چشمهایت را ببند و فقط سعی کن درکش کنی
با همون حالت کرختی جواب داد: صداتو بیار پایین اصلا مگه چی شده حالا؟ اینا نمیفهمم آدم تو خماری اختیارش دسِ خودش نیس، تو که می فهمی.
این بار صداش رو بلند کرد. گفت: آقا، سرکار، نوکرتم. بیا دست منو از این باز کن.
زیر چشمی نگاهش کرد و گفت: فقط مونده بود توی بزغاله جلوی من در بیایی. دیگه می خوای خرجتا رو سوا کنی؟
راست میگفت. قبلا هم با این موضوع برخورد کرده بودم. رفیقی که روزگاری نه چندان دور، یکه بزن محل بود. یادمه که از محلهای دیگه میآمدن، می بردنش برای دعوا. مثل ما که گهگاهی برای فوتبال میبردنمون جای دیگه. عزت و احترام میکردند بهش. عجب روزگاری است.
درکش سخته. اما باید قبل و بعدش را دیده باشی که توانایی مقایسه داشته باشی. ماه محرم بهترین علامتکش محل بود. همه منتظر بودن ببینید اون چطوری با علامت سلام میده. وقتی خیلی سرحال بود طوری سلام می داد که می گفتی الانه که تیغه وسط علامت سرش بخوره زمین. یعنی چی شد که اینطوری شد؟
غرور آدم را بیچاره میکنه. من این را بارها تجربه کردم. هربلایی سرش اومد از غرورش بود. حتی زمانی که از دیگران پول قرض میخواست سعی میکرد غرورش رو حفظ کنه. میگفت: زود بهت پس میدم. کم کم کار از قرض گذشت و به دله دزدی رسید.
دیگه توی محل پیداش نبود. نه اینکه نباشه. صبح ساعت پنج وقتی همه خواب بودند میرفت جنس میگرفت بر میگشت. توی تاریکی میرفت توی تاریکی میاومد. تا اینکه از خونه بیرونش کردن. خبرش رو داشتم که کارتن خواب شده. بعدها برام تعریف کرد:
یه روز سرد. یه روز سرد زمستون. بعد از تزریق هروئین. سهم فردا صبحم را داخل سرنگ پر کردم گذاشتم زیر سرم. یه مشماء را دورم پیچیدم که خیس نشم. هر چی کارتن و پتو پیدا کرده بودم کشیدم روم. نیمههای شب حس کردم دارم خفه می شم. انگار بخت افتاده بود روم. هرچی تلاش کردم نمیتونستم پتوها و کارتنها رو کنار بزنم. به هر زحمتی بود، تکونی خوردم. تازه فهمیدم زیر سنگین برف مونده بودم. دست کردم زیر سرم، سرنگ را برداشتم. یخ زده بود.
تو چه میدونی وقتی همه زندگیت توی یه سرنگه یعنی چی؟ یکی میخواست من رو گرم کنه. اما من همه تلاشم رو کردم تا یخ سرنگ رو باز کنم. انقدر سردم بود که نمیتونستم حتی توی دستم نگهش دارم. با این حال اون روز، روز خوب من بود. من تنها بودم. هیچ کس نبود تا با نگاههاش روحم را خراش بده.
اعتیاد درد بدی است که هنوز هیچ درمانی براش پیدا نشده. به قول همون رفیقم که الان چند سالیه پاکه، فقط میشه متوقفش کرد و بعد از آن برای بهبودی تلاش کرد.
مدت ها بود که می خواستم این را بنویسم. اما انگار قسمت به امروز بود. در آستانه ٥ تیر، سالروز مبارزه با موادمخدر. معتاد را به چشم مجرم نگاه میکنی یا به چشم یک بیمار فرقی نمیکند. هر طور دوست داری نگاهش کن. فقط یادت باشه یه روزی آدم خوبی بوده. یه روزی آدم خیلی خوبی بوده و میتونه دوباره یک روزی آدم خیلی خوبی باشه، فقط اگر درکش کنی و بعد بدون هیچ چشمداشتی بهش کمک کنی.
داوود حشمتی