خاطره جالب صادق زیباکلام از استاد راهنمای انگلیسی

اولین بار که استاد راهنمایم پروفسور «تام گالاهر» (Tom Gallagher) را دیدم اصلاً ازش خوشم نیامد. آن‌قدر سرد ،بی‌روح ،عبوس ،نچسب و بیش از همه رسمی و خشک به نظر می‌آمد که همان موقع تصمیم گرفتم اگر بشود و بتوانم حتماً او را به عنوان استاد راهنمایم تغییر بدهم . رئیس دانشکده به من گفته بود که «تام» موقتاً قرار است استاد راهنمای من باشد تا یک استاد مناسب تر که در خصوص ایران و حداقل خاورمیانه تخصص داشته باشد راهنمایی من را بر عهده بگیرد. دو سه بار دیگر هم با تام ملاقات داشتم اما هر بار که او را می‌دیدم بیشتر قانع می‌شدم که همان نظر اولیه‌ام در مورد او درست بوده . تام فارغ‌التحصیل دانشکده علوم سیاسی معروف دانشگاه منچستر بود که یکی از معتبرترین مدارس علوم سیاسی انگلستان به شمار می رود. تز دکترایش بر روی انقلاب 1974 پرتغال بود و تنها دلیلی که وی به عنوان استاد راهنمای من انتخاب شده بود، همین بود. با توجه به اینکه تز دکترای من هم انقلاب اسلامی ایران بود، مسئولین دانشکده صلح شناسی برادفورد او را نزدیک‌ترین فرد به سوژه کاری من تشخیص داده بودند. خودش در همان ملاقات سرد و ناامیدکننده اولیه در آبان ماه 1363 به من گفت که چیز زیادی در مورد ایران نمی‌داند و هیچ کمکی نمی‌تواند به من بکند. این مسئله را یک جوری به من گفت که فکر کردم داره منو دست به سر می کنه که بروم با یک استاد دیگر کارکنم. بعد واسه اینکه توضیحش را کامل کند بهم گفت که راستش اینه که من از اسلام و خاورمیانه هیچی نمی دونم و بیشتر بر روی ناسیونالیسم و نقش مذهب در منازعات ایرلند کارکردم.

فقط یک چیز در مورد این استاد جوان و عبوس و درعین‌حال خونسرد و بد اخلاق برایم جالب بود. «تام گالاهر»علیرغم سن و سال کمش توانسته بود پروفسور شود. یعنی بالاترین درجه علمی در انگلستان را موفق شده بود به دست آورد. اتفاقاً اینکه هیچی در مورد ایران نمی‌دانست به نظرم یک نقطه قوت آمد تا ضعف. چون فکر کردم که ریش و قیچی کار می‌افتد دست خودم. چند بار خواستم باهاش در مورد غیر درس صحبت کنم اما دیدم اصلاً هیچ راهی ندارد. چند بار سعی کردم آن پوسته ضخیم یخی را بشکنم، اما فایده نداشت. او به هیچ روی به من بی‌ادبی نمی‌کرد اما سر سوزنی حاضر نبود بذاره بهش نزدیک بشم. بعلاوه متوجه شدم که با همه همینجوری است. لهجه غلیظ اسکاتلندی‌اش هم واقعاً معرکه بود. بجای اینکه رفتارش برام عادی بشه ، داشت بدتر می‌شد. همچنان مواقعی که بهم وقت می‌داد که برای رساله‌ام پیشش بروم موقع صحبت کردن تو چشمام نگاه نمی‌کرد. و همچنان مثل اینکه من نیستم و یک کلام بیرون کاری که حرف می‌زدم درست مثل اینکه با یک روبات حرف زده بودم. دروغ نگم فقط یک‌بار ازم پرسید که همسرت و دخترت ایران هستند یا اینجا؟

