حماسهسازی فوتبالی: توهم پیروزی و تکرار تاریخ؟
پیام یزدانجو
نویسنده و پژوهشگر
فرآوردههای فرهنگ عامهپسند (ورزش، هنر، سرگرمی، و ...) پدیدههایی پرحاشیه اند: به معناهایی فراتر از دلالت اصلی خود رهنمون میشوند و به مضامینی ورای محدوده اختصاصیشان راه میبرند – به ویژه در جهان سوم، آنجا که این فرآوردهها ارتباط آشکارتری با ساختارهای سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی برقرار میکنند – و همین نکته آنها را به مجال مناسبی برای بحث و جدل مبدل میسازد. از این نظر، فوتبال و جام جهانی آن جوانب جذاب پرشماری دارد.
برای نمونه، در مورد ایران، میتوان به تناقض برجسته بین سیاستهای رسمی کشور و بهرهبرداریهای مقطعی از این پدیده اشاره کرد: ممنوعیت حضور تماشاگران زن در استادیومهای ایران و در عین حال استفاده تبلیغاتی از حضور تماشاگران زن در بازیهای خارج از ایران و البته محروم کردن بینندگان ایرانی از تماشای آنچه پیش چشم تمام تماشاگران دنیا بوده، یا رواداری استثنایی در قبال بازیکنانی که ظاهر آنها، به لحاظ پوشش و آرایش، مورد تأیید فرهنگ رسمی نیست.
با این حال، اصل داستان – بازیهای تیم ملی ایران در جام جهانی – هم به نوبه خود میتواند از دید فرهنگی و البته فرافوتبالی مورد بحث و بررسی قرار گیرد. از جمله، مروری بر مواضع مجریان برنامههای ورزشی و مفسران رسانهای و همچنین ناظران اجتماعی علناً نشان میدهد این کارشناسان عموماً، و خواسته یا ناخواسته، به جای تحلیل درست و دقیق اتفاقات جاری به ارائه «آمال و آرزوها» خود به عنوان «واقعیات مسلم» اقدام کرده، به جای روشنگری در باب عملکرد تیم ملی (تیمی که در بازیهای انتخابیاش نتایجی استثنایی نگرفته و بعدتر بدون بازیهای تدارکاتی مناسب راهی برزیل شده بود)، افکار عمومی را در این باره گمراه کرده و یا خود به همراه آن گمراه شدند. این گمراهی، با دو راهبرد «حماسهسازی از عملکرد تیم ملی» و «اسطورهسازی از سرمربی آن»، عملاً اسباب ایجاد و تحکیم توهمی عمومی و سپس سرخوردگی گسترده را فراهم کرد.
در واقع، حماسهسازی از عملکرد تیم ملی با همان بازی اول ایران در جام جهانی آغاز شد. از بخت خوش، اولین رقابت ایران با نیجریه، ضعیفترین هماورد حاضر در گروه، بود: پیروزی پرگل در مقابل نیجریه قابل انتظار نبود اما تساوی انتظاری واقعبینانه محسوب میشد. ایران، با بازی بسته و سرتاسر دفاعی، جدالی کسالتآور و نومیدکننده به نمایش گذاشت و نهایتاً بدون گل به تساوی رسید. این شیوه بازی البته شماری از طرفداران را به واکنش انتقادی واداشت. درست در همین وهله، مفسران رسانهای و کارشناسان ورزشی، ای بسا به منظور «تقویت روحیه»، به دفاع از عملکرد بازیکنان و استراتژی دفاعی سرمربی اقدام کرده، با رد واکنشهای انتقادی به شیوه بازی ایران، بر اهمیت کسب «نتیجه» و آن یک امتیاز بازی تأکید کردند. ، جلب توجه برخی از رسانههای خارجی به سیمای بازیکنان و تأکیدشان به خوشنما بودن ایرانیان هم اسباب عیش افزون – چه برای کارشناسان و چه برای عموم علاقهمندان – بود.
