گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی

زن جوان هستم شوهر ندارم. تلفن:……….


چندی پیش که به سربندر (ماهشهر) رفته بودم، درآنجا با معلمی همقدم شدم. معلم راهنمایی بود. کلی صحبت کردیم. از هر در. بویژه از غارتگری خاتم الانبیاء. و این که سرداران سپاه بدون مناقصه قرار داد می بندند و پیمانها را برای خود بلوکه می کنند و پولها را می برند و هیچ در این شهر اتفاقی نمی افتد. یعنی رشدی بلحاظ عمرانی و رفاهی و فرهنگی و معیشتی صورت نمی پذیرد. احساس کردم دل دل می کند و می خواهد چیز متفاوتی را با من در میان بگذارد. مردد بود. سر آخر اما گفت. دست به جیبش برد و تعداد بیست تکه کاغذ کوچک مچاله شده را بیرون کشید و نشانم داد. روی هر بیست تکه کاغذ با خطی شتابزده و ابتدایی نوشته شده بود: زن جوان هستم شوهر ندارم.

زیر این دوجمله ی کوتاه نیز، تلفن همان زن جوان بی شوهر نوشته شده بود. معلم گفت: احتمال می دهم این زن، یا مادر دانش آموز من است یا زن همسایه اش. واطمینان دارم این دانش آموز کارش همین است. یعنی با این کار خرج تحصیل خودش را در می آورد. امروز هم قرار بوده این برگه ها را بین راننده های تانکرهای عراقی یا کامیون های ایرانی توزیع کند.

یک چند روزی است حال خوبی ندارم. نمی دانم چرا بیش از آن زن، بیشتر به آن دانش آموز فکر می کنم. و دست لرزانش که این دو جمله ی کوتاه را برای مادرش یا زن همسایه اش نوشته. کاش یکی از سرداران فربه ی سپاه را می دیدم و بر قبّه های روی شانه اش برق می انداختم.

محمد نوری زاد
یازدهم دیماه نود و دو – لالی – مسجد سلیمان

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی

زندان کارون اهواز، و داستانِ نه جنگ و نه صلح




به هر بهانه از اطراف زندان کارون اهواز عبور می کنم. زندانی که جمعی از عزیزان ما را در خود جای داده است: ابوالفضل عابدینی – سید ضیاء نبوی – مجید درّی – مسعود لدنی و عزیزان دیگری که حتماً بی گناهند و بی دلیل در این وحشت سرا زندانی اند. زندان کارون اهواز از مخوف ترین زندانهای کشور است. زندانیان در اینجا به معنی واقعی اسیرند. هم اسیر زندانی که از قواعد انسانی بی بهره است، و هم درمعرض هوای دود آلودی هستند که کارخانه ی “کربن بلاک” برآنها می بارد. این کارخانه که در مجاورت زندان است یا بهتربگویم: زندان را درمجاورت آن ساخته اند، مردم اهواز را نیز از بارشِ برکات خود بی نصیب نمی گذارد.

زندان کارون اهواز نکبت سرایی است که اداره ی آن از دست زندانبانان بدر رفته است. گرچه در اینجا زندانیان سیاسی و عقیدتی از ملاحظات متفاوتی بهره مندند اما این مافیای داخلی زندان اند که بربسیاری ازقضایای آن تسلط دارند. مافیایی که خود زندانی اند اما بر زیر و بالای زندان چیره اند و هر بلایی که بخواهند بر سر سایر زندانیان می آورند. من در همینجا با وکیلی مواجه شدم که او به گوشه ای از فجایع این زندان اشاره کرد. و من تنها به مختصری از آن تأکید می ورزم. او می گفت:

مسئولان امنیتی، این استان را در حالت ” نه جنگ و نه صلح ” معلق نگاهداشته اند. و این تعلیق ناجوانمردانه، اگر برای مردمان استان هزار آسیب درپی داشته است، برای دستگاههای امنیتی بظاهر هزار فایده دارد. این وضعیت معلقِ نه جنگ و نه صلح به دستگاههای امنیتی اجازه می دهد بر هر حرکت غیرسیاسی لباسی از سیاست بپوشانند و به تسویه و تصفیه سازی مدام خود درهر وضعیت و با هر شخص و شخصیت ادامه دهند. من از همه ی سخنان آن وکیل به یک نمونه اشاره می کنم و از واگشاییِ مابقیِ مفاسد این زندان در می گذرم. وی می گفت:

در زندان کارون اهواز یک بند هست به اسم بند نظام. که در این بند، زندانیان سیاسی و نظامی و کارکنان دولت را جای می دهند. سربازان غیبت کرده یا خاطی را نیز یک چند وقتی به همین بند روانه می کنند تا مثلاً ادب شوند. می گفت: چند وقت پیش، سرباز هجده ساله ای را که بر و رویی نیز داشته بدلیل غیبت به این زندان می فرستند. جمال زیبای سربازِ بی نوا کار دستش می دهد. جوری که مافیای داخل زندان همدیگر را خبرمی کنند و این سرباز را هم شب ها و هم روز ها به هم کرایه می دهند. می گفت: یک روز که پدرو مادرش برای یافتن او به اینجا آمده بودند من با آنها روبرو شدم و داوطلبِ پیگیریِ وضعیت فرزندشان شدم.

می گفت: طبق آمار زندان، آن سرباز یکی از زندانیان اینجا بود اما کسی از حضور او و محل حضور او خبر نداشت. یا صلاح بر این بود که کسی خبر نداشته باشد که او کجاست. می گفت: من با پیگیری های فراوان، بیست و چهار روز بعد توانستم نشانی از آن سرباز بگیرم. سرآخر وقتی او را از زندان تحویل من و پدر و مادرش دادند، آن سرباز، یک مرده ی مبهوت بود. او بخدمت سربازی رفته بود تا مثلاً به کشورش خدمت کند اما اینجوری به خدمتش رسیده بودند. این وکیل می گفت: در زندان کارون اهواز، توسط پزشکان خود زندان، روزانه سیصد عدد کاندوم بین زندانیان توزیع می شود. آمار ایدزی های اینجا تن را بلرزه در می آورد.