اما یک روز همه چیز به هم ریخت. آن روز صبح طبق قرار قبلی به هم وقت داده بود که ببینمش. یک بخش از کارم را چند روز قبل بهش داده بودم که خوانده بود و حالا طبق معمول می‌خواست نظراتش را بهم بگوید. سال‌های جنگ بود و من هم مثل مابقی دانشجویان ایرانی با همه وجود اخبار ایران را دنبال می‌کردیم. یک رادیوی قوی روسی خریده بودم و اخبار ایران را با زحمت با آن می‌گرفتم. آن شب عراقی‌ها تهران را با موشک زده بودند. نمی‌دانستم کجاهای تهران موشک خورده بود اما ظاهراً تلفات زیاد بوده. دوچرخه آلمانی‌ام را در محل مخصوص قفل کردم و یک راست رفتم به اتاق تام. طبق معمول کفش‌ها را در آورده بود و فنجان قهوه‌اش هم در دستش بود. صبح بخیر گفتم و نشستم. همیشه منتظر می‌نشستم تا تام شروع کند آن روز هم همین طور. تام طبق معمول بهم نگاه نمی‌کرد و باهام حرف می‌زد. گفت صادق من صبح اخبار حمله عراقی‌ها را به شهر تهران شنیدم تو امروز نگران خانواده‌ات در تهران هستی من فکر کردم بهتره یک روز دیگر در مورد این بخش جدیدت صحبت کنیم. راستی از خانواده‌ات خبرداری ؟ بعد هم بهم گفت که میتونی از اتاق من به ایران تلفن بزنی.

فقط تونستم یک جمله ناقص به تام بگم و مثل دیوانه‌ها از اتاقش بدوم بیرون. نمی‌دانم چرا زمانی که از اتاق تام بیرون آمدم هم بغض کردم و هم جلوی گریه‌ام را گرفته بودم. مثل مسلسل به خودم ناسزا می‌گفتم که این قدر در مورد تام بی‌شعور و خنگ بودم و اصلاً نتوانسته بودم در ورای پوسته ظاهری این آدم را بشناسم.حالم که بهتر شد و توانستم به خودم مسلط بشم چاره‌ای نداشتم و باید برمی‌گشتم پیش تام و دست کم ازش یک خداحافظی و یک عذرخواهی می‌کردم. وقتی نشستم و قبل از اینکه خودمو جمع و جور کنم تا ازش به خاطر رفتارم عذرخواهی بکنم، درحالی‌که بهم می‌نگریست گفت برات قهوه درس کردم. اینجا بود که دیگه نفهمیدم چی شد و بجای عذرخواهی به تام گفتم من اگر از شما دعوت کنم یعنی خواهش کنم از طرف خودم و همسرم ممکن است یک شب شام بیایید منزل ما؟ باورم نمی‌شد چه جوری اینو گفتم. ظاهراً آن‌قدر صمیمیت و صداقت تو صدام بود که تام گفت نیازی به خواهش کردن نیست هر شب که تو و خانومت آماده بودید من میام. گفت دوستی دارم به اسم جیم استاد فلسفه‌مان است او را هم می‌آورم چون تو را دورادور می‌شناسد و عاشق غذاهای شرقی است.

درست 29 سال از آن روزمی گذرد. من و تام همچنان بعد از گذشت این 29 سال باهم مراوده داریم. یک‌بار توانسته‌ام او را به ایران بیاورم و در طی این سال‌ها هر بار که خودم به انگلستان رفته‌ام یکی دو شب منزل او مانده‌ام.آخرین بار یکی دو ماه پیش کریسمس و سال جدید را بهش تبریک گفتم.

