردن همین آقا برای ادامه مبارزه. موضوع خاطره هم مربوط به سال ۴۸ است. هاشمی میگوید دو نفری ـ به اتفاق آقای خامنه ای ـ صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود. نشستیم تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم. برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من این مبارزه را حرام میدانم!، به جامعه مدرسین هم گفتهام، مبارزه با شاه حرام است (!)، آقای خامنهای از او پرسیدند: دلیلت چیه؟.
آن آقا در جواب گفته بود: مبارزهای که مجاهدین و چپیها در آن باشند، حرام است. آقای خامنهای هم به تلخی به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن!. آقای هاشمی در ادامه میگوید رهبری از سال ۴۸ تا سال ۵۷ با آن آقا یک کلمه هم حرف نزد. اینها را که میشنوم فکر میکنم آن روحانی جوان باید پاسخش را از لابلای همین خاطره آقای هاشمی گرفته باشد.