وکیل، اینها را که با من در میان نهاد، کارت ویزیتش را نیز به من داد. و از من خواست که در فرصتی مناسب سخنان دیگر او را نیز بشنوم. من اما این روزها درگیرِ آن سربازم. دیشب سرم را به دیواری می کوفتم. یکی پرسید: چه می کنید آقای نوری زاد؟ گفتم: من دوست ندارم بلایی سرِ فرزندان رهبر بیاید، اما ایکاش رهبر این نوشته ی مرا بخواند و تجسم کند که مافیای یک زندان در دوردست های بی خبری، بیست و چهار روز با پسرش آن کرده اند که گفته آمد. وبعد که پسرش را تحویلش دادند از او بپرسد: خب پسرم خدمت سربازی چطور بود؟ بگو ببینم آیا خوب خدمت کردی به وطنت؟

محمد نوری زاد

سیزدهم دیماه نود  و دو – اهواز

 

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی

تراژدی شِلِر



می بینم مسافران اتوبوس چه آرام خفته اند. گرچه تک وتوکی نیزبیدارند. شاید آنها نیزچون خودِ من، گرفتارپرسه های ذهنیِ خویش اند. سفربا اتوبوس، هم محسناتی دارد وهم مشقاتی. بویژه این که دردرازنای این مسیر، همان پرسه های ذهنی، بیدارماندن را به شما تحمیل کنند. هشت شب که از اهوازحرکت کنید، پنج ونیم صبح می رسید به کرمانشاه. ومن، پنج ونیم صبح ازاتوبوس پیاده می شوم.. ترمینال کرمانشاه را سرمای پرسوزی بغل زده است.  سرما و تاریکی و دیرگاه صبح، مرا پا بپا می کند تا مگرچاره ای بیاندیشم. کوله ام را به پشت می اندازم ومسافتی را قدم می زنم. می روم و بازمی گردم. به یاد قدم زدن هایم مقابلِ درِشمالی وزارت اطلاعات درتهران. من باید تا ساعت هشت همینجا بمانم. بعدش راه می افتم طرف کوزَران. جایی که باید به ملاقات شِلِربروم. این را بگویم که: شِلِر، اسم دخترانه ای است درنواحی کُردنشین. معنایش؟ لاله، منتها ازآن لاله های صحرایی که خوشه های گلش سرفرود می آورند. وشلر، یعنی لاله ای با گلهای سرفرود آورده. شمارا بخدا اسم قشنگی نیست؟

اتوبوس اهوازبه کرمانشاه، ازاسلام آباد می گذرد. واسلام آباد فاصله ی چندانی با خانه ی شلرندارد. من می توانستم همان سرِراه دراسلام آباد پیاده شوم. اما به ساعت که نگاه کردم دیدم دو ونیم صبح است. درآن نیمه های شب من چه می کردم دراسلام آباد؟ این شد که گفتم بروم کرمانشاه. تا مگربه روشناییِ روزنزدیکترشوم. کمی که قدم می زنم به نمازخانه ی ترمینال می روم. صدای اذان بلند شده بود ونمازخانه می توانست جای خوبی برای اطراقِ موقت من باشد. اما آنجا برای ایستادن هم جا اندارد. سربازان ومسافران پُرش کرده اند.

برمی گردم سرِهمان قدم زدنِ خودم. من نه روزجلوی درِوزارت اطلاعات یک نفس قدم زده ام. چرا نتوانم دوسه ساعتِ اینجا را پشت سربگذارم؟ مسیرقدم زدنِ من محل اجتماع سربازان ومسافرانِ بی پناه است. چند به چند دورهم ایستاده اند. دراطراف یک بساطیِ شیرفروش. دونفرشان به آرامی درباره ی تحریمها صحبت می کنند. درمیان صحبت هایشان اسم بابک زنجانی را می شنوم. یکی شان می گوید: ممکن نیست آدمی مثل بابک زنجانی با این سن وسال تا اینجاها بالا بیاید مگراین که کل سیستم با او بوده باشد. به فهم او آفرین می گویم. نمی دانم چرا رو به تهران می ایستم و می گویم: آقا مجتبی، بیا وتحویل بگیر!

ساعت هشت صبح ازترمینال بیرون می زنم. هشت ونیم سوارمینی بوسِ فرسوده ای می شوم که انگارچشم به راه من است با یک صندلیِ خالی. به سمت کوزران می رود. اغلب کوزرانی ها ازطایفه ی “سنجابی” هستند. و: اهل حق. مشخصه ی مردانشان سبیل های پرپشت است. با چهره هایی آفتاب زده و گونه های بیرون زده. مینی بوس به راه می افتد. ازشهرکه بیرون می رویم زمین های شخم خورده ی دوسوی جاده خبرازبهارسرسبزاین نواحی می دهد. هوا باید زیرصفرباشد. لایه های نازک یخِ روی گودالهای آب این را می گویند. درکوزران پیاده می شوم. کمی برای خانواده ی شلر خرید می کنم. بایک اتومبیل پیکان خیلی خیلی پیربه روستای “قلعه گلینه ” می روم. من تنها کسی هستم که درآن نیم روزسرد به پدرشلرسلام می گویم. پدربرای من آغوش می گشاید. هردو می گرییم. های های.

من دوسه ماه پیش به اینجا آمده ام. هم پدرهم مادرشلرمرا می شناسند. پدرکه ازدیدن ناگهانیِ من غافلگیرشده است نمی تواند شوقِ پدرانه ی خود را پنهان کند. می گوید: به زحمت افتادی سرفرازم کردی. می گویم: سرفرازی ازآنِ شما وشِلِراست من که باشم؟ ازحضورمن درآن غربت احساس خوبی پیدا کرده است. احساسِ این که تنها نیست. شاید ازاین روی که جنسِ حضورِمن با خویشاوندانی که یک به یک می آیند و ذکری می خوانند و تسلیتی می گویند و می روند تفاوت دارد. داستان شلراما ازکجا شروع شد؟ می گویم. اما پیش ازآن شما را سوگند می دهم به جان وروح هرآن کسی که دوستش می دارید، درانعکاس داستان شِلِرهیچ مضایقه مکنید. تراژدی شلرظرفیتِ این را دارد که به یک شکوهِ ملی وانسانی درقاموسِ رفتارسیاسیِ مردمان بلازده ی ایران بدل شود.