+155
رأی دهید
-10

علی چپ دس - رشت - ایران
آفرین پسر شیطون
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 18:42
kimiaa - تهران - ایران
کاش درس انسانیت رو ازش یاد میگرفت
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 20:04
Cater_pillar - اپسالا - سوئد
مثال این زیباکلام, مثل آب که سر بالا بره قورباغه هفت تیر کش میشه -است. نمی دونم توی این آدم ترسو ی بی سواد چی دیدید که حتی خاطره بی مزه وی هم قشنگ میشه براتون. خارجی ها هیچ احساسی نسبت به ما ایرانی ها ندارن , هر کاری هم بکنن با خاطر منافع شخصی یا سیاسی شونه - بازی احساسات مخصوص ما ایرانی هاست و همه چی رو مپیچونیم تا برسیم به تعبیر خودمون.
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 19:30
fariborzkhan - ایران - ایران
ای کاش می شد از ظاهر افراد در مورد باطنشون قضاوت نکنیم. بخصوص ای کاش دیگران از روی ظاهرم در مورد من قضاوت نمی کردن.
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 20:28
farzad power - لوس انجلس - امریکا
Cater_pillar - اپسالا - سوئد اتفاقا من خیلی‌ از این دوستهای احساساتی‌ دارم و به عنوان یک ایرانی‌ هم حاضر به دیدن شخص کوتاه فکر و نادانی مثل تو نیستم دیگه چه برسه به غیر ایرانیها. در مورد استاد زیبا کلام هم سعی‌ کن قبل از قضاوت تحقیق کنی‌ ،که البته سواد خواندن نیاز هست .
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 21:51
sharafYabi - بیمبه - انگولا
وقتی‌ انسان به کمال نسبی‌ میرسه (نسبت به بقیهٔ) احساسات خود را موقعی بروز میده که قانع بشه، طرف لیاقت ابراز احساسات رو داره؟ به نظر میرسه که لیاقت آقای زیبا کلام نتونست از احساس ترحم استادش سبقت بگیره! خودتون قضاوت کنید. اتفاقاً اینکه هیچی در مورد ایران نمی‌دانست به نظرم یک نقطه قوت آمد تا ضعف. چون فکر کردم که ریش و قیچی کار می‌افتد دست خودم.
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 21:53
نازک بین - شفیلد - انگلستان
اینجا است که میگویند پیشا پیش به قضاوت ننشینید و یکطرفه محکم نکنید .وقتی روابط بر اساس انسانیت و درک درست از رفتارها و منش یکدیگر استوار باشد.نفرت وبدبینی جایش را به دوستی و همزیستی و مراودت پایدار خواهد داد. دراینجا یاد آن شرق شناس معروف و ایران دوست بزرگوار مرحوم ( ریچارد فرای) افتادم که چطوری یک عده آدم تهی مغز بی شناسنامه و بی سواد صرفا براساس یک تهمت ناروا و شعار های بی معنی ساخته پرداخته تمامیت خواهان براه می افتند و فرهنگ ایران و ایرانی را زیر سئوال میبرند .و از طرفی جای خوشحالی دارد که تعداد این آدمها درمقابل 75 میلیون نفر بسیار کم و ناقابل میباشند. مثل قطره ای آب که بیافتد در اقیانوس.
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 21:35
Iran736 - زابل - ایران
آقا یا خانم کاتر پیلار ایسالا سوئد: خارجی ها خیلی هم شعور و انسانیت دارند، همه جا خوب و بد دارد و از همه مهمتر هنر ارتباط برقرار کردن است، دنیا را سیاه سفید نبینیم
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 22:37
arirang - سئول - کره جنوبی
من از ته قلبم دوستش دارم . تمام ویدئو هاشو دیدم . بد جور همرو به چالش می‌‌کشه
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 22:59
samak - پاریس - فرانسه
عجب!شگفتا! حالا ما باید از این قصه چه نتیجه ایی بگیریم؟
جمعه 19 ارديبهشت 1393 - 23:42
Behdin - آمستردام - هلند
حمله موشکی عراق به تهران از اسفند 1366 شروع شد، و قبل از آن فقط با هواپیما می‌آمدند. اگر اشتباه می‌کنم دوستان بگویند، اگر هم درست میگویم به ایشان بگویند تا خدای نکرده مثل پشت و پناه و یاور خود حجت مسلمین و مسلمات پسته فروش به ورطه خاطرات سازی چاخانی نیفتند.
