«درمان اعتیاد یک فرآیند کوتاه مدت نیست»

دکتر علی نیکجو
رادیو کوچه : اعتیاد نه یک بیماری ساده و بسیط، بلکه معضل پیچیدهای است که مجموعهای از عوامل در ایجاد و تداوم آن نقش دارند. به بیان دیگر اعتیاد یک بیماری زیستی ـ روانی ـ اجتماعی (Bio – psycho – social) است که درمان آن هم مستلزم پرداختن به تمامی حوزههایی است که یک انسان به ماهو انسان با آن مواجه است. تقلیل اعتیاد به یک بیماری طبی همان قدر ناکارآمد است که آن را صرفن یک پاتولوژی روانی بدانیم و یا تنها به مشکلات محیط و اجتماع نسبت دهیم. فیالواقع مجموعهای از عوامل زیستشناختی (از جمله ژنتیک)، روانشناختی (از جمله اختلال شخصیت و مکانیسمهای دفاعی ناپخته) و جامعهشناختی (از جمله بیکاری) در ظهور و تداوم آن نقش دارد. سادهسازی اعتیاد و فروکاست آن به یکی از عوامل مذکور تصویر معوج و مغشوشی به دست میدهد که ناگزیر درمان را ابتر مینهد.
نباید فراموش کرد که ژنتیک نقش پر رنگی در ابتلاء به اعتیاد دارد. طبق نظر کتب مرجع روانپزشکی ۵۰% بار اعتیاد بر دوش عوامل وراثتی است. فرزندانی که محصول والدین وابسته به مواد (Substance dependence) هستند، در خطر زیادی قرار دارند. لذا نیازمند مراقبت ویژه و برنامهای خاص در جهت جلوگیری از ابتلا هستند. توجه به آسیبشناسی روانی (psychopathalogy) هم نقش مهمی در شناخت و درمان بیماران دارد. همراهی اعتیاد با برخی از انواع اختلال شخصیت از جمله شخصیتهای ضد اجتماع) Antisocial (و مرزی) borderline (و نیز مکانیسمهای دفاعی ناکارآمد و ناپخته در ذیل این عنوان قرار میگیرد. به زبان فرویدی عموم بیماران من (ego) آسیب دیدهای دارند که سعی دارند با توسل به مکانیسمهای دفاعی غیر تطابقی (mal adaptive) از من آسیب دیده (injuried ego) خود مراقبت و حمایت کنند.

در واقع جای آنکه از طرق روان درمانی در جهت انسجام «من آسیب دیده» خود گام بردارند، با توسل به مکانیسمهای دفاعی ناپخته (immature) باعث تشدید و تعمیق آسیبهای روانی میشوند. مکانیسمهای دفاعی ناکارآمد به سان یک سیکل معیوب (Impaired cycle) باعث بر هم خوردن هر چه بیشتر تعادل روانی میشوند. این روند اگرچه ظاهر حمایتی و سازگارانه دارد اما در واقع بر سر شاخ نشستن و بن بریدن است که نه از تاک نشانی میگذارد و نه از تاک نشان.