داستان ازکجا شروع شد؟

بعد ازسفر کردستان، به کرمانشاه رفتم. در کرمانشاه، همینطور که شهر به شهر جلو می رفتم ، رسیدم به شهرکوچکی به اسم گهواره. ازآنجا به منطقه ای رفتم به اسم ” کوزران”. ازکوزران می گذشتم که دربیرونِ آن، مردانی را دیدم دریک گورستان. به کندن گوری مشغول بودند. سلامشان گفتم و تسلیتی. به سنگ قبرها می نگریستم که چشمم به نوشته ای برسنگی خورد. دیدم آنکه در زیر سنگ خفته بود، دختر جوانی است به اسم: شلر. لیسانسیه ی علوم سیاسی. خرمالویی در دستم بود. آن را به شلر تقدیم کردم:

روستای قلعه گلینه

کنجاو شدم ببینم مرگ او به چه نحوی بوده. ازهمان مردان پرس وجو کردم. مرا به روستای ” قلعه گلینه ” راهنمایی ام کردند. باید ده کیلومتری راه رفته را بازمی گشتم. برگشتم و رفتم به قلعه گلینه. چه روستایی!  من هیچ دلیلی برای زندگی در آن ورطه نیافتم الا این که مردمی بناچار در آن ساکن شده باشند. یا تعلقاتی آنان را در آن ورطه ماندگار کرده باشد:

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی

نگاه مبهوتِ پدر



یافتن خانه ی شلر در این روستا کار دشواری نبود. راستش را بخواهید پدر و مادرشلر ابتدا تحویلم نگرفتند. دانستم این تحویل نگرفتنشان حکایت از ترسی دارد که به داستان شلر مربوط است. این که مبادا قضایایی که برای شلر رخ داده برای سایر فرزندانشان نیز رخ بدهد. پدر اما دلِ نگرانِ مادر را آرام کرد. من میهمانشان بودم.  میهمان در میان سنجابی ها انگار یک ودیعه ی آسمانی است. که باید به بهترین نحو ممکن از او پذیرایی کرد. ناهار مهمانشان بودم. و از غصه هایشان خبردار شدم. باور کنید تا مدتها با داستان شلر درگیر بودم. احساس می کردم شلر دختر خود من است که گرفتار هیولاهایی شده در چاره را در تفنگ شکاری یافته. به تهران بازگشتم و مدتی بعد، ازتهران به اهواز آمدم. دراهواز بودم که درمیان عکس ها چشمم به عکس سنگ قبر شلر افتاد. تاریخ فوت شلر پانزدهم دیماه بود. آیا برای شلر مراسم سالگرد بپا می کنند؟ دلم پر کشید به آنسوی. به همان روستا و همان خانه و همان گورستان. این شد که دل به دریا زدم و رفتم کرمانشاه. تا از آنجا به کوزران و از کوزران به روستای قلعه گلینه بروم. دیدم بله، صندلی هایی چیده اند در فضای بیرون خانه. غریبانه و خاموش. بی آنکه صدایی در آن حوالی بگوش آید. سکوت بود و سکوت.  نگاه پدر بهت زده بود. نمی دانم بکجا می نگریست. در نگاهش اما شلر خانه کرده بود.

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی

برمزار شِلِر



ساعت سه بعد ازظهرحرکت کردیم و رفتیم سرِمزار. برفی ریز شروع به باریدن کرده بود. زنان ومردان طایفه نیزآمدند. شیونِ زنان به شیوه ی خاص به درون من چنگ انداخت. یکی شعرخواند ومن نیزسخنی گفتم. این که: من ازراهی درازبه اینجا آمده ام تا به شلرسلام بگویم. شلر، دخترمن نیزهست. واین که: شلرپاک بود، پاکدامن بود. شلرگناهی مرتکب نشده بود. واین که: ما ازرهبرورییس جمهورو دیگران ونمایندگان مجلس ونماینده ی اینجا درمجلس انتظاری نداریم اما چرا یکی ازروحانیان دراینجا نیستند؟ روحانیانی که یکی ازمحل های ارتزاقشان همین مجالس ختم وسالگرد است. روحانیانی که برای خود وبرای لباس خود ادعاهایی ازرسالت قائلند. وکلی حرفهای دیگرکه با گریه های من می آمیخت ومرا ازسخن گفتن بازمی داشت. احساس می کردم برمزار دخترِخودم شیون می کنم و زارمی زنم.

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی
 
 داستان چه بود؟ 



روزبیست وچهارم مهرسال نود، رهبردرجمع دانشگاهیان دانشگاه رازی حضوریافت. آن روز، پنجمین روزازسفررهبربه کرمانشاه محسوب می شد. وی درآن روزسخنان برخی ازدانشجویان واساتید را شنید و خود نیز مفصل سخن گفت. این سخن معروف رهبر، متعلق به آن زمان است: …… یک سؤال این است که مسئله‌ى پیرى و جوانى نظام چگونه قابل تحلیل است؟ هر موجود زنده‌اى دوران جوانى‌اى دارد، دوران پیرى‌اى دارد. وضع نظام اسلامى در این زمینه چیست وچگونه خواهد شد؟ آیا نظام اسلامى پیر خواهد شد؟ فرسوده خواهد شد؟ ازکارافتاده خواهد شد؟ براى اینکه چنین وضعى پیش نیاید، آیا راهى وجود دارد؟ اگر یک وقتى چنین حالتى پیش آمد، آیا علاجى براى آن متصور است و وجود دارد؟ اینها سؤالات مهمى است. این سؤالات باید در مراکز فکر و تصمیم‌گیرى و تصمیم‌سازى – عمدتاً در حوزه و دانشگاه – بین اصحاب فکر مطرح شود؛ باید روى اینها فکر شود، بحث شود؛ شما جوانها هم رویش فکر کنید……