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 02:49
تیردادسورنا - ایران - ایران
Cater_pillar - اپسالا - سوئد لااقل ضرب المثل را خراب نمیکردی..اینجا قورباغه ابوعطا میخونه نه هفت تیرکش میشه! بعد چیز بدی ما توی صحبتهای زیباکلام ندیدیم که شما بدت اومده
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 04:17
nima21jpn - اوتسو نمیا - ژاپن
چرا ما ایرانیان اگر یکی‌ واقعا بما خوبی‌ هم بکنه فکر می‌کنیم فقط به خاطره منافع خودش شاید این همون چیزی است که ما در مورد محبت و خوبی‌ کردن به دیگران انتظار داریم . خیلی‌ از خارجی‌ها واقعا انسانهای صادقی هستند حداقل برای کاری که میکنند انتظاری ندارند یا حداقل انتظار بیشتری ندارند . متاسفانه ما همهٔ کارامون یا تظاهره. یا برای موقعیت. خودمون
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 04:48
ofogh22 - ایرواین - امریکا
چه خاطره شگفت انگیزی
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 05:32
zpirooz - آخن - آلمان
از اونجایی که من با پروفسور آلمانیم یه تجربه مشابه داشتم و از ابتدا خیلی باهاش رسمی بودم اما به تدریج به روح بزرگش پی بردم کاملا حرف آقای زیبا کلام رو درک می کنم.
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 07:41
new idea - لندن - انگلستان
Samak,paris...شما لازم نیست از این داستان هیچ نتیجه ای‌ بگیری..شما به فکر خودت باش.توئی که انتظار داری از هر چیزی یک چیز شگفت آور بیرون بیاد،دوست دارم ببینم خودت چی‌ واسه گفتن داری.نتیجه گیری مال امثال تو نیست.اونی‌ که باید بفهمه،میفهمه
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 09:39
Ramsey - بورنموث - انگلستان
خب اینکه گفته از خونوادتخبر داری و زنگ بزن ایران یه حرکته بسیار عمیق و انسانی و بسیار اثر گذار بود؟!!!. خب اینو هر ادمه دور از جون بی شعوری میتونست بگه!،:). اینکه 29 سال رابطه دارن جالبتره تا خوده خاطره!،:)
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 12:06
sepherdad - سیدنی - استرالیا
Cater_pillar - اپسالا - سوئد, افرین. بعضی‌ از ایرانی‌‌ها دوست دارن دنیا رو انجور که خودشون دوست دارن ببینن!!
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 12:39
بت شکن - مونترال - کانادا
قابل توجه کاربرانی که فکر می‌کنند آقای زیبا کلام اسم با مسمأیی دارند، از روزی که ایشان در دفاع از پدر خانومشان گفتند: ((...اگر هر کسی‌ ثابت کرد که در کارنامه ایشان (پدر زن) یک ریال از کسی‌ یا از بیت المال خورده من لباس زن میپوشم و اسمم را هم مثلا میگذارم پریچهر))!!نامی‌ جز (زشت کلام) و (زشت اندیشه) نخواهد داست!! اگر این حرف را یک لات میزد حرجی نبود اما این که یک استاد دانشگاه پست‌ترین موجود را زنان آن هم کسانی‌ که نامشان (پریچهر) باشد می‌زند به نظر من باید به حال مملکت و دانشجویان اینگونه اساتید گریست!!
شنبه 20 ارديبهشت 1393 - 14:42
agha_ehsan - تهران - ایران
حالا منظور ؟! با یه تعارف به تلفن زدن انقد منقلب شدی مردک کم شرایط ؟! ما تو ایران خارجی می بینیم کم میمونیم از ذوقمون بهش یه را هم (آدمس) بدیم. حالا تامی جون گفته تلفن بزن تو انقد خر کیف شدی ؟ خب میموندی ایران . ما که صبح تا شب به همدیگه ازین حال ها میدیم که.
یکشنبه 21 ارديبهشت 1393 - 12:14
dave07 - سیدنی - استرالیا
خوب که چی‌؟ اون یارو فرهنگش اینتروی بوده و تو خواستی‌ با فرهنگه ایرانیه خودت مقایسش کنی‌ ولی‌ جور در نیومده.
یکشنبه 21 ارديبهشت 1393 - 17:03
سرسره - اهواز - ایران
خوب که چی ؟خاطره از این جالبتر نبود؟
یکشنبه 21 ارديبهشت 1393 - 17:50
senator x - تهران - ایران
خاطره لوس وبی معنی ای بود/
یکشنبه 21 ارديبهشت 1393 - 20:14
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.