درس امانتداری خانم معلم

سالها در کلاسهای درسش به دانشآموزانش درس امانتداری یاد داده بود و حالا خودش در ماجرایی قرار داشت که باید رسم امانتداری را بهجا میآورد.وقتی معلم بازنشسته کردستانی کیفی پر از دلار را پیدا کرد، چشمش را روی آن همه پول بست و به رسم امانتداری که سالها به دانشآموزانش آموخته بود، آن را به صاحب مالباختهاش بازگرداند.
اما ماجرای پیدا شدن کیف چه بود را سهرابنژاد، این معلم امانتدار، به خبرنگار «شهروند» اینطور تعریف میکند:سهشنبه ۲۷خردادماه بود که به همراه دوستان و همکاران قدیمیام برای تفریح به مریوان رفته بودیم. بعد از ظهر بود که سوار مینیبوس شدیم تا از مریوان به سنندج برگردیم و به خانههایمان برویم. سرراه در یک قهوه خانه توقف کردیم تا کمی استراحت کنیم. پس از چند دقیقه کیفم را روی تخت و در کنارهمکارانم گذاشتم و به سرویس بهداشتی رفتم.چند دقیقه بعد وقتی از سرویس بیرون آمدم دیدم که همه همکارانم سوار خودرو شدهاند و کیفم همانطور روی تخت است. وقتی برای برداشتن کیفم رفتم چشمم به یک کیف دستی کوچک افتاد که با کمی فاصله از کیف خودم افتاده بود. با خودم گفتم به احتمال زیاد برای یکی از همکارانم است و آن را جا گذاشته است.
وی در ادامه میگوید: هر دو کیف را برداشتم و سوار خودرو شدم. به همکارانم جریان پیدا کردن کیف را گفتم به این خیال که الان صاحبش پیدا میشود اما در کمال تعجب متوجه شدم کیف مال هیچکدام از همکارانم نیست. دوستانم پیشنهاد دادند که کیف را به صاحب قهوهخانه تحویل دهم اما دلم راضی نمیشد و دوست داشتم هرچه سریعتر صاحب کیف را خودم پیدا کنم.راستش را بخواهید به هیچکس اطمینان نداشتم. شماره موبایلم را به صاحب قهوهخانه دادم و به او گفتم اگر کسی به دنبال کیفش آمد شمارهام را به او بدهد.
به سمت سنندج راه افتادیم. ابتدا نمیخواستم در کیف را باز کنم اما همکارانم گفتند که احتمال دارد در کیف نشانهای از صاحبش پیدا کنیم. به همین خاطر یکی از زیپهای کیف را باز کردم.در داخل کیف دو پاسپورت، دو کارت ملی و دو بلیت هواپیما و یک گوشی بود.از روی مشخصات روی کارت ملیها متوجه شدم صاحبان کیف دو برادر به نام سیروان و کیوان امانی هستند که به احتمال زیاد قصد مسافرت خارج از کشور را هم داشتند. وقتی زیپ دیگر کیف را باز کردم چشمم به یک بسته دلار افتاد. با همکارم شروع کردیم به شمارش دلارها.در داخل کیف حدود ۱۰۰ اسکناس ۱۰۰ دلاری بود.
به دنبال صاحب کیف
معلم امانتدار میگوید: با دیدن تلفن همراه خوشحال شدم اما وقتی خواستم از آن استفاده کنم متوجه شدم موبایل خاموش است و برای استفاده از آن پین کد احتیاج است. در آن زمان مدام در این فکر بودم که صاحب بخت برگشته کیف در چه وضعیتی به سر میبرد و چه کار میکند. راه بعدی که برای پیدا کردن صاحب کیف به ذهنم رسید، تماس با آژانس مسافرتی بود که بلیتها را صادر کرده بود اما متاسفانه این راه هم جواب نداد چرا که وقتی با آژانس مورد نظر تماس گرفتم تعطیل بود و هیچکس جواب تلفنم را نمیداد. دیگر نمیدانستم چه کار باید بکنم مدام به این فکر میکردم که حتما تا الان صاحب مالباخته متوجه گم شدن کیفش شده و برای پیدا کردنش با سرعت زیاد به سمت قهوهخانه درحال رانندگی است و خدایی ناکرده تصادف خواهد کرد.
فکر جدید
او میگوید: یک لحظه فکری به ذهنم رسید. در کارت ملی محل تولد دو پسر جوان مریوان بود.به خانم کامیاب یکی از همکارانم که او هم بچه مریوان بود،گفتم از دوستان و آشنایانشان پرس و جو کند آیا افرادی را به این نام و نشان میشناسند.او هم بلافاصله با چند نفر از اقوام و آشنایانشان در مریوان تماس گرفت و از آنها درباره دو پسر جوان پرسید. در تمام این مدت دست به دعا شده بودم تا هرچه سریعتر صاحب این کیف پیدا شود.
پس از تماسهای مکرر همکارم با دوستان و آشنایانش یکی با او تماس گرفت و گفت دو پسر جوان را میشناسد.کامیاب هم از او خواست تا شماره تلفنش را به صاحبان کیف بدهد.چند دقیقه بعد دو برادر مالباخته تماس گرفتند. آنها اصلا متوجه نشده بودند که کیفشان را گم کردهاند و زمانی درجریان ماجرا قرار گرفتند که همان آشنای همکارم با آنها تماس گرفته بود و خبر از پیدا شدن کیفشان داده بود. دو برادر هم با شنیدن این خبر، وقتی به دنبال کیفشان گشتند متوجه گم شدن آن شدند و بلافاصله با ما تماس گرفتند.
وی ادامه میدهد: با آنها در اولین پمپ بنزین سنندج قرار گذاشتیم.حوالی ساعت ۱۰ شب بود که آنها را دیدم.وقتی کیف را تحویلشان دادم،آنقدر خوشحال شدند که هر دو نفرشان گریهشان گرفت. به من گفتند بهخاطر لطفی که در حقشان کردم بگویم چه چیزی میخواهم.من هم به آنها گفتم شماها مثل فرزندان من هستید و همینکه دیدم خوشحال و شاد هستید و لبتان پر از خنده است، بهترین هدیه برای من است.
سهرابنژاد میگوید:من سالها به دانشآموزانم یاد دادم که امانتدار مردم باشند و حالا اگر خودم امانتدار نبودم، هیچکدام از زحمتهای ۳۰ سالهام را خدا قبول نمیکرد.