بله، این سخنِ رهبربه همان روز وبه همان سفرایشان به کرمانشاه مربوط است. اتفاقاً جمعی ازدانشجویان طوماری تهیه کرده بودند به امضای هفتاد هشتاد نفر. یکی ازآنان حتی بخش هایی ازآن را برای رهبرمی خواند. نوشته ای انتقادی ازوضعیت جامعه و دانشگاه. که می توانست به همین ” مشخصه های پیری وفرسودگیِ یک نظام ویک جامعه ” مربوط باشد. یکی ازامضاء کنندگان این طومار، شِلِربوده است. دختری که درترمِ پایانیِ رشته ی علوم سیاسی دانشگاه رازی درس می خوانده وبقدرخود ازعلم سیاست وعلم مملکت داری چیزهایی می دانسته. البته اما خام و آکادمیک. نه به جوری که در اینجا – درجمهوری اسلامی – جاری است. فردای آن روزشلرگم می شود. تماس های پدرومادربه نگرانی می انجامد. چند روزی می گذرد. نخیر، خبری ازشلرنیست. پدرهمه جا را زیرپا می گذارد. برای یک طایفه، گم شدن یک دختربا کلی حرف وحدیث همراه است.  شلریعنی کجاست؟ یک ماه می گذرد. دوماه سه ماه چهارماه. کمی به پنج ماه مانده است که اززندان اوین به پدرزنگ می زنند. که: بیا ودخترت را ببر.

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی



پدرسراسیمه به تهران می رود. به زندان اوین. بعد ازکلی معطلی، درِزندان گشوده می شود. بانوانی زیربغل شلررا گرفته اند. روی پایش بند نیست. ای خدا، این که شلرنیست. شلربرورویی داشت. چالاک وورزشکاروکمی حتی تپل بود. این دخترکه چهل پنجاه کیلو بیشتروزنش ندارد. پدر، شلررا تحویل می گیرد. بشرطی که هروقت زنگ زدند وگفتند: بیاورش، بیاوردش. شلراما مرده ای بود. لاغروناتوان. با پاهایی لرزان. اورا لای پتویی می پیچند وبه کرمانشاه و ازآنجا به روستا می برند. تا چهارماه، شلراگرمی خواست جابجا شود، باید زیربغلش را می گرفته اند. کارش سکوت بوده وسکوت و بُهت وبُهت. هماره به یک جا خیره می شده وبا کسی سخنی نمی گفته. تا این که کم کم رمق می گیرد. سرپا می شود. اما جرأت خروج ازخانه را ندارد. چرا که درتک تک نگاه مردم باید به این پرسشِ بطئی پاسخ بدهد که: راستش را بگو درآن پنج ماه بی خبری با توچه کرده اند؟ شلرازهوش سرشاری بهره ها داشته وسنگینیِ پرسش درونی مردم را ازنگاهشان می خوانده و مدام می گفته: باورکنید به من دست نزدند. یک هشت ماهی سپری می شود.

سال گذشته کمی پیش ازاین روزها ” برادران” زنگ می زنند. که: شلررا بیاور. داستان تلفن را به شلرمی گویند. که آماده شو. سه روز مهلت داده اند. شلردو روز درخود فرومی شود. بازهمان سکوت وبُهت وزانوان لرزان. درانتهای روز دوم، که فردایش باید حرکت می کرده اند، شلررا می بینند که خوابیده. این چه وقت خواب است؟ پدربزرگ، ازسالهای دور، یک تفنگ شکاری داشته که درخانه ی آنها نگهداری می شده است. یک حوله ی خیس، پیچیده برسرِلوله ی تفنگ، انگشت برماشه، و: شلیک!

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی



یکی ازفرازهای سخن رهبردرجمع دانشجویان رازی – درهمان سفربه کرمانشاه – این بوده است: …. آزادى انسانى به معناى آزادى اخلاقىِ بى‌بندوبارىِ فرهنگىِ غربى نیست. ما نباید براى اینکه خودمان را در چشم غربى‌ها شیرین کنیم، دم از حرفى بزنیم که آنها میزنند؛ که حرفِ غلط است، باطل است و امروز دارد بطلان خودش را نشان میدهد. ما از احترام به انسان، احترام به زن حرف میزنیم؛ این نبایستى اشتباه بشود با آنچه که در غرب در زیر این مفاهیم ترجمه میشود و گفته میشود و بیان میشود. مفاهیم اسلامى مورد نظر است؛ عدالت با معناى اسلامى خود، آزادى با معناى اسلامى خود، کرامت انسان با معناى اسلامى خود؛ که اینها همه در اسلام روشن است، مبیّن است. غربى‌ها هم براى خودشان یک حرفهائى دارند. در این زمینه‌ها، در این ارزشگذارى، راه آنها، راه کج و منحرفى است………

یک اشاره:
مسئولیت انتشاراین مطلب تماماً بعهده ی خود من است. خانواده ی شلر تا کنون با هیچ رسانه ای دراین خصوص صحبت نکرده اند. حتی با خود من نیز. من این اطلاعات را بصورت پراکنده از اهل محل از خویشاوندان از دوستان “اهل حق” از هرکجا بدست آورده ام. قصد من ازانتشار این تراژدی این بوده و این است که: مباد این حادثه در خانه ی هریک ازما تکرار شود. که اگر شلر در تهران و درخانه ی هریک ازما می بود، اکنون در کانون خبرهای داغ بر سرزبانها بود. شاید انتشار این مطلب، مثل تآثیری که خون ستار بهشتی بجای نهاد، باعث شود که ما شاهد حوادثی اینچنین نباشیم.

محمد نوری زاد
شانزدهم دیماه نود و دو – اهواز

گزارش‌های دردناک نوری‌زاد از ژرفای ناپیدای فجایع اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی

من امام جمعه ی اهوازم، پس باج می خواهم!