در بازی با آرژانتین، اما ایران فراتر از گذشته ظاهر شد و بازی بهتری به نمایش گذاشت. با وجود استراتژی دفاعی، به حملات پراکندهای هم علیه تیم مقابل دست زد، و در نهایت مغلوب فشار فزاینده، بازی تهاجمی، و برتری کیفی تیم آرژانتین شد. تصمیمات و احتمالاً «اشتباهات» داوری هم البته در ثبت این نتیجه بیتأثیر نبود. هرچه بود، این بازی نه فقط مفسران ورزشی که کارشناسان اجتماعی را به بزرگنمایی این «موفقیت» و اغراق بیش از اندازه در اهمیت آن برانگیخت: برخلاف بازی قبلی، حالا «نتیجه» اهمیت نداشت و مهم «کیفیت» کار بود. اینگونه، باخت ایران برد بزرگ به حساب آمد، دروازهبان ایران «عقاب آسیا» شد، و رفتن به دور بعدی به عنوان توقعی واقعبینانه مورد تأکید قرار گرفت.
همچنین، در جریان همین حماسهسازی، عدهای از کارشناسان و کارآشنایان، باواسطه یا بیواسطه، بر واکنشهای افراطی ایرانیان در ادامه بازی، به ویژه توهین به داور صربستانی و لیونل مسی (زنندهی تکگل بازی)، در فضای مجازی صحه گذاشتند. این همه در حالی بود که، واقعیات ناخوشایند بازی از نظرها دور میشد، از جمله این که آرژانتین فعلی همان آرژانتین همیشگی نیست (بازی با بوسنی این نکته را علناً نشان داده بود). به علاوه، نگاهی به آمار بازی از اوضاع دیگری خبر میداد: برای نمونه، مالکیت توپ و زمین ۷۶ درصد در مقابل ۲۴ درصد، به نفع آرژانتین بود و بازیکنان ایران در سراسر بازی ۱۳۰ پاس رد و بدل کرده بودند و این کمترین رقم برای یک تیم حاضر در جام جهانی از سال ۱۹۶۶ بود.
به موازات این ماجرا، اسطورهسازی از کارلوس کیروش، سرمربی پرتغالی تیم ملی، هم ادامه یافت. در جریان حمایتهای همهجانبه از کیروش اما دو نکته مد نظر قرار نگرفت: اول این که، چاره کار تیم ملی صرفاً استخدام سرمربیان برجسته و پرهزینه نیست (بنا به برآورد نشریه فوربس، در میان سی و دو سرمربی حاضر در جام جهانی، کیروش به لحاظ حقوق دریافتی در جایگاه سیزدهم میایستد: دریافتی او ده برابر کمدرآمدترین سرمربی است؛ در عین حال، میگل اِررای مکزیکی، به عنوان کمدرآمدترین سرمربی، موفق به بردن تیم ملی کشورش به دور بعدی شد – کاری که فابیو کاپلوی ایتالیایی، سرمربی روسیه، با حقوقی پنجاه برابر او موفق به انجام آن نشد)؛ دیگر این که، اتکای انحصاری کیروش به تاکتیکهای دفاعی در بازی بعدی – آنجا که ایران به گل زدن، و نه فقط گل نخوردن، نیاز دارد – علناً مسئلهساز خواهد شد.
در هر حال، جوسازی کارشناسان و جوگیری افکار عمومی آنچنان شد که از بازی ایران با بوسنی انتظاری جز پیروزی مطلق نمیرفت: صاحبنظران اجتماعی، با رصد کردن اوضاع داخلی و یا به نقل از منابع غربی، تیم «محبوب، باروحیه، و باانگیزه» ایران را از بختهای قطعی صعود به مراحل بالا شمرده بودند و مفسران ورزشی از آمادگی تیم ملی برای رویارویی با فرانسه (حریف احتمالی ایران بعد از «صعود مقتدرانه» از گروه خود) خبر میدادند. تیم به ظاهر بیانگیزه بوسنی اما بازی چشمگیر و کاملاً برتری به نمایش گذاشت و ایران به یکباره ناکام ماند: در بازی آخر شکست سنگینی خورد و در نهایت با قبول دو باخت و یک تساوی، با یک گل زده و یک امتیاز، از راهیابی به دور بعدی باز ماند. طبعاً، ناکامی ایران ناامیدی انبوهی از هواداران و همچنین واکنشهای نابهجای شماری از آنان (در قالب توهینهای فراوان به بازیکنان و به ویژه دروازهبان ایران) را در پی داشت.