اینجاست که نقش کلیدی و حیاتی روان درمانی در بازیافت «من مغشوش» هویدا میشود. در این بین شایعترین مکانیسم دفاعی انکار (denial) است. عموم مراجعین مشکلات خود را یا باور ندارند و یا به مراتب کمتر از آنچه که هست، میپندارند. گام نخست درمان آن است که درمانجو تصویری واقعی از اختلال خود در ذهن داشته باشد و بداند با انکار کردن مشکلات، مشکلی حل نمیشود. باور کند که با پاک کردن صورت مسئله، مسئله حل نمیشود. معضل میماند و حیات ثمربخش یک انسان را به نابودی و اضمحلال میکشاند. از دیگر مکانیسمهای دفاعی رایج، فرافکنی (projection) است. به طوری که تمام مشکلات خود را به محیط بیرونی (Environment) نسبت میدهند. فیالمثل اعتیاد خود را به نحوه تعامل خانواده نسبت میدهند و معتقدند که فلان برخورد از سوی خانواده سبب شد تا دردام اعتیاد گرفتارآیند. از دیگر مکانیسمهای دفاعی رایج دلیل تراش (rationalization) است. فی المثل شکست عاطفی را عامل روی آوردن به مواد میدانند. مسیر حرکت روان درمانگر در جهتی است که به تدریج و به طور بطئی مکانیسمهای روانی غیر تطابقی و ناکارآمد تبدیل به مکانیسمهای روانی تطابقی و کارآمد شود. طی این روند «انسجام من» (ego integrity) افزایش مییابد که خود به افزایش عزت نفس (Self regard) در بیمار میانجامد که نهایت الامر شانس ماندن در ترک را افزون میکند.

۹۰% کسانی که تصمیم به ترک میگیرند موفق به آن میشوند اما متاسفانه ۹۰% ایشان در یک بازه زمانی ۶ ماهه مجددن مصرف مواد را از سر میگیرند. بدین قرار باید گفت مشکل اعتیاد در ترک آن نیست بلکه در ثبات در پرهیز است. البته باید به درمان جو اطمینان خاطر داد که نه تنها وسوسه (craving) امری طبیعی است بلکه لغزش (Slip) هم امری گریز ناپذیر است. همه توش و توان باید در این مسیر باشد که وسوسه کمتر تبدیل به لغزش شود و لغزش تبدیل به عود کامل relapse Full نشود. یکی از خصوصیات سرشتی معتادین نگاه همه یا هیچ به کل زندگی و از جمله به امر درمان است. نگاه همه یا هیچ بار اضافی بر دوش بیماری مینهد که خود مخرب روند درمان است. ایشان میپندارند که یک یا دو بار لغزش به معنای شکست درمان است و در نتیجه مقاومت در هم شکسته میشود و به نقطه صفر بر میگردند. تصویر واقعی و البته همدلانه از لغزش به او این فرصت را میدهد تا در پروسه درمان باقی بماند. در واقع لغزش فرصتی است تا هم درمانجو و هم درمانگر نقاط ضعف موجود را بهتر بشناسند و در جهت رفع آن گام بردارند.
وسوسه، ماهیت موجی (wavy) دارد. چون موج بر میخیزد و فرو مینشیند. باید آموخت که چگونه میتوان بر موج سوار شد و در موج غرق نشد. از این رو چگونگی مواجهه با وسوسه (approach to craving) بسیار مهم است. توصیه میشود به هنگام هجوم وسوسه، بیمار حداقل ۲۰ دقیقه به خود وعده دهد که برآوردن آن را به تعویق اندازد. موقعیت را ترک کند، بیرون برود. با خود با صدای بلند حرف بزند و حین این گفتوگوی مثبت راهی را که طی کرده است در نظر آورد. قلم بردارد و از حمله وسوسه بنویسد. اجازه دهد تا این سوژه طغیانگر و آزاردهنده تبدیل به ابژهای رام و مهارشدنی شود. بیجهت نیست که مرحوم شریعتی میگفت: «نوشتن برای فراموش کردن است.» نرمشهای آرامبخش (relaxatian) همراه با دم و بازدم عمیق انجام دهد.

در صورت امکان با درمانگرش ارتباط برقرار کند و یا حداقل با دوستی حمایتگر سخن بگوید. مهمترین دلیلی را که باعث میشود باز به سوی مواد نرود، روی کارتی بنویسد و همیشه و همه جا همراه داشته باشد. به سخن اسپینوزا ـ به مثابه به یکی از بزرگترین فلاسفه تاریخ بشریت ـ وقع ندهد که تقوای واقعی را در انصاف، دستگیری و عشق به همسایگان میدانست. بدین نهج و قرار دستگیری کند تا ذات حضرت دوست دستگیرش شود. صرف وقت در امور خیریه و عامالمنفعه به بازسازی و هویت بخشی «من زخم خورده» یاری میرساند. این مسیر سبب میشود تا درمانجو از قامت یک انسان نیازمند به کمک به قامت انسانی مددرسان (Helper) درآید که خود منجر به افزایش احساس عزت نفس در او میشود. بدین ترتیب درمانجو در طی «یک مسیر شدن» از موجودی منجمد و رقتانگیز به انسانی شکوفا و سازنده تبدیل میشود.