این حسینیه، بسیار با شکوه و بزرگ است. دیشب وقت نماز بود و من از کنار این حسینیه می گذشتم. معماری شگفت و زیبای آن توجهم را جلب کرد. آنچه که تعجب مرا بر انگیخت، نه شگفتیِ معماری بل تهی بودن آن از نماز گذار بود. علت را پرسیدم. از چند نفر. داستان این بود:

در سال ۷۹ بازرگان مشهور و خوشنامی به اسم” مدنیان ” با شراکت سازمان اوقاف، مجموعه ای از واحدهای تجاری و اداری و کتابخانه و سالن آمفی تئاتر و آموزشگاه و نگارخانه را در زمینی به وسعت پنج هزار متر می سازد. سال ۸۴ کار به اتمام می رسد.

مردم می گویند: ” شاه اهواز ” یعنی امام جمعه ی اهواز – آیت الله جزایری – حاجی را فرا می خواند که: سهم ما چه می شود؟ کدام سهم؟ شما باید به حوزه ی علمیه ی ما کمک کنی. من که ماهیانه یک میلیون تومان کمک می کنم. نخیر ما بیشتر می خواهیم. مثلاً چقدر؟ ما بیست واحد از مغازه ها را می خواهیم. این که نمی شود. می شود. نمی شود. می شود. ما نمی دهیم. خواهیم دید.

امام جمعه تهدیدش را عملی می کند و به اسم این که اینجا مسجد است و مساجد نیز در تیول رهبری، با جماعتی از بسیجیان حمله می کنند و این حسینیه را اشغال می کنند. کار به شکایت می کشد. سالها این شکایت به درازا می انجامد. داستان اشغال در شهر می پیچد. مردم اهواز که نفرت بنیادینی با امام جمعه دارند، نماز در مکان غصبی را مجاز نمی دانند. امام جمعه پس چه؟ گور پدر مردم و نمازشان. حسینیه ی باشکوه را عشق است.

نهایتاً همین هفته ی گذشته، دادگاه پس از هشت سال دوندگی و مقابله ی حاجی با اعمال نفوذ آدمهایی مثل حیدر مصلحی – وزیر سابق اطلاعات که در آن زمان برای خود کاره ای در اوقاف بوده و به نفع امام جمعه وارد عمل می شده – رأی به نفع حاجی – که چند ماه پیش مرحوم شده – صادر می کند. این رأی یعنی: فرزندان حاجی می توانند بروند و مکان اشغال شده را تحویل بگیرند. عکس العمل امام جمعه حالا چیست؟ امام جمعه می گوید: اگر مردید پایتان را داخل این مکان بگذارید تا بیست هزار بسیجی را بریزم سرتان.

من می گویم: راستی اگر درمکانهای غصبی نشود نماز خواند، نصف بیشتر کل کشور نماز ندارد پس! و این که: ببین چه نوری از سیمای این امام جمعه به کهکشان خدا ساطع می شود.

