جنگ سوریه: جوری زندگی میکنم که گویی روز آخر عمرم است
قهوهخانه فردوس در دمشق، عکس مربوط به سال ۲۰۰۸
قهوهخانه فردوس در دمشق زمانی پر از جنب و جوش و زندگی بود، اما به تدریج بیشتر مشتریانش شهر را ترک کردند. یکی از کسانی که هنوز در شهر مانده، نویسندهای است که فلسفهاش لذت بردن از زندگی در هر شرایطی است.
سر یکی از میزهای قهوهخانه هر روز مشتریان ثابتی مینشینند. آنها با نوشیدن قهوه شروع میکنند، و شبها هم عرق محلی مینوشند و سیگار ارزانقیمت الحمرا میکشند که در شهر ساحلی لاذقیه تولید میشود.
چهار مردی که دور این میز نشسته اند تقریبا تنها مشتریان قدیمی باقیمانده قهوهخانه هستند. این قهوهخانه زمانی مملو از آدمهای جور و واجور بود. موسیقی زنده، شب شعر، نمایشگاه، پچپچ و شایعه پراکنی، و بحثهای فرهنگی همراه با شام و شراب برقرار بود.
اما کمکم مشتریان پراکنده شدند و عده حاضران در این مناسبتها کمتر و کمتر شد. بعضی از مشتریان به زندان افتادند و برخی دیگر کشته شدند. خیلیها هم با این مکان و خاطراتش وداع کردند. کمکم موسیقی هم تعطیل شد و نقاشیهایی که دیوارها را زینت میدادند، یکی پس از دیگری برداشته شدند. میز روبروی درب ورودی قهوهخانه فردوس در مرکز دمشق هنوز هم مشتریان ثابت خود را دارد: یک کارگردان تئاتر، یک شاعر، یک نوازنده و یک نویسنده.
خالد خلیفه که در روز سال نوی میلادی ۵۰ ساله شد، تیشرت قرمز و شلوار جین آبی تیره بر تن دارد، و موهای فرفری و تهریشش نقرهای است. او هر سال سالروز تولدش را با دوستانش جشن میگیرد و تا طلوع آفتاب از یک مهمانی به مهمانی دیگر میرود. آخر سر هم در جبل قاسیون فنجانی قهوه مینوشد و بالا آمدن آفتاب و تابیدنش بر شهر را تماشا میکند.
اما امسال در جشن تولدش فقط سه نفر از دوستانش حاضر بودند. آنها در خیابانهای خالی دمشق قدم زدند، شاورما (نوعی کباب) خوردند و پیش از نیمهشب هم به خانه برگشتند.
خالد خلیفه در منطقه برزه دمشق زندگی میکند. این محله در کوهپایه جبل قاسیون واقع شده است. دولت سوریه در پشت خانه او تحهیزات توپخانه و پرتاب راکت مستقر کرده، و از آنها برای بمباران نواحی کمارتفاعتر برزه استفاده میکند. خالد از بالکن خانهاش جنگ را تماشا میکند و خیلی وقتها با شلیک راکتها از خواب میپرد. او یکبار از بالکن خانهاش همسایهای را دید که بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه را نفرین میکرد.
آن مرد فریاد میزد: "بمباران و گلولهباران را بس کنید." خالد با لحنی تلخ به من گفت: "آن مرد عقلش را از دست داده بود."
او در حالی که جرعهای از لیوان عرقش مینوشید، روزی که انقلاب در مصر آغاز شد را بهیاد آورد. آن روز او همراه دوستانش در یک قهوهخانه دیگر شهر به نام هاوانا نشسته بود. این قهوهخانه پاتوق همه روشنفکران دمشقی بود.
خالد تعریف کرد: "آن شب من شرط بستم که انقلاب در سوریه از زادگاهم، یعنی شهر حلب، شروع خواهد شد، و دو هفته طول خواهد کشید تا ما سوریها هم به آزادی برسیم." بعد زیر خنده زد و گفت: "من آن شرط را باختم، و باختهایم همچنان ادامه دارد. اما ما امیدمان را از دست نمیدهیم. بالاخره روزی پیروز خواهیم شد."
خالد هنوز هم کوتاه نمیآید و سعی میکند هرجا که بشود با نوشیدن، خوردن، سیگار کشیدن و معاشقه از زندگی لذت ببرد
خالد در چندین تظاهرات شرکت کرد و در نوشتههایش علنا با حکومت بشار اسد ابراز مخالفت کرد. اما وقتی آمریکاییها در آستانه حمله به سوریه بودند، به شدت با این اقدام مخالفت کرد. او در آن موقع به دوستانش گفت: "دیکتاتورها باعث تهاجم به کشور میشوند، اما مهاجمان هیچوقت با خود آزادی نمیآورند."
خالد هنوز هم به آرمانهای انقلاب اعتقاد دارد، هرچند که این انقلاب به جنگی تبدیل شده که جان بیش از ۱۰۰ هزار غیرنظامی را گرفته است. او میگوید: "ما چارهای جز ادامه مقاومت بههر طریق ممکن نداریم. ما باید حق داشته باشیم با حفظ احترام و کرامتمان و در آزادی زندگی کنیم."
او هم مثل هزاران سوری دیگر از سوی نیروهای امنیتی ممنوعالخروج شده است. اما خودش هم نمیخواهد خارج از سوریه زندگی کند، حتی حالا که جنگ کشورش را به جایی ناخوشایند و روحزده تبدیل کرده است.
او در ادامه میگوید: "شبها در خیابانها قدم میزنم. هوا تاریک است و هیچکس در خیابان نیست. از نارحتی میلرزم و افسوس زندگی سابقمان را میخورم. بیشتر دوستانم اینجا را ترک کرده اند و این روزها تلفنم دیگر بهندرت زنگ میخورد."
البته خالد هنوز هم کوتاه نمیآید و سعی میکند هرجا که بشود با نوشیدن، خوردن، سیگار کشیدن و معاشقه از زندگی لذت ببرد.
او میگوید: "من هر روز جوری زندگی میکنم که گویی روز آخر عمرم است و سعی میکنم با هر کس که در این شهر باقی مانده و بههر ترتیبی که هنوز ممکن است، از زندگی لذت ببرم."
اما گلولهباران و کشت و کشتاری که درست در سمت دیگر خیابان محل سکونت او در جریان است، او را بسیار غمگین میکند. برق مرتبا قطع میشود، و گاز آشپزخانه و سوخت برای گرمایش بهسختی یافت میشود.
قیمتها سه برابر شده اند و صفی از خودروها در همهجا دیده میشود. راهها مسدود شده اند، و در همه محلهها ایستهای بازرسی مستقر شده اند و ورود و خروج افراد را کنترل میکنند.
برای طی مسافتی که قبلا ۱۰ دقیقه طول میکشید، حالا ۲ ساعت زمان لازم است. اما خالد احساس میکند این سختیها مردم را بهم نزدیکتر کرده است.
او میگوید: "دیگر مسأله اپوزیسیون و طرفداران حکومت نیست. همه صرفا سوریهایی هستند که در رنجند و میخواهند زندگیهایشان روال عادی خود را پیدا کند."