همه آدمیان در طول زندگی احساسات ناخوشایند و تلخی را تجربه میکنند. فرد بیمار به مراتب بیش از دیگران دستخوش تغییرات ناگهانی عواطف میشود. به بیان دیگر حساسیت بیماران در برابر تنشهای معمولی زندگی بیش از افراد عادی است. این افزایش حساسیت (Hypersensitivity) و این عدم انعطاف (Rigidit y) میتواند مخرب روند پرهیز و محرک پناه جستن به مواد باشد. ضروری است که درمانجو عوامل بیرونی و افکار درونی مزاحم خود را بشناسد. آن را فهرست کند و درباره آن با رواندرمانگر به گفتوگو بنشیند. مراجع باید بیاموزد که در موقعیتهای چالشی چگونه رفتار کند. او باید بداند که گوشهنشینی، عزلتجویی، سر در جبین خود فرو بردن و سکوت پیشه کردن باعث تشدید ناآرامی درونی میشود. از دیگر سو رفتار و گفتار تهاجمی، تحریکپذیر و خشن نه تنها موجب رضامندی نمیشود بلکه باعث تشدید ناآرامی درونی میشود. هر گونه تنش هیجانی
میتواند آبستن یک عود کامل باشد. از اینرو آموختن «هنر گفتن»، «هنر شنیدن» و نیز «مهارت جراتمندی» (assertiveness) در تخلیه هیجانی بهنجار بیمار امری ضروری است. همچنین آموزش مهارتهای سازگاری و انعطاف پذیری (flexibility) در برابر تنشهای محیطی نقش مهمی در پیشگیری در عود دارد. فیالمثل رد کردن پیشنهاد مصرف مواد یک مهارت است.
etiyad4
مهارتی که باید چنان با سرشت درمانجو عجین شود که در اوج وسوسه مستقیم در چشم پیشنهاد دهنده نگاه کند و قاطعانه بگوید: «نه»، و به صراحت بگوید: «دیگر چنین تعارفی نکن» و بعد هم بلافاصله موضوع صحبت را عوض کند. کسب چنین مهارتی باعث میشود تا درمانجو در برابر ناسازگاریهای پیرامونی به وجهی سازگارانه عمل کند.
و در آخر مقال تاکید میشود که درمان اعتیاد نه یک پروژه کوتاه مدت بلکه یک پروسه طولانی مدت است. روندی که بخش کوچکی از آن کنار نهادن مواد است و بخش عمده آن کنار آمدن با این کنار نهادن است. این امر گاه مستلزم تغییر سبک زندگی (life style) پیشینی است. گویی که نوعی هم بستگی (co-de pendence) میان انواع عادات آدمی با عادت اعتیاد وجود دارد. از این رو لازم است درمانجو در نوع روابط گذشته، دوستانی که با آنها طی طریق کرده، عادات غذایی و حتی لباسی که بر تن میکرده، بازبینی و تجدیدنظر کند. درمان پایدار اعتیاد مستلزم آن است که یک بار دیگر داستان زندگی از نو نوشته شود. این نگاه انسانمدار و یکپارچهنگر (Holistic) سبب میشود تا اعتیاد از قالب یک معضل مجرد به مثابه یک پدیده پیچیدهای درآید که تمامی وجوه انسانیت یک انسان را تحت تاثیر خود قرار داده است. چنین رویکردی میتواند به نتایج بسیار ثمربخشی بینجامد.