عملکرد مفسران رسانهای اما از این ناگوارتر بود. سوای شماتت افراد سرخورده و انتقاد شدید از آنان به خاطر «لودگیها و لمپنمآبی» شان، کارشناسان و مفسران دوباره به توجیه عملکرد تیم ملی اقدام کرده، در حرکتی خندهدار و خجالتآور، ایران را همتای باقی بازماندگان و شکستخوردگان جام جهانی، از جمله انگلستان، اسپانیا، و ایتالیا، قلمداد کردند.
به علاوه، با تکرار این ادعا که این بازیها «چیزی از ارزشهای تیم ما کم نکرده»، آن هم نه با توجه به هر سه بازی ایران که تنها بر اساس یک بازی (باخت «آبرومندانه» در برابر آرژانتین)، بر این واقعیت نقاب زدند که، ایران نه تنها نتایج «افتخارآور» ی کسب نکرد که نمایش آن هم، در مقایسه با عملکرد ایران در جامهای جهانی قبلی، آنچنان «غرورآفرین» نبود.
در تاریخ معاصر ما اما حماسهسازی از ناکامی و پیروزی جلوه دادن هر شکستی امری بیسابقه نیست: چنین برخوردی بیش از آن که مسئلهای فوتبالی باشد فرآوردهای سیاسی و، فراتر از آن، عارضهای فرهنگی است، و بدبختانه نمونههای آن به وفور یافت میشود. در سطحی دیگر، این ارزیابی وارونه یادآور آموزهای است که نیچه در «تبارشناسی اخلاقیات» اش با عنوان «اخلاق بردگان» پیش میکشد، آنجا که ضعیفان و زیردستان با ارجگذاری «اخلاقی» به ضعف و ناتوانی خود به مقابله «معنوی» با فرادستان و قویپنجگان پرداخته، شکست و ناکامی خود را اخلاقاً ارزندهتر از کامیابی و پیروزی برتران جلوه میدهند.
میگویند، ملتی که از تاریخ خود عبرت نگیرد ناچار به تکرار آن خواهد شد. ماجرای فوتبال ما – تا حدی و از جهاتی – تکرار انقلاب ما است: ملتی عاصی، تحقیرشده، خسته، به تنگ آمده، جوگرفته، جویای شادی، دلبسته به تیم ملی، و بیاعتنا به تمام شواهدی که بر شکست آن شهادت داده، امیدوار به پیروزی است.
آگاهان، کارشناسان و کارآشنایان، دقیقاً در آن وهله که باید به وظیفه خود عمل کرده و اینچنین توهمی را بتارانند، به عکس، به سودای کسب شهرت و محبوبیت یا به دلیل جوزدگی و یا به هر بهانه دیگر، آن نظری را عرضه میکنند که طبعاً مطلوب تودهها است: از یک سو به حماسهسازی از عملکرد تیم ملی و اسطورهسازی از سرمربی اقدام میکنند و، از سوی دیگر، همراه توده – در راه «غرور و افتخار ملی» – بر طبل «اخلاق بردگان / بازندگان» میکوبند.
و صد البته، همین کارآشنایان و کارشناسان از فردای شکست ما به سرزنش تودهها و نقد اوهام بیاساس و واکنشهای افراطیشان مبادرت ورزیده و یا همچنان بر خیالات خام خود پا میفشرند. نقش نخبگان و روشنفکران در جریان انقلاب ایران جز این بود؟