تا کمربند ایمنی را نبندی، راه نمیافتیم
ماهرخ غلامحسینپور
ایران وایر : روزهای اول در برابر مقاومت بچههایم برای نبستن کمربند ایمنی ماشین کوتاه میآمدم. بچههایم نسبت به بستن کمربند ایمنی به هزار شکل مقاومت میکردند. معمولا بخش زیادی از وقتم در طول مسیر رانندگی صرف مجاب کردنشان میشد. دست آخر گاهی آنها پیروز میشدند و من خسته از کش و واکش کوتاه میآمدم.
کارشناسان میگویند هر چه سن کودک کمتر باشد نسبت به یادگیری و پذیرش قانون انعطاف بیشتری از خودش نشان میدهد. اما این قانون در مورد کودکانی صدق میکند که در معرض الگوبرداری از رفتارهای برادر یا خواهر بزرگترشان نباشند.
رایان، پسر سه سال و نیمهام همیشه نیم نگاهی به رفتار برادرش دارد او مثل یک میمون دست آموز کوچک از برادر بزرگترش تقلید میکند. مثل او دستش را فرو میکند توی جیب پشتی شلوارش و چانهاش را مثلا بیخیال و بیتفاوت میگیرد بالا و وانمود میکند که دارد تلویزیون میبیند در حالی که تمام توجهش متمرکز حرکت بعدی دادمهر است. او شبیه به برادرش نسبت به بسته شدن روی صندلی ماشین بیقراری و بدقلقی میکند..
من مادر آسان گیری هستم. روزهای اول قبل از اینکه راه بیافتم موضوع را متذکر میشدم. بسته به حال بچهها توپ و تشرم میگرفت یا نمیگرفت. به هر حال من استارت میزدم و راه میافتادم تا اینکه آن روز سرد زمستانی آن اتفاق افتاد.
دادمهر را دم در مدرسهاش پیاده کردم و راه افتادم. باید برای یک نقل و انتقال بانکی میرفتم آن سر شهر. رایان نشسته بود صندلی عقب. از اینکه در حصر و زندان کمربند، بسته شده باشد حس ناخوشایندی داشت. دلش میخواست وول بخورد. اما من قبل از اینکه راه بیافتم او را بسته بودم. زمین لیز بود. لایهای از برف شب قبل روی سطح جاده باقی مانده بود. مکانیک پیش از آن در معاینه فنی سالانه به من گفته بود که چرخهایم سابیده شدهاند. اما تعویض آنها خیلی هزینه بر بود. هر روز به فردا واگذارش میکردم شاید فرجی میشد و زمستان میگذشت و چرخ ماشین ارزان میشد..
شیشه بخار گرفته بود. ناصرعبداللهی میخواند: منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم/ منو بخشیدی و من چشمامو بستم/...
در آن لحظه با سرعت نود میراندم. وسط بزرگراه و لاین وسط بودم. فاصلهام با ماشین جلویی کاملا اندازه بود. پایم روی گاز پرفشارمیرفت و ول میکرد. و من گاهی از داخل آینه رایان را میپاییدم. فقط توپ گرد و قرمز کلاه بافتنیاش از داخل آینه قابل دیدن بود..
همه چیز درست و به قاعده و سر جایش بود. که ناگهان ماشین جلویی درست چند متر مانده به خروجی سمت راست تصمیم گرفت مسیرش را عوض کند و بپیچد. فرصتی نبود تا چراغ راهنما بزند، در طول کسر چند دهم ثانیه از سرعتش کاست و از جلوی من به سمت راست اتوبان پیچید. یکباره ترمز سختی کردم تا به او فرصت عبور بدهم. فقط تماس یک جسم سخت به پشتی صندلیام را حس کردم و حواس چندگانهام گواهی میداد که چیزی کف ماشین ولو شده. باید به سرعت اوضاع را جمع و جور میکردم. لاین وسط بودم و وسط بلبشوی بزرگراه امکان ایستادن نبود. صدای ناله رایان میآمد که زنجموره میکرد.
منی که همیشه از صدای بیتابی و گریهاش شکایت میکردم در آن لحظه به اندازه نفس کشیدنم محتاج شنیدن صدای گریهاش بودم تا مطمئن باشم اتفاق حادی نیفتاده و سالم است. حتی فرصت اینکه بتوانم برای چند ثانیه زیر صندلی پشتیام را دید بزنم نبود. هر گونه کم توجهی به جلو و پشت سرم منجر به تصادف زنجیرهای میشد. قلبم داشت از داخل حلقم بیرون میزد. خبری از رایان نبود فقط زنجموره ضعیفی به گوشم میخورد. بیتردید روی صندلی نبود. تا جایی که به خاطرم میآمد من کمربندش را بسته بودم. به معنای واقعی دستپاچه بودم. عرق سردی روی پیشانیام نشسته بود. چراغ راهنما زدم و ماشین را کشاندم سمت راست اتوبان و در حاشیه جاده ایستادم.
پریدم بیرون تا بچه را دریابم. به تازگی یاد گرفته بود دکمه کشویی کمربند صندلی را باز کند و من حدس میزدم احتمالا بین راه یواشکی کمربندش را باز کرده. با صورتش افتاده بود کف ماشین و اجزای صورتش را نمیدیدم. چیزی به سهمگینی مرگ از کنار گوشم میگذشت حتی میترسیدم برش گردانم. از دیدن آنچه میتوانست اتفاق افتاده باشد فلج شده بودم. تمام توانم را جمع کردم و بغلش کردم. دیدم پلکش به هم میخورد. صورتش سالم است. خبری از خون و کبودی نیست. فقط از ترس و دهشت و شدت ضربه بیحال و بیرمق بود. بغلش کردم و غرق بوسهاش کردم. در آن هوای سرد هفت درجه زیر صفر کنار اتوبان سرد بیرون شهر، دیدن مادری که گریه میکند و همه جای کودکش را میبوسد لابد برای ماشینهای عبوری منظرهٔ جالبی باید بوده باشد.
بعد از این اتفاق تحت هیچ شرایطی نسبت به این قانون کوتاه نمیآیم. او میداند که میتواند تا جان در تنش دارد گریه و بیتابی کند اما تا زمانی که کمربندش را نبسته ما راه نمیافتیم. حالا میفهمم گریه و بیتابی کودکم نباید بهانهٔ ندیده گرفتن قانونی باشد که آن قانون، ضامن جان کودک من است.
صبوری زیادی برد تا رایان بفهمد که من در مقابل این درخواستش مقاومت میکنم. این قانون به هر حال لازم الاجراست. بین راه هم قابل شکستن نیست. و اگر بر خلاف این قانون عمل کند، آن روز از تمام تنقلات روزانهاش محروم است و از قصهٔ شبانه هم خبری نیست.
تحقیقات نشان داده یکسوم کودکانی که در سال ۲۰۱۱ بهدلیل تصادف با وسایل موتوری جان خود را از دست دادند، یا روی صندلی کودک نبوده یا کمربند ایمنی خود را نبسته بودهاند.