دو روایت از نوروز و هوشیاری هویتی ما
سعید پیوندی ( جامعه شناس )
نوروز بدون تردید مهم ترین نماد هویتی ایرانی هاست و جایگاهی ویژه در هوشیاری یا وجدان هویتی (Identity consciousness) ما دارد. این نماد هویتی مهم همزمان ۳۵ سال است که به موضوع کشمکش میان نهادهای دولتی و گفتمان رسمی از یکسو با بخش مهمی از افکار عمومی و جامعه مدنی از سوی دیگر هم تبدیل شده است.
آخرین جلوه بیرونی این تنش و ستیز آشکار و پنهان برخورد با مراسم چهارشنبه سوری و حرف هایی است که برخی مقامات مذهبی و یا دولتی در انتقاد از این مراسم به میان کشیدند. چهارشنبه سوری تنها موضوع اختلاف میان گفتمان رسمی و دولتی با بخش بزرگی از جامعه بویژه جوانان نیست. نوع تلقی از نوروز و جشن گرفتن این ایام هم موضوع اختلاف و تنش دایمی است.
چنین تنش هویتی در درون جامعه که نتیجه همزیستی پر تضاد دو رهیافت متفاوت پیرامون کیستی ما و معنای ایرانی بودن در دوران ماست را کمتر شاید بتوان در جای دیگر دنیا سراغ گرفت. آنچه از نظر هویتی در ایران پس از ۱۳۵۷ گذشته است پدیده جامعه شناسانه بدیع و مهمی است.
استقرار جمهوری اسلامی نوعی گسست هویتی مهم در مقایسه با دوران پیش از ۱۳۵۷ به شمار می رفت. در دوران پهلوی نگاه اصلی بسوی هویت ایرانی با تکیه به سنت ها و نشانه های باستانی بود. در شکل گیری این رویکرد هویتی روشنفکران نسل دوم پس از انقلاب مشروطیت (تقی زاده، محمد قزوینی، جمالزاده، حسین کاظمزاده، رضا تربیت، عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، ابراهیم پورداوود ...) نقش مهمی ایفا کرده بودند هر چند نیروهای اسلام گرا هیچگاه ناخشنودی خود از این گرایش ناسیونالیستی و کم رنگ شدن هویت دینی-شیعه پنهان نمی کردند. نوعی تضاد ایدئولوژیکی که تا امروز هم ادامه پیدا کرده است.
چرخشی که در سال های پس از ۱۳۵۷ در دستور کار حکومت دینی قرار گرفت گذار به هویت اسلامی-ایرانی بود. در این درک جدید، اسلام (شیعه) نقش ساختاری در ساخت و پرداخت هویتی ایفا می کند و عناصر غیر دینی هویتی از جمله میراث فرهنگی ایران باستان یا تجربه ایران غیر شیعه به حاشیه رانده شده اند. بخش های افراطی گفتمان "اسلامی-ایرانی" (شاهرخ مسکوب) زمانی حتا سخن از جایگزین کردن مراسم "غیر اسلامی" مانند نوروز با جشن های اسلامی سخن به میان می آورند.
جمهوری اسلامی در ۳۵ سال گذشته همه تلاش خود را برای شکل دادن هویت اسلامی-ایرانی (شیعه-ایرانی) بکار برده است. نظام آموزشی، رسانه های سراسری دولتی، دستگاه های تبلیغاتی عمومی همه و همه در خدمت ساخت و پرداخت این هویت قرار گرفته اند.
چرخش هویتی جمهوری اسلامی اما در پراتیک اجتماعی به چالشی بزرگ برای جامعه ایران تبدیل شد. در ابتدای انقلاب کسانی فکر می کردند که اسلامی کردن هویت روندی طبیعی است که با اسلامی کردن نهادهای فرهنگی و تبلیغاتی به نتیجه خواهد رسید، اما تجربه بزودی نشان دادن که انسان اجتماعی در دنیای امروزی را نمی تواند مانند روبات برنامه ریزی کرد و یا دست به شبیه سازی هویتی در جامعه زد.
مقاومت جامعه در برابر گفتمان دولتی در عمل سبب شکل گیری دو وجدان یا دو هوشیاری هویتی (داریوش آشوری) شده است. هویتی که کم و بیش ساخته و پرداخته گفتمان رسمی حکومتی است و هوشیاری هویتی دیگری که بگونه ای نظام گسیخته در برابر این هویت دولتی شکل گرفته است و تنها می تواند در عرصه خصوصی و یا زمان هایی مانند چهارشنبه سوری و نوروز خود را نشان دهد.