+396
رأی دهید
-3

datis - سن دیگو - امریکا
آیا خدا خوابیده؟
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 01:40
birmingham - شیراز - ایران
وقتی‌ دهانها را تا گوش باز کردید و مرگ بر شاه گفتد وقتی‌ سینه را سپر کردید تا به جنگ صدام یا عراق بروید آیا صدام ضررش از این بیشتر بود آیا جنگ به نفع ما شد یا نه ؟نه جنگی وجود داشت نه چیزی دیگر هدف اصلی‌ کشتن نسل انقلاب بود چون یک حکومت اسلامی با ملتی شاهنشاهی با هم فرق داشتن و همه و همه زیر سر استعمار است من ۷۰ سال دارم و هم شاه را دیدم و هم خمینی به نظر من هر دو یکی‌ هستند چون هر دو نکار استعمارگران چون آمریکا و انگلیس و فرانسه بودند در زمان شاه هیچ کس جرات نمیکر شاه رو بدون الاحضرت صدا کنه چون از ساواک میترسیدند ساواک الان تبدیل شده سپاه و الاحضرت هم تبدیل شده به ayatollah. و به نظر من تا سایه استعمار در ایران باشه همی‌ ظلمها پایدار خواهد من . آمریکا وقتی‌ حکومت خمینی رو بر قرار کرد قرارداد یک قرارداد ۳۵ ساله نو شد
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 02:27
persiangulf2535 - لند‌ن - انگلیس
واقعآ ازخواندن این مطالب مبهوت شدم ٬میخواستم بگم که خدا ازشون نگذره ولی با دیدن اینهمه ظلم وجنایت که این نا مردها درحق این مردم روا کردند وهرروز هم گردنشون از روزقبل کلفت ترمیشه دیگه به وجود خدا هم شک کردم.
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 02:32
garmsari - یورک - بریتانیا
ملتى که سرنوشت ذلت بار را قبول کرده باشد و تن به هر خفتى بدهد،نتیجه ان بردگى در دست مشتى اخوند بى ناموس و وطن فروش هست،
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 02:38
MACFIT - اسن - آلمان
چقدر تکان دهنده بود،ایران ۱۰ ساله پیش اینطوری به این شدت داغون نبود.چقدر عوض شدن
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 04:09
perser68 - فلوریدا - امریکا
تراژدی قرن داره تو ایران اتفاق میوفته!شاید اتفاق افتاده و من خبر ندارم؟
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 05:03
razmandeh - استکهلم - سوئد
اولین بار است که یک مطلب تونست تا این حد منو توی فکر ببره !!!! فکر کنم من هم مثل همه ایرانی‌های دیگه خوابم !!!! مگه می‌شه آدم خواب نباشه بتونه بشنوه ببینه و بیتفاوت باشه؟؟؟؟؟
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 05:12
sama128 - شیراز - ایران
درود و سلام خدا بر تو باد ای مرد بی باک ای آزاده ای عدالت خواه و ای ستمدیده دست خدا بهمراهت زنده و پاینده باشی مواظب باش که دشمنان آزادی – دشمنان عدالت – دشمنان حق بلایی سرت نیاورند که امید است در پناه خدا باشی همیشه . زنده و جاوید باد ازادی مرگ بر اختلاس – مرگ بر فساد و دزدی مرگ بر باند بازی و فامیل بازی مرگ بر تمامی ظاهرفریبان دین که جز آزار و از بین بردن دین با ریش و پشم کاری ندارند و جز اینکه جیب خود را پر پول کنند به فکر چیز دیگری نیستند درود بر حق درود بر حق درود بر حق
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 05:34
senator x - تهران - ایران
چه میتوانم بگویم؟از شدت عصبانیت,بگریه افتادم.زمین وزمان و خدا و اولیاء انبیا را,بناسزا گرفتم.تو که این سطور را میخوانی,میدانی دعوت کردن مردان برای همخوابی مادر, یعنی چی؟پس لرزش این عرش و این غیرت خدائی کجاست؟قصاص کسانیکه این سیل عظیم مصیبت را ایجاد کردند, بدست کی باید انجام شود؟ دیگه صحبتی از شرف ملت نمیکنم, چون آنرا هم شاه باخودش برد.
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 05:51
paksan - آمریکا - آمریکا
درود بر غیرتت . درود بر شهامتت . درود بر دین و ایمانت که اسلام رو با تو شناختم واقعاً من از دین و اسلام و شیعه متنفر شده بودم ولی دیدم که هنوز کسانی هستند که دین و ایمان و وجدانشون زنده باشه و سختی بدهند به خودشون و بروند دور ایران و ظلمهای رهبر و اطرافیان فاسدش رو برملا کنند . واقعاً باید فهمید که این حکومت جعلی با اسلام برپا نیست با روش معاویه برپاست یعنی دم از اسلام و شعار اسلام میدهند و سختگیرانه ترین مطالب اسلام رو از مردم می خواهند که انجام بدهند ولی خودشان همگی به کوچکترین موضوع اسلام اعتقادی ندارن .. به نظر من نوری زاد رو باید نمونه بارز مدافع حقوق بشر اسلامی دونست امیدوارم در این راه شهید بشه چون شهادت در راه حق کمترین برای این مرد خدایی است و بدونید هر بلایی حتی تصادف هم براش اتفاق بیافته پای مقامات بخصوص مجتبی خامنه ای و معاویه زمان در کاره و باید بدونند مردم برای این آدم ارزش قائلند.
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 05:56
samsad - تهران - ایران
آقای نوری زاد، نمی دانم کی هستی که اجازه داری حقایق تلخ این نظام را مطرح کنی و کسی هم کاری باهات نداشته باشه. حتی نمی دونم ازت تشکر کنم و یا از تو بترسم. به هر حال هرکی هستی و هر نیتی داری، بدان که ریختن خون بی گناهان جوابی سخت خواهد داشت و این خونخوارهای دجال که حتی نمی دانی چی صداشون کنی، روزی جواب سختی خواهند داد.....ایمان دارم...
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 05:58
سلطنت طلب - ابوظبی - امارات متحده عربی
نمونه ی وارسته ی یک شیعه ی فداکار و با شرف کسی که دقیقاً هم فکر بنده هست همین اقای نوری زاد هست .جقدر بده که کسی در حرفهای که میزنم ذره ای تاَمل نمیکنه و من رو تروریست و ادم بد خطاب میکنن.حرف های من دقیقاً حرفهای اقای نوری زاد هست نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر .ایا برای ملت ایران این همه دروغ اخوندان کافی نیست ؟تا این که دریابند اخوندان حتی ذره ای دنیای دو روزه را نتوانستند برایشان بسازند بس جکونه میشود به دینشان و عقایدشان و حرفهایشان اعتماد کرد و اخرت خویش را هم به دست انها بسبارند ؟؟!!ای ملت ایران وبخصوص غرب نشینان متعصب کوردل و خشک مغز یقین داشته باشید که همانطور که اخوندان دنیای سیاهی براتون درست کردند شما را به سوی اخرتی فرا میخوانند که سرابی بیش نیست بس یک بار هم که شده به اخوندان شک کنید و فقط کمی بیاندیشید
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 03:42
ordak - بن - المان
خب با این مثنوی ۴۰ من کاغذ میخوای چی و برسونی حرف حساب و ناحسابت چیه؟؟ از داستان اون سرباز تا شلیر و اخرش این امام جمعه، مگر ملت چیزی حالیشونه؟ اگر رهبر امر کنه همین امروز ملت میریزن تو خیابون و هزاران امثال تو را گردن میزنن.مگه همون ملتی نیستند که یا حسین میر حسین میکردند، از جد کروبی کمک میطلبیدند؟. تو ایران امروز ملت حالت این شعر شاملو را به خود گرفتند....در دور دستها مردی را به دار آویختند کسی به تماشا سر بر نداشت....یعنی ملت و جامعه تا این حد بیتفاوت و بیرگ شده.با این حمه مصیبت هنوز به روه امام و به علی حسین میقسمند.خانه از پای بند ویران است و شما در بند نقش ایوانید
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 06:55
vahidtaheri - کوالالامپور - مالزی
آقای نوریزاد دست مریزاد! فقط خواندم و گریستم.....
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 08:05
sama128 - شیراز - ایران
کثـــــــــــــیف ترین حکومت در طول تاریخ از هیتلر بدتر از مغول و چنگیر بدتر از هر حیوانی پست تر چرا ؟!؟!؟!؟!؟ چون هر گند کاری و گه کاری که می کنند به اسم دین می کنند و به اسم دین دزدی می کنند به اسم دین اختلاس می کنند به اسم دین تجاوز می کنند به اسم دین باند بازی و فامیل بازی می کنند به اسم دین زنا می کنند به اسم دین فحشا می کنند. این هست اسلام ناب ناب ناب محمدی
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 07:39
تیردادسورنا - ایران - ایران
آقای نوریزاد تازه شما بخش کوچکی رو دیدید از روستاها و شهرکهایی که علنا مردانشان برای پول موادمخدر زنانشان را در سر چهار راهها کرایه میدهند چیزی نمیدانید! یا از دختران مدارس راهنمایی که پس از اعلام مامور بهداشت جهت مبارزه با ایدز، برای دریافت کاندوم به مرکز بهداشت مراجعه میکنند!
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 08:55
آزاده هبوط - ملبورن - استرالیا
عــــــــــــــــــــــــــجب دنیای کثیفی و عجب فکر های کثیفی حکومت می کنند
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 09:30
بت شکن - مونترال - کانادا
با درود فراوان به شما آقای نوری زاد، به صداقتت، به ایمانت، به وجدانت، به عاطفه ‌ات، به انسان دوستی ‌ات، به وطن پرستی‌ ‌ات و شرم بر من که در این غربت تلخ زنده ماندن را به زندگی‌ کردن مثل شما ترجیح دادم، من ایمان شما را به پای اسلام نمی‌نویسم بلکه به انسانیت و لقمه ای‌ را که والدین شما به دهان شما گذاشته اند مینویسم. مرحوم کسروی در شناخت واقعی‌ آخوند و اسلام یک عبارت زیبائی گفت ما یک حکومت به آخوند‌ها بدهکاریم. سر سلامت و سر بلند باشید!!
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 10:21
pars_iran - دوسلدرف - آلمان
خدا خواب نیست ، این ما ملت تنبل و بی‌سواد و بی‌حال خواب هستیم .ملت پر مدعا . اینایی‌ که خارج هستند فقط به فکر دلار و یورو هستند و اینکه بدون مشکل هر سال برند ایران و یارانه بگیرند ( بالغ بر یک ملیون ایرانی‌ مقیم خارج از کشور یارانه میگیرند ) ، و ایرانی‌‌های داخل هم دستشون تو جیب هم هست . هر چی‌ میاد حقمونه . بی‌ تعارف . اگر یکدونه از این مسائل تو اروپا اتفاق میفتاد منجر به انقلابی میشد . نگاهی‌ به تاریخ ۳۵ ساله گذشته دنیا به‌خوبی نشون میده چند کشور در برابر ظلم ایستاد و به حق نسبی‌ خودشون رسیدند . همه ما ایرانی‌‌ها مقصریم .
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 10:43
nooshin2 - زاهدان - ایران
شماره تلفن و خوب محو نکرده ! چرا ؟ شاید عمداً !!!!!
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 11:40
مهم - بروكسل - بلزيك
زن جوانی هستم شوهر هم ندارم !!!!!!!!!!!! چرا ؟ شوهر کجا گیر میاد ایران همه معتاد باقی‌ هم بی‌ پول چیکار کنه این حاج خانم بهترین شغل با درامد بالا یه خط تلفن یکی‌ رو هم استخدام کرده برای بازاریابی ‌ای والا کار که درست باشه حتما پیشرفت هم می‌کنه
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 11:44
akhoond shepeshoo - ورونا - ایتالیا
چرا برای مطالب اینجوری سایبری های حقوق بگیر خفه خون میگیرند؟
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 12:05
vahidtaheri - کوالالامپور - مالزی
سلطنت طلب - ابوظبی - امارات متحده عربی...جناب/سرکار عالی....امکانش هست که شما از آن مدینه فاضله انسانی و آرمانشهر تمدن (منظور امارات و عربستان و. ) ما رافضیهای جهنمی و راه گم کرده را بیشتر ار این نصیحت وارشاد نفرمایید؟ باور بفرمایید هر وقت شما و افرادی با طرز فکر شما ما را نصیحت میکنید و به زعم خود می خواهد ما را نیز با دریایی از معارف نورانی اسلام اون ور خلیج فارس آشنا کند من یکی که احساس پوچی پیدا میکنم...در ضمن لا اقل ما رافضیها یه همچنین مسایلی می پردازیم ولی اون ور آب که فقط تو مسایل مربوط به شکم-زیر شکم و دلالی زیر شکم لول میخورد...
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 12:10
MACFIT - اسن - آلمان
خدا حفظت کنه آقای نوری زاد.
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 12:50
jalal1128 - هامبورګ - آلمان
datis - سن دیگو - امریکا. دوست عزیز شما ثابت کن که خدا وجود داره ؟. خواب و بیدار بودنش پیشکش.
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 12:55
باور عمیق - قم - ایران
سلام آقای نوری زاد .. خیلی ممنون که با شجاعت و از خودگذشتگی مشکلات و فجایعی که در کشور ما ایران وجود داره رو بیان میکنی .. به شخصه به علت عدم امکان کسب اطلاعات هرگز مسایلی که معمولا با قلم زیبا بیان میکنی رو صددرصد و آنگونه که بیان میکنی باور نمیکنم اما باز هم درود به شرفت که مسایل رو با بی باکی مطرح میکنی و در این وادی مسئولین رو به پاسخگویی فرا میخوانی.. درود به شرفت