نوروز یکی از مصداق های این تنش مداوم است. در ایران نگاه های به نوروز را می توان شاید در دو مقوله متفاوت جا داد: نوروز حداقلی با نگاه دینی که با شور و شادی میانه خوشی ندارد و بیشتر غمزده، عبوس و کین توزانه است و محبوس در چهارچوب خشک و بسته یک ایدئولوژی. این درک از نوروز "غیر باستانی" است و نمی خواهد این جشن را در رابطه با نیاکان و تمدن ایران پیش از اسلام ببیند. در برابر نوروز دیگری را می توان یافت که با پراتیک و تجربه های اجتماعی گروه های وسیع مردم و بویژه جوانان شکل گرفته. نوروزی که کثرت گراست، "دیگری" را می پذیرد و از همه مهم تر زمانی است برای پایکوبی، شادی و سرور و پیوند با طبیعت. برای این روایت از نوروز، شیعه، زرتشتی، ارمنی، سنی، یهودی، بهایی، غیر مذهبی، این یا آن اقلیت قومی و فرهنگی تفاوتی با یکدیگر ندارند، همه آنها از روی یک آتش می پرند و یا به دور یک سفره هفت سین گرد می آیند.
این دو نگاه به نوروز نماینده دو فرهنگ، دو وجدان و یا دو هوشیاری هویتی، دو درک و دو رابطه با دنیاست. بسیاری از نهادهای رسمی و یا چهره های های مذهبی و سیاسی نزدیک به آن مخالف نوروز نیستند. آنها هم نوروز را تبریک می گویند و به دید و بازدید یکدیگر می روند. اما نوروز آنها بیشتر عبوس و دینی و تقلیلی است، شور و شادی در آن چندان مطلوب نیست، اگر و مگر دارد و سایه "گناه" بر آن سنگینی می کند. این هم به فرهنگ شیعه بازمی گردد که در آن عزاداری و عادتواره غم و گریه جایگاه والایی دارد و هم نوعی اکراه در برابر جشنی است که بخشی از تاریخ شیعه نیست و مشروعیت خود را هم از آن نمی گیرد. هر چه باشد نوروز اصل و ریشه اسلامی و قدسی ندارد و اول و آخر آن زمینی است و نتیجه هوشمندی نیاکانی است که زندگی را در پیوستگی رابطه انسان و طبیعت می دیدند.
ستیز و کشمکش آشکار و نهان این دو هوشیاری هویتی جنگی نابرابر است. هویت دولتی همه امکانات رسمی و رسانه ای را در اختیار دارد و هویت دیگر باید به فضاهای غیر رسمی و یا خصوصی دل خوش کند. نوع کنش طغیانی جوانان در مراسم چهارشنبه سوری از جمله نشانه ای از سرخوردگی و خشم آن در برابر کسانی است که تنوع هویتی ایران را برنمی تابند و "غیر خودی" و کسانی که مانند آنها به نوروز و شادی نگاه نمی کنند را سانسور و حذف می کنند.
۳۵ سال است که بخش مهمی از دست اندرکاران این شکاف هویتی و همزیستی فرهنگ ها و هویت های در ایران را نادیده می گیرند و یا قادر به دیدن آن نیستند و لجوجانه بر آنند خوانش تقلیلی خود را به نام امر قدسی و یا مصلحت سیاسی به همگان تحمیل کنند. این دوگانگی نوعی تنش اجتماعی را به جامعه ایران تحمیل می کند. شاید کمتر کشوری در دنیا بتوان سراغ داشت که در بخش بزرگی از مردمش در جریان یک جشن بزرگ عمومی به روایت رسمی و رسانه های داخل کشور اعتماد نمی کنند.
همه شواهد نشان می دهند که در ایران هم مانند دیگر کشورها گرایش های فرهنگی و هویتی بسیاری در کنار یکدیگر زندگی می کنند. هویت ها و هوشیاری ها بیش از هر زمان ترکیبی (داریوش شایگان) شده اند و کمتر ما با فرهنگ ناب و هویت تک ساحتی سر و کار داریم.
تنوع اشکال دینداری و رابطه با دین یکی از وجوه اصلی این پدیده پویا و رو به گسترش است. کسانی به دینداری حداکثری (شیعه) باور دارند و دیگرانی هم هستند که دین دیگری دارند، رابطه بسیار کمرنگ با دین دارند و یا دین باور نیستند. آنچه که در ایران تنش زاست به رسمیت نشاختن این گونه گونی و تلاش برای تحمیل یک خوانش مذهبی تقلیلی و بسته از هویت به همه جامعه است. اگر کسانی این حق را دارند که نوروز را "غیر باستانی"، دینی، حداقلی و عبوس بخواهند، دیگران هم در چهارگوشه ایران باید بتوانند آزادانه و به سبک و سیاق خودشان نوروز را جشن بگیرند. در جامعه بدون گفتگو هویت ها و باورهای بجای همزیستی دمکراتیک، مدارا و درک متقابل، بیشتر در روندهای کشاکش و ستیز در برابر یکدیگر قرار می گیرند.