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 16:23
باور عمیق - قم - ایران
سلطنت طلب - ابوظبی - امارات متحده عربی. ظلم و ستمی که در این مملکت اتفاق می افتد شاید یک صدم ظلم و ستمی باشد که در ممالک هم عقیده و هم مسلک شما در حال وقوعه و البته هیچ کدام قابل دفاع نیست .. اینکه زنانتون رو مثل برده میپندارید و البته تنها زمانی صاحب ارزش میشن که به فتوای مفتی هاتون راهی جهاد نکاح(جهاد فحشا) بشن...آخوند یا غیر آخوند هر کس که از دین و اخلاق اسلامی فاصله بگیره و ادعای صحیحش با عمل کثیفش مغایرت داشته باشه واسه ما فرقی با عمر نداره .. این گزارش رو صدبار بخون تا آزاد منشی و آزادگی یک بچه شیعه رو یاد بگیری
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 16:35
همسایه دکتر شریعتی - ایران - ایران
حیف خونهایی که دادیم و حیف انسانهای شریفی که شهید شدند....... شاید حیف نه! خوش بحالشون که نیستند تا ببینند . خدایا اگه هستی از خواب بیدارشو
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 18:14
تیتو تیتو - تهران - ایران
سلطنت طلب - ابوظبی - امارات متحده عربی تو دیگه نمیخاد اظهار فضل کنی مجاهد تکفیری سلفی انتحاری زن
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 20:51
تیتو تیتو - تهران - ایران
سلطنت طلب - ابوظبی - امارات متحده عربی تو دیگه نمیخاد اظهار فضل کنی شما با سر بریده مردم فوتبال بازی نکن بقیه حرفات پیشکش برادر از حوری موری چه خبر !
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 20:53
آبتین - همدان - ایران
چه دورانی داشتیم...!؟!؟ درمراکز آموزشی بسیج مانند پادگان حمزه سیدالشهدای تهران ، لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) و.. ودر جبهه های جنگ پاسداران انقلاب اسلامی بی ادعا با لباسهای ساده سربازی وفقط یک آرم سپاه که مزین به آیه شریفه واعدوالهم مااستطعتم من قوه.. بود برای مامقدس بودتد و با چه حرص و ولعی گزارشها و برنامه های آقای نوری زاد را از تلویزیون پیگیری میکردیم...اصلا فکر نمی کردیم اینگونه بشه...آرزو داشتیم در راه تحکیم پایه های حکومت جهانی عدل گستر ولی فقیه شهید بشیم.
‌چهارشنبه 18 دي 1392 - 23:53
عقل وهوش - اصفهان - ایران
لعنت ابدی خدا بر تمامی آمران و عاملان و جنایت کاران و جنایت پوشان متملق و چاپلوس از بالاترین و اولین مقام حکومت تا این امام جمعه مفت خور پست ترین حیف تف که آدم بخواهد تو صورتشان بکنه چه جور مرگی سزاوارشان هست را نمیدانم
‌پنجشنبه 19 دي 1392 - 08:17
persianshadow1 - برایتون - انگلستان
سلطنت طلب - ابوظبی - امارات متحده عربی اتفاقا دوست عزیز من که نه ‌شیعه هستم و نه سنی و نه اصلا مسلمون نظرات شما رو که میخونم متوجه میشم که شما هم به دنبال انسانیت هستید. و به نظر آدم شریفی می‌اید،نمیدونم چرا بعضی‌ از کاربرها بدون خواندن کامل نظرات شما، شما رو به وهابیت یا سلفی بودن متهم میکنند، این دوستان یا عجول هستند یا ‌شیعه متعصب هستند، در هر صورت موفق باشید.
‌پنجشنبه 19 دي 1392 - 10:18
آزاد اندیش۳۳۲۲ - دورام - انگلستان
مشکلات ما از مذهبی بودن مردم نیست. مشکلات ما از افراد نیست. انسانها همه مورد احترام هستند و به تبع اون عقایدشون هم مورد احترام. آقای خامنه ای دشمن بشریت نیست. دشمن بشریت جایگاه آقای خامنه ای است. تا زمانیکه ولایت فقیه وجود داره ولی های فقیه هم هستند و پشت سر هم می آیند و می روند. مردم تا زمانیکه آرزوی مرگ برای افراد می کنند و توجهی به جایگاههای فاسد نمی کنند وضعیت بدتر و بدتر خواهد شد.
‌پنجشنبه 19 دي 1392 - 15:59
کبالت3 - کرج - ایران
پوشید عبا، زیرا پوشاک بشر رااندام همه زیبد و اندام شما نه!‏/ای مردم ما را به جز اندیشه و دانش بیرون شدی از مهلکه ی دام شما نه!/بس مدرسه، هر سوی، به سرتاسر ایران وا باد، ولی مکتب اوهام شما نه!‏/بادا که، به بازار جهان، دکه ی هر دین واماند و دکانک اصنام شما نه!/ای تا، به سیاست، کسی اعدام نگردد‏ تدبیر سیاسی به جز اعدام شما نه!‏/گر بخشش خصمان خدا خواهم از خلق‏ نام همه شان می برم و نام شما نه!‏/یعنی که سرانجام همه خلقان نیکو. خواهم، به سرانجام، و سرانجام شما نه!‏/ای، از پس خون دل ما، نوشی جز مرگ‏. از بهر دل خون دل آشام شما نه!‏/بادا که- به نامیزد- فردای رهایی فرجام همه باشد و فرجام شما نه!/(قسمتی از شعر اسماعیل خوئی تقدیم به تمام کوشندگان راه آزادی و قربانیان جنون ادیانی).
‌پنجشنبه 19 دي 1392 - 18:14
نظرها - تهران - ایران
سلطنت طلب - ابوظبی - امارات متحده عربی من هم نظرات شما رو که میخونم متوجه میشم که شما هم به دنبال انسانیت هستید و نمیدونم چرا بعضی‌ از کاربرها بدون خواندن کامل نظرات شما، شما رو به وهابیت یا سلفی بودن متهم میکنند، این دوستان یا عجول هستند یا ‌شیعه متعصب هستند، در هر صورت موفق باشید.
‌پنجشنبه 19 دي 1392 - 18:53
aram.01 - کردستان - ایران
سلطنت طلب-شما که همش دم از خدا و پیغمبر میزنی بگو چرا خدا ساکته در برابر این همه ظلم؟
‌پنجشنبه 19 دي 1392 - 21:43
siavash2a - تهران - ایران
خسته نباشی اقای نوری زاد.اه مظلوم به سوهان ماند گر نبر برنده را تیز کند
جمعه 20 دي 1392 - 09:35
مالك استر - ایران - تهران
تمام این ظلم و جور و بى عدالتى ها و قطره قطره خونهاى ناحقى که توى این سى و اندى سال بدست ملاهاى بیسواد و مزدورهاشون ریخته شد تنها یک منفعت براى ما مردم ایران داشته و انهم نشان دادن جهره واقعى و ذات دین مبین اسلامه ،،، ، ما مردم ایران میبایست و لازم بود که با بوست وکوشت و خون خودمون معناى واقعى عدل على رو میفهمیدیم و حس میکردیم ، که کردیم و خواهى نخواهى تحمل تمامى این رنج و مصیبتها داره ما رو در صدر کشورهاى خاور میانه به سمت یک رنسانس ایرانى بیش میبره ،،،، باىد به ملاها و مزدورهاشون دست مریزاد کفت !!
دوشنبه 23 دي 1392 - 18:36
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.